تا نقش خيال دوست با ماست تا نقش خيال دوست با ماستشاعر : سنايي غزنوي ما را همه عمر خود تماشاستتا نقش خيال دوست با ماستوالله که ميان خانه صحراستآنجا که جمال دلبر آمديک خار به از هزار خرماستوانجا که مراد دل برآمدورچه سلب زمين ز ديباستگر چه نفس هوا ز مشکستچون دو لب دوست پر ثرياستهر چند شکوفه بر درختانچون ديده ميان روي حوراستهر چند ميان کوه لالهاينها همه از ميانه برخاستچون دولت عاشقي در آمدهر ديده که در فراق بيناستهرگز نشود به وصل مغروربلبل ز گل آشيانه آراستاکنون که ز باغ زاغ کم شدزين شکر که زاغ کم شد و کاستبر هر سر شاخ عندليبيستامروز زمانه نوبت ماستفرياد همي کند که باري