گويي که مگر سينهي پر آتش دارد
گويي که مگر سينهي پر آتش دارد
شاعر : سنايي غزنوي
يا ديدهي او بر صفت بحر عمانست گويي که مگر سينهي پر آتش دارد آن کس که چنين نيست يقين دان که چنانست اين چيست چنين بايد اندر ره معني چون مردمک ديده درين مقله نهانست نظم گهر معني در ديدهي دعوي کاين شعر سنايي سبب قوت جان است در راه فنا بايد جانهاي عزيزان زان راز خبر يافت کسي را که عيانست رازي ز ازل در دل عشاق نهانست زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست او را ز پس پردهي اغيار دوم نيست کي خواجه دل و روح و روانت ز روانست گويند ازين ميدان آن را که درآمد ور تير وصال آيد بر بسته کمانست گر ماه هلال آيد در نعت کسوفست گشتست کز ايشان تف انگشت نشانست کاين کوي دو صد بار هزار از سر معني آن نيست ردا آن به صف دان طلسانست آنکس که ردايي ز ريا بر کتف افگند ميدان به حقيقت که ز اقبال ستانست گر چند نگونست درين پرده دل ما چون سين سلامت ز پي خواجه روانست قاف از خبر هيبت اين خوف به تحقيق