سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشتشاعر : سنايي غزنوي اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشتسرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشتکاندرين ساعت برين ره حور يا حورا گذشتمن ز غم رفتم ولي ترسيدم از نظارهايکز تکبر دوش او ابر بر زهرهي زهرا گذشتگفت خورشيد خرامان ديدم و ماه سماکز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشتلولو لال همي بارم ز عشقش در کنارمورچه گويي به عمدا بر رهي بيضا گذشتبا خط مشکين ز سيمين عارضي کايزد نهادصد يکي زان بالله ار بر وامق و عذرا گذشتآنچه بر جانم رسيد از عشق آن سيمين صنماي مسلمانان فغان کان عروةالوثقا گذشتحلقهي زلفش بدي چون عروةالوثقي مراکار من با او کنون از دين و از دنيا گذشتدين و دنيا گفتمي در بازم اندر کار عشق