در هوای پر زدن
"شهر نجیب"
شهر من، ای شهر پیكر سوخته.
باغ و بستانت سراسر سوخته
با سموم بادها بر دامنت
بید بن های تناور سوخته
خاطرات سبز تو دیری است دیر
با شقایقهای پرپر سوخته
روی دشت سینه خونین تو
سرو پژمرده، صنوبر سوخته
زنبق و یاس و گل و نسرین تو
در هجوم باد صرصر سوخته
ایستاده بر فراز شانه ات
نخل قد افراشته سر سوخته
در كنارت مادر از داغ پسر
خواهر از داغ برادر سوخته
در دل و در سینه و پهلوی تو
دشنه و شمشیر و خنجر سوخته
از فراق سینه سرخان شهید
اشك در چشم كبوتر سوخته
نغمه هایت در گلو خشكیده است
مثل پروازی كه در پر سوخته
غم مخور ای قهرمان شهر نجیب.
دشمنان را می به ساغر سوخته
قهرمانان تو جاویدان شدند
دشمنت با قهر داور سوخته
سبز می گردی در آغوش بهار
این بهارستان پیكر سوخته.
" در جاری خاطرات ..."
ای عطر نجیب نان و گندم.
در موسم سبز فصل پنجم
ای شهر همیشه سبز و خرم.
از خاطره ها نمی شوی گم.
این خسته كوله بار بسته
با یاد تو می كند تكلم
یك شروه دو بیتی و حماسه
یك كوچه ترانه و ترنم
اینها همه ارمغانی از ماست
با خنده و شادی و تبسم
برخیز و به پاكن آتش و شور
ای مستی خفته در تن خم.
چیزی به كفم ندارم، ای سبز.
جز یك دو سه بیت دست چندم
با این همه زنده ای همیشه
در جاری خاطرات مردم
"دست خدا"
كسی خورشید را فریاد كرده است
غریبی از شهادت یاد كرده است
الا شهر حماسه، شهر خرم
تو را دست خدا آزاد كرده است
منبع: روزنامه قدس