نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم شاعر : خواجوي کرماني تا شدم بندهات آزاد ز سرو چمنم نيست بي روي تو ميل گل و برگ سمنم تا ابد دم ز وفاي تو زنم گر نزنم منکه در صبح ازل نوبت مهرت زدهام مگر آنروز که در خاک بريزد بدنم جان من جرعهي عشق تو نريزد بر خاک طرهات گيرم و زنجير به هم درشکنم گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند وقت آنست که در پاي عزيزت فکنم بار سر چند کشم بي سر زلفت بردوش بچکد خون جگر گر بفشاري کفنم چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر...