مسیر جاری :
از عشق روي دوست حديثي به دست ماست
از عشق روي دوست حديثي به دست ماست شاعر : سنايي غزنوي صيديست بس شگرف نه در خورد شست ماست از عشق روي دوست حديثي به دست ماست درع وفاي او نه به بالاي پست ماست ميدان مهر او...
تا نقش خيال دوست با ماست
تا نقش خيال دوست با ماست شاعر : سنايي غزنوي ما را همه عمر خود تماشاست تا نقش خيال دوست با ماست والله که ميان خانه صحراست آنجا که جمال دلبر آمد يک خار به از هزار خرماست...
اين رنگ نگر که زلفش آميخت
اين رنگ نگر که زلفش آميخت شاعر : سنايي غزنوي وين فتنه نگر که چشمش انگيخت اين رنگ نگر که زلفش آميخت دل برد و به جانم اندر آميخت وين عشوهنگر که چشم او داد در دام سر...
دوش مرا عشق تو از جامه برانگيخت
دوش مرا عشق تو از جامه برانگيخت شاعر : سنايي غزنوي بي عدد از ديدگانم اشگ فرو ريخت دوش مرا عشق تو از جامه برانگيخت آن ز دل از دو ديده يکسر بگريخت دست يکي کرد با صبوري...
اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات
اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات شاعر : سنايي غزنوي هستي درين آخر زمان اين منکران را معجزات اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات در هزل وجد اي محتشم هم کعبه گردي هم...
از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب
از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب شاعر : سنايي غزنوي که بي من در خراباتست دايم يار من هر شب از آن مي خوردن عشقست دايم کار من هر شب خروش و ناله و زاريست بي او کار من...
فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب
فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب شاعر : سنايي غزنوي فرياد از آن دو کافر غازي با نهيب فرياد از آن دو چشمک جادوي دلفريب وان پيش دو شمامهي کافور يا دو سيب اين همبر دو ترکش...
ما باز دگر باره برستيم ز غمها
ما باز دگر باره برستيم ز غمها شاعر : سنايي غزنوي در باديهي عشق نهاديم قدمها ما باز دگر باره برستيم ز غمها داديم به خود راه بلاها و المها کنديم ز دل بيخ هواها و هوسها...
اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها
اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها شاعر : سنايي غزنوي در آفتاب کرده ز عنبر کلالها اي از بنفشه ساخته بر گل مثالها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها هاروت تو ز معجزه دارد ليلها...
اي ز عشقت روح را آزارها
اي ز عشقت روح را آزارها شاعر : سنايي غزنوي بر در تو عشق را بازارها اي ز عشقت روح را آزارها ديده بر گردن دل بارها اي ز شکر منت ديدار تو با سر زلفين تو اسرارها فتنه...