مسیر جاری :
صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر
صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر شاعر : سنايي غزنوي خفتگان از خواب ناپاکي برانگيز اي پسر صبح پيروزي برآمد زود بر خيز اي پسر مي ز جام خسرواني در قدح ريز اي پسر مجلس...
راحتي جان را به گفتار اي پسر
راحتي جان را به گفتار اي پسر شاعر : سنايي غزنوي آفتي دل را به کردار اي پسر راحتي جان را به گفتار اي پسر نيست کردارت چو گفتار اي پسر هر چه بايد داري از خوبي وليک سرو...
تا کي از ناموس هيهات اي پسر
تا کي از ناموس هيهات اي پسر شاعر : سنايي غزنوي بامدادان جام مي هات اي پسر تا کي از ناموس هيهات اي پسر کاين دلم خون شد ز غمهات اي پسر ساغري پر کن ز خون رز مرا دل بپرداز...
غريبيم چون حسنت اي خوش پسر
غريبيم چون حسنت اي خوش پسر شاعر : سنايي غزنوي يکي از سر لطف بر ما نگر غريبيم چون حسنت اي خوش پسر زهي ما بر تو غلام سفر سفر داد ما را چو تو تحفهاي جز از روي پاکيست...
ماهي که ز رخسارش فتنهست به چين اندر
ماهي که ز رخسارش فتنهست به چين اندر شاعر : سنايي غزنوي وز طرهي طرارش رخنهست بدين اندر ماهي که ز رخسارش فتنهست به چين اندر برهان کف موسي دارد به جبين اندر افسون لب...
چون رخ به سراب آري اي مه به شراب اندر
چون رخ به سراب آري اي مه به شراب اندر شاعر : سنايي غزنوي اقبال گيا رويد در عين سراب اندر چون رخ به سراب آري اي مه به شراب اندر الحمد کنان آيد جانش به کباب اندر ور راي...
هر کرا در دل بود بازار يار
هر کرا در دل بود بازار يار شاعر : سنايي غزنوي عمر و جان و دل کند در کار يار هر کرا در دل بود بازار يار بر زمين نشکيبد از ديدار يار خاصه آن بي دل که چون من يک زمان ...
اي نهاده بر گل از مشک سيه پيچان دو مار
اي نهاده بر گل از مشک سيه پيچان دو مار شاعر : سنايي غزنوي هين که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار اي نهاده بر گل از مشک سيه پيچان دو مار زلف تو در هر تني جان سوخته پروانهوار...
زينهار اي يار گلرخ زينهار
زينهار اي يار گلرخ زينهار شاعر : سنايي غزنوي بي گنه بر من مکن تيزي چو خار زينهار اي يار گلرخ زينهار حجرهي من ز اشک خون چون لالهزار لالهي خود رويم از فرقت مکن تا...
اي سنايي خيز و در ده آن شراب بي خمار
اي سنايي خيز و در ده آن شراب بي خمار شاعر : سنايي غزنوي تا زماني مي خوريم از دست ساقي بي شمار اي سنايي خيز و در ده آن شراب بي خمار عمرهاي خوش بگذرانم بر اميد غمگسار از...