هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود
هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود
شاعر : سنايي غزنوي
قطرهها گردد ز راه ديدگان بيرون شود هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود روي را تن آب گردد سنگ را دل خون شود گر ز بي صبري بگويم راز دل با سنگ و روي گر دل من چون جحيم و ديده چون جيحون شود ز آتش و درد فراقت اين نباشد بس عجب خاصه چون فريادم از بيداد بر گردون شود بار اندوهان من گردون کجا داند کشيد گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود در غم هجران و تيمار جدايي جان من هر زماني برگ و شاخ و بيخ او افزون شود در دل از مهرت نهالي کشتهام کز آب چشم عاشق مسکينت اي دلبر همي مجنون شود تا تو در حسن و ملاحت همچنان ليلي شدي توتياي حور و چتر شاه سقلاطون شود خاک درگاه تو اي دلبر اگر گيرد هوا چاکر از هجران رويت «عادکالعرجون» شود اي شده ماه تمام از غايت حسن و جمال چون ز تو نوميد گردد ماهرويا چون شود آن دلي کز خلق عالم دارد اميدي به تو لفظ اسرار الاهي در دلش معجون شود چون سنايي مدحتت گويد ز روي تهنيت