مسیر جاری :
در مهر ماه زهدم و دينم خراب شد
در مهر ماه زهدم و دينم خراب شد شاعر : سنايي غزنوي ايمان و کفر من همه رود و شراب شد در مهر ماه زهدم و دينم خراب شد تحقيقها نمايش و آبم سراب شد زهدم منافقي شد و دينم مشعبدي...
هر دل که قرين غم نباشد
هر دل که قرين غم نباشد شاعر : سنايي غزنوي از عشق بر او رقم نباشد هر دل که قرين غم نباشد شايد که مرا درم نباشد من عشق تو اختيار کردم جانان و جهان بهم نباشد زيرا...
معشوق که او چابک و چالاک نباشد
معشوق که او چابک و چالاک نباشد شاعر : سنايي غزنوي آرام دل عاشق غمناک نباشد معشوق که او چابک و چالاک نباشد آن را که چو تو دلبر بي باک نباشد از چرخ ستمکاره نباشد به غم...
دگر گردي روا باشد دلم غمگين چرا باشد
دگر گردي روا باشد دلم غمگين چرا باشد شاعر : سنايي غزنوي جهان پر خوبرويانند آن کن کت روا باشد دگر گردي روا باشد دلم غمگين چرا باشد ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد...
چه رنگهاست که آن شوخ ديده ناميزد
چه رنگهاست که آن شوخ ديده ناميزد شاعر : سنايي غزنوي که تا مگر دلم از صحبتش بپرهيزد چه رنگهاست که آن شوخ ديده ناميزد گهي به بلعجبي فتنهاي برانگيزد گهي ز طيره گري نکتهاي...
زهي چابک زهي شيرين بناميزد بناميزد
زهي چابک زهي شيرين بناميزد بناميزد شاعر : سنايي غزنوي زهي خسرو زهي شيرين بناميزد بناميزد زهي چابک زهي شيرين بناميزد بناميزد زهي سوسن زهي نسرين بناميزد بناميزد ميان مجلس...
زهي مه رخ زهي زيبا بناميزد بناميزد
زهي مه رخ زهي زيبا بناميزد بناميزد شاعر : سنايي غزنوي زهي خوشخو زهي والا بناميزد بناميزد زهي مه رخ زهي زيبا بناميزد بناميزد زهي سيرت زهي آسا بناميزد بناميزد غبار نعل...
خوبت آراست اي غلام ايزد
خوبت آراست اي غلام ايزد شاعر : سنايي غزنوي چشم بد دورخه به نام ايزد خوبت آراست اي غلام ايزد هيچ صورت چو تو تمام ايزد نافريد و نياوريد به حسن بهم آورد صبح و شام ايزد...
عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد
عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد شاعر : سنايي غزنوي عشق بازي را بکرد و خاک بر افلاک زد عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد نعرهي عشق از گريبان تا به دامن چاک زد...
صحبت معشوق انتظار نيرزد
صحبت معشوق انتظار نيرزد شاعر : سنايي غزنوي بوي گل و لاله زخم خار نيرزد صحبت معشوق انتظار نيرزد خوردن مي محنت خمار نيرزد وصل نخواهم که هجر قاعدهي اوست آنهمه نسود آفت...