زينهاد اين يادگار از دست رفت زينهاد اين يادگار از دست رفتشاعر : سنايي غزنوي در غم تو روزگار از دست رفتزينهاد اين يادگار از دست رفتدل شد و با دل قرار از دست رفتچون مرا دل بود با او برقراردر غم تو هر چهار از دست رفتسيم و زر بودي مرا و صبر و هوشگر نگيري دست کار از دست رفتپاي من در دام تو بس سخت ماندياري اکنون کن که يار از دست رفتيار بودي مر مرا از روي مهرچون سنايي صد هزار از دست رفتاينهمه خوارست کاندر عاشقي