در ره عاشقي شکايت نيست | | عشق بازيچه و حکايت نيست |
درد عشاق را نهايت نيست | | حسن معشوق را چو نيست کران |
جز به دل بردنش ولايت نيست | | مبر اين ظن که عشق را به جهان |
زان که در عشق روي و رايت نيست | | رايت عشق آشکارا به |
رويت صدق چون روايت نيست | | عالم علم نيست عالم عشق |
قوت عشق او به غايت نيست | | هر که عاشق شناسد از معشوق |
عاشقي را دلي کفايت نيست | | هر چه داري چو دل ببايد باخت |
هر کرا کفر چون هدايت نيست | | به هدايت نيامدست از کفر |
چون ز معني درو سرايت نيست | | کس به دعوي به دوستي نرسد |
بجز از تحفه و عنايت نيست | | نيک بشناس کانچه مقصودست |