مسیر جاری :
خود را فرو مي کشيد تا بلندتر نباشد!
محمدعلي چيزي از حضور خود در جبهه ها براي ما نمي گفت. يک روز در بازگشت از يک عمليات که در آن، دست او جراحت سطحي برداشته بود، قبل از رسيدن به منزل، چفيه ي خوني خود را شسته بود و ما تا مدت ها از زخم دست او...
چشم، الآن مي آيم
شهيد اسماعيل دقايقي شهيد دقايقي، هر شب وقتي که همه خواب بودند، پوتين هاي رزمندگان را از گل و لاي پاک مي کرد و آن ها را واکس مي زد.
من يک بسيجي ام
هنگامي که خبر بازگشت پيروزمندانه ي رزمندگان دلير گردان مسلم بن عقيل از عمليات بيت المقدس در شهر ملاير پيچيد، شايد بيش از نيمي از مردم ملاير، براي استقبال از فرزندان دليرشان شتافتند. استقبال کنندگان با...
مگر چه فرقي با بقيه دارم؟
علي محمد اربابي به خاطر علاقه اي که به بسيج داشت، هميشه لباس بسيجي مي پوشيد. يک روز که طبق معمول براي نيروهاي تازه وارد لشکر، از اهميت جبهه و جنگ و شرايط حضور در جبهه و عمليات سخن مي گفت، چند نفر از بسيجي...
بالاي طاق نصرت
« برادر مجيد بقايي در عمليات طريق القدس به صورت يک رزمنده ي ساده شرکت کرد. با اين که فرمانده ي سپاه محور عملياتي شوش بود، از او در اين عمليات به مدت سه روز خبري نبود. همه به دنبال خبري از ا و بودند. پس...
پاي رزمنده را بوسيد
يک بار به همراه شهيد نامجوي به ملاقات مرحوم ناصر رحيمي رفتيم. شهيد نامجوي متوجه شد که ناصر رحيمي ناراحت است. به او گفت: « اگر کمک لازم داري، بگو. »
خود را گم نکنيد
حاج قاسم مير حسيني سرشار از تواضع و فروتني بود. وقتي از جبهه برمي گشت، به خانه ي خويشاوندان مي رفت و منتظر نمي ماند که ديگران به ديدن او بروند. حتي زماني که خداوند توفيق زيارت خانه ي خدا را نصيب آن عزيز...
دوست دارم گمنام بمانم
خاکساري و خفض جناح از ويژگي هاي مردان خداست و تواضع جاذبه اي است که دوست و دشمن را به خود مي کشد. شهيد حسيني حتي بعد از نمايندگي مجلس، از اين لحاظ تغييري نکرده بود و همچنان الگو و اسوه ي تواضع و فروتني...
جاروي درون
تازه از جبهه آمده بود. وقتي او را ديدم، يک دستش توي جيبش بود. ديده بوسي کرديم و دست داديم. عبدالله هميشه دو دستي دست مي داد و اغلب تا پايان صحبت، دستش را رها نمي کرد. اما آن روز، دست ديگرش را اصلاً از...
تواضع مردمي، اقتدار نظامي
در روستاي مير آباد واقع در جاده ايرانشهر - سردشت، يکي از ضد انقلابيون را به اسارت گرفته بوديم و شهيد بروجردي خيلي خودماني با او صحبت مي کرد و سؤال مي کرد که: « کجا بودي؟ جمعي چه گروهي هستي؟ »