مسیر جاری :
اي ساقي خيز و پر کن آن جام
اي ساقي خيز و پر کن آن جام شاعر : سنايي غزنوي کافتاده دلم ز عشق در دام اي ساقي خيز و پر کن آن جام وز خون دو ديده پر کنم جام تا جام کنم ز ديده خالي تا کي بنديم دل در...
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
در زلف تو دادند نگارا خبر دل شاعر : سنايي غزنوي معذورم اگر آمدهام بر اثر دل در زلف تو دادند نگارا خبر دل يا راه مرا باز نما تو به بر دل يا دل بر من باز فرست اي بت مه...
اي بلبل وصل تو طربناک
اي بلبل وصل تو طربناک شاعر : سنايي غزنوي وي غمزت زهر و خنده ترياک اي بلبل وصل تو طربناک آويخته از دوال فتراک اي جان دو صدهزار عاشق در جنب ستانهي تو مفلاک افلاک...
من کيستم اي نگار چالاک
من کيستم اي نگار چالاک شاعر : سنايي غزنوي تا جامه کنم ز عشق تو چاک من کيستم اي نگار چالاک زير قدم سگ ترا خاک کي زهره بود مرا که باشم آويخته سرنگون ز فتراک صد دل...
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق شاعر : سنايي غزنوي عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پيمان عشق تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق تا...
از حل و از حرام گذشتست کام عشق
از حل و از حرام گذشتست کام عشق شاعر : سنايي غزنوي هستي و نيستي ست حلال و حرام عشق از حل و از حرام گذشتست کام عشق زنار و کفر و ميکده آمد نظام عشق تسبيح و دين و صومعه آمد...
تا دل من صيد شد در دام عشق
تا دل من صيد شد در دام عشق شاعر : سنايي غزنوي باده شد جان من اندر جام عشق تا دل من صيد شد در دام عشق باز چون افتادهام در دام عشق آن بلا کز عاشقي من ديدهام جام شورانگيز...
خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق
خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق شاعر : سنايي غزنوي گر چه ما باري نهايم از عشقبازي مرد عشق خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق عاشق آن بايد که از معني بود در خورد...
اي زلف تو بند و دام عاشق
اي زلف تو بند و دام عاشق شاعر : سنايي غزنوي اي روي تو ناز و کام عاشق اي زلف تو بند و دام عاشق بگذشته به زير گام عاشق در جستن تو بسي جهانها در منزلت و مقام عاشق ...
تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط
تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط شاعر : سنايي غزنوي ناگهانم در برآوردي و ماندي در بساط تا به بستانم نشاندي بر بساط انبساط تا به دلها درنگون شد رايت انس و نشاط برگشاد...