از فلک در تاب بودم دي و دوش از فلک در تاب بودم دي و دوششاعر : سنايي غزنوي وز غمت بي تاب بودم دي و دوشاز فلک در تاب بودم دي و دوشدر ميان آب بودم دي و دوشبا لب خشک از سرشک ديدگانروي در محراب بودم دي و دوشگاه ميخوردم گه از بحر دعابا نبيد ناب بودم دي و دوشبي رخ تو در ميان بحر آبتير در پرتاب بودم دي و دوشاز کمال هجر در صحراي دردگر چه با اصحاب بودم دي و دوشصحبت ديدار تو جستم هميراست چون سيماب بودم دي و دوشبي تو لرزان و طپان بر روي خاک