0
مسیر جاری :
شور در شهر فگند آن بت زنارپرست سنایی غزنوی

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست شاعر : سنايي غزنوي چون خرامان ز خرابات برون آمد مست شور در شهر فگند آن بت زنارپرست شربت کفر چشيده علم کفر به دست پرده‌ي راز دريده قدح مي...
اندر دل من عشق تو نور يقينست سنایی غزنوی

اندر دل من عشق تو نور يقينست

اندر دل من عشق تو نور يقينست شاعر : سنايي غزنوي بر ديده‌ي من نام تو چون نقش نگينست اندر دل من عشق تو نور يقينست مهر تو چو جنانست و وفاي تو چو دينست در طبع من و همت من...
دوش رفتم به سر کوي به نظاره‌ي دوست سنایی غزنوی

دوش رفتم به سر کوي به نظاره‌ي دوست

دوش رفتم به سر کوي به نظاره‌ي دوست شاعر : سنايي غزنوي شب هزيمت شده ديدم ز دو رخساره‌ي دوست دوش رفتم به سر کوي به نظاره‌ي دوست ماه ديدم رهي و زهره سما کاره‌ي دوست از پي...
راه فقرست اي برادر فاقه در وي رفتنست سنایی غزنوی

راه فقرست اي برادر فاقه در وي رفتنست

راه فقرست اي برادر فاقه در وي رفتنست شاعر : سنايي غزنوي وندرين ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست راه فقرست اي برادر فاقه در وي رفتنست مطمنه با سه دشمن در يکي پيراهنست نفس اماره...
گويي که مگر سينه‌ي پر آتش دارد سنایی غزنوی

گويي که مگر سينه‌ي پر آتش دارد

گويي که مگر سينه‌ي پر آتش دارد شاعر : سنايي غزنوي يا ديده‌ي او بر صفت بحر عمانست گويي که مگر سينه‌ي پر آتش دارد آن کس که چنين نيست يقين دان که چنانست اين چيست چنين بايد...
اي مستان خيزيد که هنگام صبوحست سنایی غزنوی

اي مستان خيزيد که هنگام صبوحست

اي مستان خيزيد که هنگام صبوحست شاعر : سنايي غزنوي هر دم که درين حال زني دام فتوحست اي مستان خيزيد که هنگام صبوحست صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست آراست همه صومعه مريم که...
گل به باغ آمده تقصير چراست سنایی غزنوی

گل به باغ آمده تقصير چراست

گل به باغ آمده تقصير چراست شاعر : سنايي غزنوي ساقيا جام مي لعل کجاست گل به باغ آمده تقصير چراست کاهلي کردن و سستي نه رواست به چنين وقت و چنين فصل عزيز که ترا توبه...
نخواهم من طريق و راه طامات سنایی غزنوی

نخواهم من طريق و راه طامات

نخواهم من طريق و راه طامات شاعر : سنايي غزنوي مرا مي بايد و مسکن خرابات نخواهم من طريق و راه طامات گهي با جام باشم در مناجات گهي با مي گسارم انده خويش گهي راوي شوم...
چه خواهي کرد قرايي و طامات سنایی غزنوی

چه خواهي کرد قرايي و طامات

چه خواهي کرد قرايي و طامات شاعر : سنايي غزنوي تماشا کرد خواهي در خرابات چه خواهي کرد قرايي و طامات زماني گرد سازم با لباسات زماني با غريبان نرد بازم گهي شه پيل خواهم...
تا سوي خرابات شد آن شاه خرابات سنایی غزنوی

تا سوي خرابات شد آن شاه خرابات

تا سوي خرابات شد آن شاه خرابات شاعر : سنايي غزنوي همواره منم معتکف راه خرابات تا سوي خرابات شد آن شاه خرابات چون خيل خرابات بر آن شاه خرابات کردند همه خلق همي خطبه‌ي...