0
مسیر جاری :
زمان بیشترین عملیات های جنگ تحمیلی جنگ تحمیلی و دفاع مقدس

زمان بیشترین عملیات های جنگ تحمیلی

در طول 8 سال دفاع مقدس چرا بیشترین عملیات ها سالهای اول و آخر جنگ بوده و سالهای میانی جنگ ما تحرکات نظامی نداشته ایم؟
ویژه نامه دفاع مقدس فرهنگ و اندیشه

ویژه نامه دفاع مقدس

اولین‌های دفاع مقدس یاد یاران

اولین‌های دفاع مقدس

تعدادی از وقایع دفاع مقدس، که برای اولین بار اتفاق افتادند را در نوشته زیر با هم می خوانیم.
بیقرار یاد یاران

بیقرار

مسئول برش شده بود. قیچی از دستش نمی‌افتاد. چند لایه پارچه را می‌چیدند روی هم و برش می‌زدند. برش با دست سخت بود؛ اما چاره‌ای نبود. قیچی برقی نبود و دست باید جور قیچی‌های بزرگ و سنگین را می‌کشید...
دلم هوای عباس(ع) روکرده یاد یاران

دلم هوای عباس(ع) روکرده

اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!» گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.» رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سه‌تایی نشستیم. گفتم: «چه روضه‌ای؟»
شهردار یاد یاران

شهردار

آن شب کار شستن ظرف‌ها به عهده‌ی حاجی بود. هر چند شب یک‌بار نوبتش می‌شد. یکسره این طرف و آن طرف می‌دوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، ترخیص‌شان... دائم به خط می‌رفت و هزار کار و گرفتاری؛ ولی یک‌دفعه نشد شهرداری‌اش...
لبخند به یاد ماندنی یاد یاران

لبخند به یاد ماندنی

اسد نرم خندید و گفت:« راست می­گه بچه­ ها! باید بودین و می ­دیدین. وقتی عبود گوش­ هاش رو گرفت و از جا بلندش کرد، پاهاش تو هوا تاب می­ خورد». لبخند از روی لب­ های سیف­ الله پرید:« خدا ذلیلش کنه. گوش برام...
آخرین گلوله یاد یاران

آخرین گلوله

هنوز نگاهم به رضا و حسین که جواد را با خود می ­برند خیره مانده بود که ناگهان گلوله ­ای درست روی بدن پر زخم جواد جا خوش کرد. هاج و واج نگاهشان می کردم. در یک چشم بر هم زدن، انگار سه نفریشان پودر شده بودند...
جزیره یاد یاران

جزیره

بلم آهسته و آرام راهش را از میان آب های کف آلود باز کرد. از بین نی های سبز وسوخته گذشت و پیش رفت. ایستادم و دستم را سایبان چشم هایم کردم. همه سو آب بود و مه. سرهای نی های بلند در مه گم بودند. بادی وزید...
صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی یاد یاران

صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی

اتوبوس‌ها خیلی وقت پیش رفته بودند و من از اعزام جا مانده بودم. تا بروم ساک و لباس‌ها را از مسجد بردارم، خیلی طول کشید. چاره‌ای نداشتم، مگر اینکه بی‌خبر به جبهه بروم. کسی به من اجازه نمی‌داد، نه پدر، نه...