رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب

رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب شاعر : خواجوي کرماني ديدم آن نرگس پرفتنه‌ي فتان در خواب رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب نتوان رفت ز بوي گل و ريحان در خواب خيمه برصحن چمن زن که کنون در بستان کايدم قامت آن سرو خرامان درخواب بود آيا که شود بخت من خسته بلند پاسبان بيخبر افتاده و دربان در خواب اي خوشا با تو صبوحي و ز جام سحري شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب فتنه برخاسته و باده پرستان در شور که بود شور و بلا ديدن ثعبان درخواب آيدم زلف...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب
رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب
رفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب

شاعر : خواجوي کرماني

ديدم آن نرگس پرفتنه‌ي فتان در خوابرفت دوشم نفسي ديده‌ي گريان در خواب
نتوان رفت ز بوي گل و ريحان در خوابخيمه برصحن چمن زن که کنون در بستان
کايدم قامت آن سرو خرامان درخواببود آيا که شود بخت من خسته بلند
پاسبان بيخبر افتاده و دربان در خواباي خوشا با تو صبوحي و ز جام سحري
شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخوابفتنه برخاسته و باده پرستان در شور
که بود شور و بلا ديدن ثعبان درخوابآيدم زلف تو درخواب و پريشانم ازين
که رود چشمم از انديشه‌ي کرمان در خوابصبر ايوب ببايد که شبي دست دهد
باز بيند چمن و طرف گلستان درخواببلبل دلشده چون در کف صياد افتاد
نشد از زمزمه‌ي مرغ سحرخوان در خوابدوش خواجو چو حريفان همه در خواب شدند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما