0
مسیر جاری :
من بيدل نگر از صحبت جانان محروم خواجوی کرمانی

من بيدل نگر از صحبت جانان محروم

من بيدل نگر از صحبت جانان محروم شاعر : خواجوي کرماني تنم از درد به جان آمده وز جان محروم من بيدل نگر از صحبت جانان محروم چون سکندر ز لب چشمه‌ي حيوان محروم خضر سيراب و...
خرم آنروز که از خطه‌ي کرمان بروم خواجوی کرمانی

خرم آنروز که از خطه‌ي کرمان بروم

خرم آنروز که از خطه‌ي کرمان بروم شاعر : خواجوي کرماني دل و جان داده ز دست از پي جانان بروم خرم آنروز که از خطه‌ي کرمان بروم مگر اين کز پي آن مايه‌ي درمان بروم با چنين...
آن ماه پري رخ را در خانه نمي‌بينم خواجوی کرمانی

آن ماه پري رخ را در خانه نمي‌بينم

آن ماه پري رخ را در خانه نمي‌بينم شاعر : خواجوي کرماني وين طرفه که بي رويش کاشانه نمي‌بينم آن ماه پري رخ را در خانه نمي‌بينم وز گيسوي او موئي در شانه نمي‌بينم بينم دو...
گلي به رنگ تو در بوستان نمي‌بينم خواجوی کرمانی

گلي به رنگ تو در بوستان نمي‌بينم

گلي به رنگ تو در بوستان نمي‌بينم شاعر : خواجوي کرماني باعتدال تو سروي روان نمي‌بينم گلي به رنگ تو در بوستان نمي‌بينم چو مهر روي تو برآسمان نمي‌بينم ستاره‌ئي که ز برج...
مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي‌بينم خواجوی کرمانی

مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي‌بينم

مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي‌بينم شاعر : خواجوي کرماني عجب مستيست کش پيوسته در محراب مي‌بينيم مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي‌بينم چرا آن زلف عنبربيز را در تاب مي‌بينم...
نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم خواجوی کرمانی

نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم

نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم شاعر : خواجوي کرماني تا شدم بنده‌ات آزاد ز سرو چمنم نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم تا ابد دم ز وفاي تو زنم گر نزنم منکه در صبح ازل...
ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم خواجوی کرمانی

ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم

ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم شاعر : خواجوي کرماني ولي چو درنگرم پرده‌ي رخ تو منم ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم که جام باده رهائي دهد ز خويشتنم مرا ز خويش بيک جام...
گر من خمار خود ز لب يار بشکنم خواجوی کرمانی

گر من خمار خود ز لب يار بشکنم

گر من خمار خود ز لب يار بشکنم شاعر : خواجوي کرماني بازار کارخانه‌ي اسرار بشکنم گر من خمار خود ز لب يار بشکنم دندان چرخ سرکش خونخوار بشکنم بر بام هفت قلعه‌ي گردون علم...
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم خواجوی کرمانی

من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم

من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم شاعر : خواجوي کرماني ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم همچو شمع ار...
من آن مرغ همايونم که باز چتر سلطانم خواجوی کرمانی

من آن مرغ همايونم که باز چتر سلطانم

من آن مرغ همايونم که باز چتر سلطانم شاعر : خواجوي کرماني من آن نوباوه‌ي قدسم که نزل باغ رضوانم من آن مرغ همايونم که باز چتر سلطانم چو در ميدان عشق آيم فرس برآسمان رانم ...