حمید مرا از دور دید، راه بی خطر را نشان داد. رفتم داخل خاکریز، گفتم: «نَه خَبر؟» گفت: «عراقی ها آن طرف جاده اند و ما این طرف و هر جور هست باید بزنیم شان.»

با خدمه ی قایق، چهار نفر بودیم. قایق توی گل گیر کرد. خیلی تلاش کردیم از گل بیرون بیاریم، فایده ای نداشت. جلوتر از ما کمین بود. کسی هم از آن جا عبور نمی کرد. ناگهان صدای موتور قایقی به گوشمان رسید.

یک روز با تعدادی از بچه های رزمنده، در یکی از مسیرهای مریوان در حال حرکت بودیم. و فرمانده ی تیپ از جمیل و خصوصیات او برایمان صحبت می کرد. از جمله این که هیچ وقت برای انجام مأموریت «نه» نمی گوید. در مسیر...

یادم می آید وقتی در اطلاعات و عملیات بودم، ایشان تلاش می کرد تا ریزترین اطلاعاتی را که نزد ما وجود دارد، بگیرد. حتی، ما را تشویق می کرد برویم و اطلاعات را به دست آوریم و در اختیار او بگذاریم. بولتن هایی...

هر وقت که فراغتی بدست می آوریم، اوقات خود را با شرکت در جلسات مذهبی، سپری می کردیم. سخنرانانی که از جاهای مختلف می آمدند، به خصوص بعضی از روحانیونی که بیانات شیرین و دلنشین آنها، دلهای جوانان را می ربود...

«چندین ملاقات چند ساعته، با او در بیرجند داشتم. در اتاق یکی از خانه های محقر بخش مستضعف نشین بیرجند- که ظاهراً منزل پدری ایشان بود- زیر یک کرسی کوچک می نشستیم و راجع به مسایل نظام و انقلاب صحبت می کردیم....

«چندین ملاقات چند ساعته، با او در بیرجند داشتم. در اتاق یکی از خانه های محقر بخش مستضعف نشین بیرجند- که ظاهراً منزل پدری ایشان بود- زیر یک کرسی کوچک می نشستیم و راجع به مسایل نظام و انقلاب صحبت می کردیم....

خصوصیات ایشان بسیار به روحیات شهید مظلوم بهشتی نزدیک بود. شاید ذکر نمونه ای ما را به این واقعیت نزدیک کند. در دادسرای انقلاب «بیرجند» مشغول خدمت بودم. روزی تعدادی پرونده را روی میز کارم قرار داد. بعد از...

مردم روستایی در اطراف «بیرجند» که از ستم خوانین منطقه به ستوه آمده بودند، به آقای «رحیمی» پناه آوردند.

در روزهای اوج انقلاب، خبر رسید که تعدادی از سربازان لشکر 77 خراسان را از مشهد به بیرجند آورده اند تا مردم را سرکوب کنند. وقتی جواد این خبر را شنید، از من خواست که مواظب خودم باشم و گفت: «فکر کنم که محمد...