ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم
شاعر : خواجوي کرماني
ولي چو درنگرم پردهي رخ تو منم ز روي خوب تو گفتم که پرده برفکنم که جام باده رهائي دهد ز خويشتنم مرا ز خويش بيک جام باده باز رهان که آرد از طرف مصر بوي پيرهنم بجز نسيم صبا اي برادران عزيز کسي که گوش کند مست گردد از سخنم چو زان دو نرگس ميگون بيان کنم رمزي ز دور باز مدار از تفرج چمنم اگر نصيب نبخشي ز لاله و سمنم زنم اگر نه در اين دم صفير شوق زنم گهي که بلبل روح از قفس کند پرواز حديث عشق تو باشد نوشته بر کفنم در آن نفسي که مرا از لحد برانگيزند بجز خيال نيابد نشاني از بدنم اگر خيال تو آيد بپرسشم روزي بدان اميد که در پاي مرکبت فکنم نهادهام سر پر شور دائما بر کف برآرد آتش عشقت زبانه از دهنم چو شمع مجلس اگر دم برآرم از سر سوز گمان مبر که توانم که از تو بر شکنم اگر چو زلف کژت بر شکستم از خواجو