مسیر جاری :
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق شاعر : سنايي غزنوي عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پيمان عشق تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق تا...
از حل و از حرام گذشتست کام عشق
از حل و از حرام گذشتست کام عشق شاعر : سنايي غزنوي هستي و نيستي ست حلال و حرام عشق از حل و از حرام گذشتست کام عشق زنار و کفر و ميکده آمد نظام عشق تسبيح و دين و صومعه آمد...
تا دل من صيد شد در دام عشق
تا دل من صيد شد در دام عشق شاعر : سنايي غزنوي باده شد جان من اندر جام عشق تا دل من صيد شد در دام عشق باز چون افتادهام در دام عشق آن بلا کز عاشقي من ديدهام جام شورانگيز...
خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق
خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق شاعر : سنايي غزنوي گر چه ما باري نهايم از عشقبازي مرد عشق خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق عاشق آن بايد که از معني بود در خورد...
اي زلف تو بند و دام عاشق
اي زلف تو بند و دام عاشق شاعر : سنايي غزنوي اي روي تو ناز و کام عاشق اي زلف تو بند و دام عاشق بگذشته به زير گام عاشق در جستن تو بسي جهانها در منزلت و مقام عاشق ...
تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط
تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط شاعر : سنايي غزنوي ناگهانم در برآوردي و ماندي در بساط تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط تا به دلها درنگون شد رايت انس و نشاط برگشاد...
اي بس قدح درد که کردست دلم نوش
اي بس قدح درد که کردست دلم نوش شاعر : سنايي غزنوي دور از لب و دندان شما بي خبران دوش اي بس قدح درد که کردست دلم نوش گه رقص همي کرد بر آن حال دل و هوش گه بوسه همي داد...
اي زلف تو تکيه کرده بر گوش
اي زلف تو تکيه کرده بر گوش شاعر : سنايي غزنوي اي جعد تو حلقه گشته بر دوش اي زلف تو تکيه کرده بر گوش وي کرده تنم ز هجر مدهوش اي کرده دلم ز عشق مفتون اي لاله رخ سمن...
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش شاعر : سنايي غزنوي از ضربت آن زخم دل نازک من ريش آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش نام تو بود اول و پاي تو بود پيش آنجا که بود انجمن...
اي جور گرفته مذهب و کيش
اي جور گرفته مذهب و کيش شاعر : سنايي غزنوي اين کبر فرو نه از سر خويش اي جور گرفته مذهب و کيش جز خوبي و لطف هيچ منديش جز خوب مگو از آن لب خوب عشقت چه غم نهاده از پيش...