مسیر جاری :
هر کرا درد بي نهايت نيست
هر کرا درد بي نهايت نيست شاعر : سنايي غزنوي عشق را پس برو عنايت نيست هر کرا درد بي نهايت نيست جز بدو مرد را ولايت نيست عشق شاهيست پا به تخت ازل عشق را عقل و علم رايت...
اي پسر عشق را شکايت نيست
اي پسر عشق را شکايت نيست شاعر : سنايي غزنوي در ره عاشقي نهايت نيست اي پسر عشق را شکايت نيست که به عشق اندرون شکايت نيست اگرت عشق هست شاکر باش علت عاشقي به غايت نيست...
عشق بازيچه و حکايت نيست
عشق بازيچه و حکايت نيست شاعر : سنايي غزنوي در ره عاشقي شکايت نيست عشق بازيچه و حکايت نيست درد عشاق را نهايت نيست حسن معشوق را چو نيست کران جز به دل بردنش ولايت نيست...
ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست
ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست شاعر : سنايي غزنوي وندران زنجير چندان پيچ و تاب از قير چيست ماه رويا گرد آن رخ زلف چون زنجير چيست خود منم ديوانه بر عارض ترا زنجير...
نرگسين چشما به گرد نرگس تو تير چيست
نرگسين چشما به گرد نرگس تو تير چيست شاعر : سنايي غزنوي وان سياهي اندرو پيوسته همچون قير چيست نرگسين چشما به گرد نرگس تو تير چيست آن سيه مژگان زهرآلود همچون تير چيست گر...
سبب عاشقان نه نيکوييست
سبب عاشقان نه نيکوييست شاعر : سنايي غزنوي آفت دلبران نه مه روييست سبب عاشقان نه نيکوييست بت پرستيدن از سيه روييست عشق ذات و صفات شرکت نيست عشق دو رويه نيست يکروييست...
اي ساقي مي بيار پيوست
اي ساقي مي بيار پيوست شاعر : سنايي غزنوي کان يار عزيز توبه بشکست اي ساقي مي بيار پيوست در ميکده با نگار بنشست برخاست ز جاي زهد و دعوي از صومعه ناگهان برون جست بنهاد...
کار تو پيوسته آزارست گويي نيست هست
کار تو پيوسته آزارست گويي نيست هست شاعر : سنايي غزنوي زين سبب کار دلم زارست گويي نيست هست کار تو پيوسته آزارست گويي نيست هست مر ترا پيوسته بازارست گويي نيست هست خصم تو...
گر تو پنداري ترا لطف خدايي نيست هست
گر تو پنداري ترا لطف خدايي نيست هست شاعر : سنايي غزنوي بر سر خوبان عالم پادشاهي نيست هست گر تو پنداري ترا لطف خدايي نيست هست با جمال خاکپايت آشنايي نيست هست ور چنان داني...
گر تو پنداري که جز تو غمگسارم نيست هست
گر تو پنداري که جز تو غمگسارم نيست هست شاعر : سنايي غزنوي ور چنان داني که جز تو خواستگارم نيست هست گر تو پنداري که جز تو غمگسارم نيست هست يا قدم در عشق تو سخت استوارم نيست...