تواضع و فروتني در سيره ي شهدا

دلجويي از خطاکار

بچه هاي گردان، پس از شهادت مرتضي زارع حسابي دلتنگ شدند. شهادت مرتضي ضربه ي سنگيني به تيپ زد. چرا که مرتضي کسي نبود که يک شبه به فرماندهي گردان برسد. او ماه ها در کردستان، غرب و عمليات هاي مختلف
پنجشنبه، 20 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلجويي از خطاکار
 دلجويي از خطاکار

 






 

 تواضع و فروتني در سيره ي شهدا

جلوتر از ديگران نمي ايستاد

شهيد مرتضي زارع
بچه هاي گردان، پس از شهادت مرتضي زارع حسابي دلتنگ شدند. شهادت مرتضي ضربه ي سنگيني به تيپ زد. چرا که مرتضي کسي نبود که يک شبه به فرماندهي گردان برسد. او ماه ها در کردستان، غرب و عمليات هاي مختلف جنوب آبديده شده و تجربه ها کسب کرده بود. از جمله فرماندهاني بود که به مسائل انضباطي اهميت خاصي مي داد. با اين که توي گردان با هم خيلي شوخي داشتيم، اما زماني مي شد که مي دانستيم بايد شوخي را کنار بگذاريم.
از جمله زمان هايي که مي بايستي با او شوخي مي کرديم، قبل از نماز بود. موقعي که مرتضي بلند مي شد براي وضو گرفتن، تا خود را براي خواندن نماز آماده کند، ديگران نيز با تأثّي از او بلند مي شدند و خود را براي نماز آماده مي کردند. من هيچ وقت نديدم براي نماز خواندن جلوتر از ديگران بايستد.

***

هنگام خواندن نماز بود. وقتي صداي اذان در فرودگاه پيچيد، بچه ها خود را براي نماز آماده کردند. حاج کاظم همين که مرتضي را ديد، گفت:
- « امام جماعت کم داشتيم که آن را هم خدا رساند. »
مرتضي سرش را پايين انداخت و سکوت کرد. تا به حال نديده بودم که مرتضي امام جماعت نماز بايستد. اما آن موقع سکوت کرده بود و چيزي نمي گفت. چرا که نمي خواست حرف حاج کاظم را زمين بيندازد.

***

از آن جايي که حاج همت و حاج احمد متوسليان، مرتضي را کاملاً مي شناختند و از سوابق نظامي او در کردستان اطلاع داشتند، به شهيد اويسي فرمانده ي عمليات سپاه منطقه ده سفارش کرده بودند که او را به عنوان فرمانده ي گردان به منطقه اعزام کند. آن روز محمد اويسي به مرتضي گفت:
- « اگر مي خواهي برگ مأموريت بزنم، حتماً بايد فرماندهي يک گردان را قبول کني. »
مرتضي گفت: « من آمدم به عنوان نيروي رزمي عادي باشم، نه يک فرمانده. »
آن روز هر چه اويسي اصرار کرد، مرتضي نپذيرفت که به عنوان فرمانده به منطقه اعزام شود. فرداي آن روز به عيادتم آمد. تازه از بيمارستان مرخص شده بودم و در خانه استراحت مي کردم. بعد از سلام و احوال پرسي، احساس کردم که مرتضي تو حال خودش نيست. انگار چيزي فکرش را مشغول کرده بود. به خاطر همين پرسيدم:
- چي شده مرتضي؟ انگار خيلي دمغي؟
مرتضي طبق معمول هميشه لبخندي زد وگفت:
- « چيزي نيست. فقط يک کمي به ما گير دادند. »
گفتم: کي گير داده؟
گفت: « محمد اويسي. اصرار مي کنه که حتماً بايستي يک گردان تحويل بگيري. ميگم بابا! من در حدي نيستم که گردان تحويل بگيرم. اما قبول نمي کنه. ميگه حتماً بايد تحويل بگيري. »
احساس کردم مرتضي به خاطر خلوصي که دارد، شکسته نفسي مي کند. گفتم:
- به خاطر چي گردان را تحويل نمي گيري؟
مرتضي سرش را پايين انداخت و گفت:
- « به خاطر مسئوليتش، اگر يک قطره خون از دماغ کسي بيايد، فرداي قيامت بايستي جوابگو باشم. (1)

