0
مسیر جاری :
اي بس قدح درد که کردست دلم نوش سنایی غزنوی

اي بس قدح درد که کردست دلم نوش

اي بس قدح درد که کردست دلم نوش شاعر : سنايي غزنوي دور از لب و دندان شما بي خبران دوش اي بس قدح درد که کردست دلم نوش گه رقص همي کرد بر آن حال دل و هوش گه بوسه همي داد...
اي زلف تو تکيه کرده بر گوش سنایی غزنوی

اي زلف تو تکيه کرده بر گوش

اي زلف تو تکيه کرده بر گوش شاعر : سنايي غزنوي اي جعد تو حلقه گشته بر دوش اي زلف تو تکيه کرده بر گوش وي کرده تنم ز هجر مدهوش اي کرده دلم ز عشق مفتون اي لاله رخ سمن...
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش سنایی غزنوی

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش شاعر : سنايي غزنوي از ضربت آن زخم دل نازک من ريش آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش نام تو بود اول و پاي تو بود پيش آنجا که بود انجمن...
اي جور گرفته مذهب و کيش سنایی غزنوی

اي جور گرفته مذهب و کيش

اي جور گرفته مذهب و کيش شاعر : سنايي غزنوي اين کبر فرو نه از سر خويش اي جور گرفته مذهب و کيش جز خوبي و لطف هيچ منديش جز خوب مگو از آن لب خوب عشقت چه غم نهاده از پيش...
چون نهي زلف تافته بر گوش سنایی غزنوی

چون نهي زلف تافته بر گوش

چون نهي زلف تافته بر گوش شاعر : سنايي غزنوي چون نهي جعد بافته بر دوش چون نهي زلف تافته بر گوش وز تن من پريده گردد هوش از دل من رميده گردد صبر تا شد آن عارض تو غاليه...
ز جزع و لعلت اي سيمين بناگوش سنایی غزنوی

ز جزع و لعلت اي سيمين بناگوش

ز جزع و لعلت اي سيمين بناگوش شاعر : سنايي غزنوي دلم پر نيش گشت و طبع پر نوش ز جزع و لعلت اي سيمين بناگوش دو نقاش شکر پاش گهر نوش دو جادوي کمين ساز کمان کش هزاران غاشيه...
دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش سنایی غزنوی

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش شاعر : سنايي غزنوي تو چه داني که چه بود از غم تو بر من دوش دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش چون دل از آتش عشق تو برآوري جوش مي...
در عشق تو اي نگار خاموش سنایی غزنوی

در عشق تو اي نگار خاموش

در عشق تو اي نگار خاموش شاعر : سنايي غزنوي بفزود مرا غمان و شد هوش در عشق تو اي نگار خاموش تو مهر مرا به ياوه مفروش من عشق ترا به جان خريدم تو نيز مرا مکن فراموش ...
از فلک در تاب بودم دي و دوش سنایی غزنوی

از فلک در تاب بودم دي و دوش

از فلک در تاب بودم دي و دوش شاعر : سنايي غزنوي وز غمت بي تاب بودم دي و دوش از فلک در تاب بودم دي و دوش در ميان آب بودم دي و دوش با لب خشک از سرشک ديدگان روي در محراب...
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش سنایی غزنوی

چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش شاعر : سنايي غزنوي نمودن روز را در زير شب پوش چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش گه از ياقوت کردن چشمه‌ي نوش گه از بادام کردن جعبه‌ي نيش هزاران...