جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيستشاعر : سنايي غزنوي سوگند خورم من که بجاي تو کسم نيستجانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيستفرياد همي خواهم و فرياد رسم نيستامروز منم عاشق بي مونس و بييارخواهم که کنم صبر ولي دست رسم نيستدر عشق نميدانم درمان دل خويشاز تنگ دلي جانا جاي نفسم نيستخواهم که به شادي نفسي با تو برآرمبا بدرقهي عشق تو بيم عسسم نيستهر شب به سر کوي تو آيم متواريآري صنما محنت عشق تو بسم نيستگويي که طلبکار دگر ياري رو رو