مسیر جاری :
اي هنر از آتش تو بويا همچو عود
اي هنر از آتش تو بويا همچو عود شاعر : انوري وي فلک در خدمتت چون نيشکر بسته کمر اي هنر از آتش تو بويا همچو عود وين محقر نزد آن مهتر نداردبس خطر کار من با شکر و عود آمدست...
باده خوردن به ساتکيني در
باده خوردن به ساتکيني در شاعر : انوري از هنر نيست بلکه هست خطر باده خوردن به ساتکيني در وز خطرهاي مجلس اينت بتر خفتن و رفتن است حاصل او گفتن ناصواب و جستن شر کردن...
اندرين دور بيکرانه که هست
اندرين دور بيکرانه که هست شاعر : انوري آخر کار هوشياران شکر اندرين دور بيکرانه که هست پس مه انديش هم مصحف شکر نعمتي کان به شکر ارزد چيست
بردم به کدوي تر بدو حاجت
بردم به کدوي تر بدو حاجت شاعر : انوري انگشت نهاد پيش من بر سر بردم به کدوي تر بدو حاجت اندر همه باغ من کدويي تر گفتا به گدوي خشک من گر هست
قاضي از من نصيحتي بشنو
قاضي از من نصيحتي بشنو شاعر : انوري نه مطول به از طويلهي در قاضي از من نصيحتي بشنو خر بغايي مکن تو گرد آخر بارها گفتمت خر از کفه دور اين به تصحيف تا قيامت حر پند...
خداوندا تو آني کافرينش
خداوندا تو آني کافرينش شاعر : انوري به کلي هست چون دريا و تو در خداوندا تو آني کافرينش زهي از تو جهان را صد تفاخر جهان را پهلوان چون تو نباشد نزايد مادر گيتي چو تو...
اي مستفاد لطف تو اقبال آسمان
اي مستفاد لطف تو اقبال آسمان شاعر : انوري وي مستعار جود تو آثار روزگار اي مستفاد لطف تو اقبال آسمان و آثار اين ز عادت خوب تو مستعار انوار آن ز سايهي جود تو مستفاد ...
گر بنده به خدمتت نيامد
گر بنده به خدمتت نيامد شاعر : انوري زو منت بي شمار ميدار گر بنده به خدمتت نيامد در خدمت تو عبث مپندار ور يک دو سه روز کرد تقصير نتوان سوي کعبه رفت بسيار زيرا که...
حکايت است به فضل استماع فرمايند
حکايت است به فضل استماع فرمايند شاعر : انوري به شرط آنکه نگيرند از اين سخن آزار حکايت است به فضل استماع فرمايند مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار به روزگار ملکشه عرابيي...
اي برقد تو راست قباي سخا و جود
اي برقد تو راست قباي سخا و جود شاعر : انوري حرفيست در لباس مرا با تو گوش دار اي برقد تو راست قباي سخا و جود دارد ز بخيه کاري ادريس يادگار در تن مراست کهنه قبايي که پارهاش...