مسیر جاری :
اي لب لعلت ز آب زندگاني برده آب
اي لب لعلت ز آب زندگاني برده آب شاعر : خواجوي کرماني ما ز چشم مي پرستت مست و چشمت مست خواب اي لب لعلت ز آب زندگاني برده آب روي دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب گر کنم...
اي چشم نيمخواب تو از من ربوده خواب
اي چشم نيمخواب تو از من ربوده خواب شاعر : خواجوي کرماني وي زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب اي چشم نيمخواب تو از من ربوده خواب مه را که ديد ساخته از تيره شب نقاب بر مه...
اي ز چشمت رفته خواب از چشم خواب
اي ز چشمت رفته خواب از چشم خواب شاعر : خواجوي کرماني وآب رويت برده آب از روي آب اي ز چشمت رفته خواب از چشم خواب تاب بر خورشيد و در خورشيد تاب از شکنج زلف و مهر طلعتت...
رفت دوشم نفسي ديدهي گريان در خواب
رفت دوشم نفسي ديدهي گريان در خواب شاعر : خواجوي کرماني ديدم آن نرگس پرفتنهي فتان در خواب رفت دوشم نفسي ديدهي گريان در خواب نتوان رفت ز بوي گل و ريحان در خواب خيمه...
برقع از رخ برفکن اي لعبت مشکين نقاب
برقع از رخ برفکن اي لعبت مشکين نقاب شاعر : خواجوي کرماني دردم صبح از شب تاريک بنماي آفتاب برقع از رخ برفکن اي لعبت مشکين نقاب فتنه از چشم تو بيدارست و چشمت مست خواب عالم...
اي کرده مه را از تيره شب نقاب
اي کرده مه را از تيره شب نقاب شاعر : خواجوي کرماني در شب فکنده چين بر مه فکنده تاب اي کرده مه را از تيره شب نقاب ماهست يا رخست يا صبح شب نقاب مشکست يا خطست يا شام شب...
ديشب درآمد آن بت مه روي شب نقاب
ديشب درآمد آن بت مه روي شب نقاب شاعر : خواجوي کرماني بر مه کشيد چنبر و درشب فکند تاب ديشب درآمد آن بت مه روي شب نقاب لعل لبش مي و جگر خستگان کباب رخسارش آتش و دل بيچارگان...
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب شاعر : خواجوي کرماني برخيز و بده شراب بنشين و بزن رباب من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب اي سام...
اي لب ميگون تو هم شکر و هم شراب
اي لب ميگون تو هم شکر و هم شراب شاعر : خواجوي کرماني وي دل پر خون من هم نمک و هم کباب اي لب ميگون تو هم شکر و هم شراب زلف و رخ مهوشت تيره شب و ماهتاب خط و لب دلکشت طوطي...
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب شاعر : خواجوي کرماني سر ببالين ابد باز نهد مست وخراب هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب عاشقانرا ز در خويش براني ز چه باب بيدلان...