ترا باري چو من گر يار بايد
ترا باري چو من گر يار بايد
شاعر : سنايي غزنوي
ازين به مر مرا تيمار بايد ترا باري چو من گر يار بايد مر اين دل را يکي دلدار بايد اگر بيمار باشد ور نباشد بسالي در يکي ديدار بايد اگر ممکن نباشد وصل باري چه کردي کز منت آزار بايد بيازردي مرا وانگه تو گويي دو چشم عاشقان بيدار بايد مرا گويي که بيداري همه شب مرا ديده پر از زنگار بايد چو من وصل جمال دوست جويم مرا در عشق صد خروار بايد چه کردي بستدي آن دل کز آن دل دلي بستان چرا بيکار بايد مرا طعنه زني گويي دليرا که چندين با منت گفتار بايد دل خسته چه قيمت دارد اي دوست مر اين جان را يکي زنهار بايد طمع برداشتم از دل وليکن هر آنکس را که چون تو يار بايد همه خون کرد بايد در دل خويش نکو رو را نکو کردار بايد ايا نيکوتر از عمر و جواني ترا يارا همي دينار بايد مرا ديدار تو بايد وليکن چنين زر مر ترا بسيار بايد مرا دينار بي مهرست رخسار وليکن نقش را پرگار بايد اگر خواهي به خون دل کني نقش