دلجويي از خطاکار

شهيد سيد ابراهيم کساييان
نگاهم کرد. گفتم: خسته نباشي برادر.
گفت: « ممنون داداش! اين جا چکار مي کني؟ »
گفتم: ابراهيم! خيلي خسته به نظر مي رسي، برو کمي استراحت کن. ظاهراً گردان شما اينجا تلفات زيادي داده است.
گفت: « نمي شه داداش. »
ابراهيم درنقطه اي بود که حفظ و نگه داشتن آن جا خيلي سخت بود. ولي او همچنان مقاومت و استواري مي کرد و نمي خواست آن جا را ترک کند.
گفتم: با حاج همت تماس بگير و بگو تا گردان ديگري جايگزين شما کند.
گفت: « باشد، يک تماسي با حاجي مي گيرم، ببينم چي ميگه؟ »
با حاج همت تماس گرفت و بعد از احوال پرسي گفت:
- « حاجي، يکي ديگه نمياري بالا؟ »
حاجي پشت بي سيم گفت: « ابراهيم... »
و بعدادامه داد: « شنيدي، سيد ابراهيم؟ »
ابراهيم جواب داد: « بله، بله شنيدم حاجي، تمام. »
و ديگر چيزي نگفت. گوشي را گذاشت. با حالتي سرشار از ادب و متانت گفت:
- « حاجي مصلحت نمي داند. »
زير لب آيه اي را زمزمه کرد که لرزه بر جان آدم مي انداخت. روي زمين ميخکوب شده بودم. درگيري ها همچنان شديد بود، ولي در آن حال و هوا، زمزمه هاي عارفانه ي ابراهيم، انسان را به اوج مي برد و خستگي از تن آدم بيرون مي کرد. تواضع و فروتني ابراهيم در برابر فرمانده اش برايم جالب و مثال زدني بود. نفوذ روحي و معنوي شهيد همت بر همه ي رزمندگان اسلام جلوه اي خاص داشت.

***

او وقتي مجروح مي شد، خانواده را در جريان احوالش نمي گذاشت. بعد از مدتي که بهتر مي شد، مي ديديم که عصا در دست يا با سر و صورت باندپيچي شده به خانه بر مي گشت. وقتي که من و جليل زخمي مي شديم، ابراهيم تا بهبود کامل بالاي سرمان مي ماند. ولي ما هيچ وقت سعادت آن را نداشتيم که در هنگام طي مراحل التيام جراحتش در کنار و در خدمت ايشان باشيم.

***

يک شب که نوبت او بوده است، از شدت خستگي به خواب سنگين رفته بود، نيمه هاي شب که همه در خواب و استراحت بوده اند، نگهبان مي آيد تا او را بيدار کند که سر پستش برود.
ابراهيم هم خواب آلود بوده است که نگهبان به شوخي اسلحه را به طرفش نشانه مي گيرد و بدون توجه به اين که اسلحه پر بوده، دستش روي ماشه مي رود و شليک مي کند. آن جا گلوله از بيخ گوش ابراهيم رد مي شود و به او اصابت نمي کند. همه ي بچه ها به صداي شليک گلوله از خواب بيدار مي شوند. نگهبان که خيلي ترسيده بود، دست و پاي خود را گم مي کند و از شدت ترس و وحشت سر پاي خود خشک مي شود. ابراهيم از او دل جويي مي کند و تذکر مي دهد. (2)

در تاريکي شب

شهيد عباسعلي خمري
بارها پيش مي آمد که ظرف هاي آشپزخانه و لباس ها را کنار مي گذاشتيم تا بعداً بشوييم. از سنگر بيرون مي رفتيم و در برگشت متوجه مي شديم که ظرف هاي غذا و لباس هايمان همه شسته شده است و خدا مي داند وقتي مي دانستيم که شوينده ي آن ها، برادر عزيزمان شهيد خمر بوده است، چقدر شرمنده مي شديم.
روزي ديگر در جبهه، لوله هاي دستشويي و فاضلاب گير کرده بود و کمتر کسي پيدا مي شد که بر رفع گير لوله هاي دستشويي، آستين بالا بزند. فرداي آن روز متوجه شديم دستشويي هايي که چندين روز خراب شوده، درست شده است. بعداً شنيديم که در تاريکي شب، شهيد خمر اين کارها را انجام داده تا مبادا کسي مانع کارش شود.

***

روزي شهيد را در خيابان با لباس هاي نظامي کار خاکي رنگ ديدم. رفتم جلو و پس از سلام و احوال پرسي به او گفتم:
- عباس جان! شما که الحمدالله پاسدار هستيد. چرا لباس فرم سبز رنگ سپاه را به تن نداريد؟
شهيد با نهايت تواضع و اخلاص عرض کرد:
- « مگر نشنيده اي که امام فرمود: « اي کاش من هم يک پاسدار بودم. »، پاسداري لياقت مي خواهد و من آن لياقت را در خود نمي بينم. » (3)

پي نوشت ها :

1- در مسير هدايت، صص 107- 106 و 100 و 59 - 58.
2- اشک سيد، صص 31 و 26- 24.
3- لحظه هاي سرخ، صص 147- 122.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره شهداي دفاع مقدس (21) تواضع و فروتني، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.