0
مسیر جاری :
ترا باري چو من گر يار بايد سنایی غزنوی

ترا باري چو من گر يار بايد

ترا باري چو من گر يار بايد شاعر : سنايي غزنوي ازين به مر مرا تيمار بايد ترا باري چو من گر يار بايد مر اين دل را يکي دلدار بايد اگر بيمار باشد ور نباشد بسالي در يکي...
اي شکر شگرفي در گفتگوي معني سنایی غزنوی

اي شکر شگرفي در گفتگوي معني

اي شکر شگرفي در گفتگوي معني شاعر : سنايي غزنوي گر لب شفات آرد آخر بديد بايد اي شکر شگرفي در گفتگوي معني چون شکري بخوردي زهري چشيد بايد هر چند دير ماني آخر برفت بايد ...
هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود سنایی غزنوی

هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود

هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود شاعر : سنايي غزنوي قطره‌ها گردد ز راه ديدگان بيرون شود هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود روي را تن آب گردد سنگ را دل خون شود ...
هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود سنایی غزنوی

هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود

هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود شاعر : سنايي غزنوي کار او در عاشقي زاري و رسوايي بود هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود آري اندر عاشقي زاري و شيدايي بود اين منم زاري...
با او دلم به مهر و مودت يگانه بود سنایی غزنوی

با او دلم به مهر و مودت يگانه بود

با او دلم به مهر و مودت يگانه بود شاعر : سنايي غزنوي سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود با او دلم به مهر و مودت يگانه بود عرش مجيد جاه مرا آستانه بود بر درگهم ز جمع فرشته...
نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود سنایی غزنوی

نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود

نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود شاعر : سنايي غزنوي مشک خود کيست که آن بنده‌ي موي تو بود نور تا کيست که آن پرده‌ي روي تو بود در سرايي که درو تابش روي تو بود ز آفتابم...
از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود سنایی غزنوی

از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود

از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود شاعر : سنايي غزنوي پندار بد آن عشق و يقين جمله گمان بود از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود وان عشق مجازي بد و آن سود و زيان بود آن...
روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود سنایی غزنوی

روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود شاعر : سنايي غزنوي قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود روي او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود ...
هزار سال به اميد تو توانم بود سنایی غزنوی

هزار سال به اميد تو توانم بود

هزار سال به اميد تو توانم بود شاعر : سنايي غزنوي هر آنگهي که بيايم هنوز باشد زود هزار سال به اميد تو توانم بود نه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درود مرا وصال نبايد همان...
عاشق و يار يار بايد بود سنایی غزنوی

عاشق و يار يار بايد بود

عاشق و يار يار بايد بود شاعر : سنايي غزنوي در همه کار يار بايد بود عاشق و يار يار بايد بود رنج بردار يار بايد بود گر همه راحت و طرب طلبي در و دينار يار بايد بود ...