مسیر جاری :
به گدائي به سر کوي شما آمدهايم
به گدائي به سر کوي شما آمدهايم شاعر : خواجوي کرماني دردمنديم و باميد دوا آمدهايم به گدائي به سر کوي شما آمدهايم که درين ره ز سر صدق و صفا آمدهايم نظر مهر ز ما باز...
چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهايم
چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهايم شاعر : خواجوي کرماني تسبيح و خرقه در سر زنار کردهايم چون ما بکفر زلف تو اقرار کردهايم تا خرقه رهن خانه خمار کردهايم خلوت نشين کوي...
ما قدح کشتي و دل را همچو دريا کردهايم
ما قدح کشتي و دل را همچو دريا کردهايم شاعر : خواجوي کرماني چون صدف دامن پر از للي لالا کردهايم ما قدح کشتي و دل را همچو دريا کردهايم دين و دنيا در سر جام مصفا کردهايم...
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهايم
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهايم شاعر : خواجوي کرماني وز جان به جان دوست که دل برگرفتهايم ما حاصل از جهان غم دلبر گرفتهايم چون شمع آتش دل ازين در گرفتهايم زين در...
با لعل او ز جوهر جان در گذشتهايم
با لعل او ز جوهر جان در گذشتهايم شاعر : خواجوي کرماني با قامتش ز سرو روان در گذشتهايم با لعل او ز جوهر جان در گذشتهايم وز عقل پير و بخت جوان در گذشتهايم پيرانه سر...
مدتي شد که درين شهر گرفتار توايم
مدتي شد که درين شهر گرفتار توايم شاعر : خواجوي کرماني پاي بند گره طره طرار توايم مدتي شد که درين شهر گرفتار توايم که پريشان سر زلف سيه کار توايم کار ما را مکن آشفته و...
نسيم زلف تو از نوبهار ميشنوم
نسيم زلف تو از نوبهار ميشنوم شاعر : خواجوي کرماني نشان روي تو از لالهزار ميشنوم نسيم زلف تو از نوبهار ميشنوم کزو شامه مشک تتار ميشنوم ز چين زلف تو تاري مگر بدست...
حکايت رخت از آفتاب ميشنوم
حکايت رخت از آفتاب ميشنوم شاعر : خواجوي کرماني حديث لعل لبت از شراب ميشنوم حکايت رخت از آفتاب ميشنوم ز چشم خويش يکايک جواب ميشنوم ز آب چشمه هر آن ماجرا که ميرانم...
اين چه بويست که از باد صبا ميشنوم
اين چه بويست که از باد صبا ميشنوم شاعر : خواجوي کرماني وين چه خاکست کزو بوي وفا ميشنوم اين چه بويست که از باد صبا ميشنوم اين چه مرغيست کزو حال سبا ميشنوم گر نه هدهد...
اين چه بادست کزو بوي شما ميشنوم
اين چه بادست کزو بوي شما ميشنوم شاعر : خواجوي کرماني وين چه بويست که از کوي شما ميشنوم اين چه بادست کزو بوي شما ميشنوم زو همه وصف گل روي شما ميشنوم مرغ خوش خوان که...