0
مسیر جاری :
به خال لب دلدار گرفتار امام خمینی

به خال لب دلدار گرفتار

ای به خالِ لب دلدار گرفتار بیا ای انالحق زده منصور سَرِدار بیا بلبل باغ خزان دیده این شهر غریب! یک نفس بهر خدا جانب گلزار بیا
بهر خفته امام خمینی

بهر خفته

خیز ای نهفته در سکوت خاک چندی از شکست ساقه ات گذشت عشق اگر چه با دلم انیس بود با تو رفت از این دیار و برنگشت
به قدر وسعت یک گریه (3) امام خمینی

به قدر وسعت یک گریه (3)

خزان شد و ورقِ دفتر زمان برگشت سپس کتیبه خونین آسمان برگشت نوشته بود که فردا زمان دگر شده است زمین دگر شده است، آسمان دگر شده است
به قدر وسعت یک گریه (2) امام خمینی

به قدر وسعت یک گریه (2)

ای آنکه عشق قسم خورده است بر نامت به وحدت کلمه می‏رسیم، در نامت هزار و یک گل این باغ از تو نام گرفت بهار رنگی اگر داشت، از تو وام می‏گرفت
به قدر وسعت یک گریه (1) امام خمینی

به قدر وسعت یک گریه (1)

«امام رفت» خبر ساده بود، اما سخت شبیه باور یک جنگل بدون درخت و اینکه هیچ گلی وا نمی‏شود، دیگر درخت، قطع شده، پا نمی‏شود، دیگر
به قدر وسعت یک گریه (1) امام خمینی

به قدر وسعت یک گریه (1)

در انتظار تو دل را قسم به جان دادم و نام‌ه‏ای به نشانی آسمان دادم و شب به خواب من آمد، امام کودکی‏‌ام و من صداش زدم با تمام کودکی‌‏ام
به بت شکن همیشۀ تاریخ امام خمینی

به بت شکن همیشۀ تاریخ

کاش با بوی تو آغشته شود اشک های شب تنهایی من بشکنی بار دگر با تبرت بت بی جان جنون زایی من
بعد تو امام خمینی

بعد تو

چه آرزوهایی رؤیاهایی بود دلم می خواست رنگ آسمان را بگیرم و به صورت شهر بپاشم
برگ آخر امام خمینی

برگ آخر

تنها تکرار بی خستگی میان شکوفه های باران شکفت می دانستم
بتهای بی حاصل امام خمینی

بتهای بی حاصل

کسی می آید از آن سوی این دیوارها، فردا که با خود می برد ما را به سروقت هدا فردا کسی که وارث اندوه انسان است از دیروز و بیرون خواهد آمد از محاق انزوا فردا