مسیر جاری :
هر آن روزي که باشم در خرابات
هر آن روزي که باشم در خرابات شاعر : سنايي غزنوي همي نالم چو موسي در مناجات هر آن روزي که باشم در خرابات مبارک باشدم ايام و ساعات خوشا روزي که در مستي گذارم به قرايي...
عشق ازين معشوقگان بي وفا دل بر گرفت
عشق ازين معشوقگان بي وفا دل بر گرفت شاعر : سنايي غزنوي دست ازين مشتي رياست جوي دون بر سر گرفت عشق ازين معشوقگان بي وفا دل بر گرفت از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت عالم...
زينهاد اين يادگار از دست رفت
زينهاد اين يادگار از دست رفت شاعر : سنايي غزنوي در غم تو روزگار از دست رفت زينهاد اين يادگار از دست رفت دل شد و با دل قرار از دست رفت چون مرا دل بود با او برقرار در...
سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت
سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت شاعر : سنايي غزنوي اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت کاندرين ساعت برين ره حور يا حورا...
کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت
کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت شاعر : سنايي غزنوي شد حقيقت عشق و از حد مجازي در گذشت کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت کار بازي بازي از لاف و بازي در گذشت گر...
عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست
عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست شاعر : سنايي غزنوي وصل لب تو در خور هر بي خبري نيست عشق رخ تو بابت هر مختصري نيست يک لحظه ترا سوي دل ما نظري نيست هر چند نگه ميکنم از روي...
جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست
جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست شاعر : سنايي غزنوي سوگند خورم من که بجاي تو کسم نيست جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست فرياد همي خواهم و فرياد رسم نيست امروز منم عاشق...
جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست
جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست شاعر : سنايي غزنوي تا به کام او شوم اين کار جز ناکام نيست جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست زان که در هجر دلارامم مرا آرام نيست...
معشوقه از آن ظريفتر نيست
معشوقه از آن ظريفتر نيست شاعر : سنايي غزنوي زان عشوهفروش و عشوه خر نيست معشوقه از آن ظريفتر نيست زو هيچ بتي شگرفتر نيست شهريست پر از شگرف ليکن کس را چو مسيح يک پسر...
چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست
چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست شاعر : سنايي غزنوي تا درد عاشقي نچشد مرد مرد نيست چون درد عاشقي به جهان هيچ درد نيست انجام عشق جز غم و جز آه سرد نيست آغاز عشق يک نظرش...