مسیر جاری :
دلنوشتههایی به مناسبت عید نوروز (2)
نفس عشق تا فراسوى افقها، ترنم شادى را زمزمه کرد. خاک، بوى افلاک گرفت. طراوت از در و دیوار بارید. واژگان بلبلان بوى پونه و نعنا گرفتند. دلها وسعت یافت. چشمها، چشمهسار سرور شد. عشق و ایمان، شفافتر شدند
دلنوشتههایی به مناسبت عید نوروز (1)
بوی بهار، در لابهلای برگها میپیچد. عطر سوسن، هوای صبحگاهی را مست میکند. میخک، رز و محمدی، بوی زندگی و تازگی را میان باغچه میپراکنند. نسیم خوش بهاری، طبیعتی تازه را نوید میدهد. برگها جان میگیرند
اشعار محتشم کاشانی-6
کلبهي فقر آن قدر صفا دارد
که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد
بخشت زير سر و خواب امن و کنج حضور
کسي که ساخت سر سروري کجا دارد
دلي که جا به دلي کرد احتياج کجا
به کاخ دلکش و ايوان دلگشا دارد
اشعار محتشم کاشانی-5
زانطره دل سوي ذقنت رفته رفته رفت
در چه ز عنبرين رسنت رفته رفته رفت
پيشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ريخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
من بودم و دلي و هزاران شکستگي
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته...
اشعار محتشم کاشانی-4
بيپرده برآئي چو به صحراي قيامت
خلد از هوس آيد به تماشاي قيامت
هنگامه بگردد چو خورد غلغلهي تو
بر معرکه معرکه آراي قيامت
در حشر گر آيد نم رحمت ز کف تو
رويد همه شمشير ز صحراي قيامت
در قتل من امروز...
اشعار محتشم کاشانی-3
جهان آرا شدي چون ماه و ننمودي به من خود را
چو شمع اي سيم تن زين غصه خواهم سوختن خود را
بيا بر بام و با من يک سخن زان لعل نوشين کن
که خواهم بر سر کوي تو کشتن بي سخن خود را
من از ديوانگي تيغ زبان با...
اشعار محتشم کاشاني-2
بيرون شدم از بزمت اي شمع صراحي گردنان
هم دشمني کردم به خود هم دوستي با دشمنان
دامنفشان رفتم برون زين انجمن وز غافلي
نقد وصالت ريختم در دامن تر دامنان
چون رفتم از مجلس برون غافل ز ارباب غرض
کارم...
در هوای پر زدن
(سیمین دخت وحیدی)
شهر من، ای شهر پیكر سوخته.
باغ و بستانت سراسر سوخته
با سموم بادها بر دامنت
بید بن های تناور سوخته
خاطرات سبز تو دیری است دیر
اشعار محتشم کاشاني-1
هم بوده کز شوخي بزور يک نظر کردن
تواند صد هزاران خانه را زير و زبر کردن
کسي هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالي
تواند در دل جن و ملک مهرش اثر کردن
کسي هم بوده از دلها اگر نبود اثر پيدا
تواند تير عشقش...
پنهان پيدا
مريم سقلاطونى
زير آسمان هر امام زاده آفتابى مىشوى
زير سايه هر گلدسته خلوت مىكنى
زير باران هر ندبه، سبك مىشوى
پاى طلوع هر زمزمه عاشورايى مىنشينى
رو به هر دريچه اشراقى پلك مىزنى