0
مسیر جاری :
 شرح این ماجرا ... امام خمینی

شرح این ماجرا ...

آندم که تو در لحظه لحظه من تکرار می‏شوی، ... و حرفهایت واژه‏های همیشه نابت در خاک تمام حفره‏های بی روزن من به سان اعجاز رسولی
شبیه آفتاب امام خمینی

شبیه آفتاب

شبیه صاعقه، نه ... او شبیه آفتاب بود زلال، روشن و بزرگ، مثل روح آب بود غروب تا که سر گذارد آسمان به دامنش هوا پر از سماع و شور، ماه در شتاب بود
شب شیون امام خمینی

شب شیون

شبی که کرکسان چشمهایم را برایت به هدیه آوردند کاش فرصتم می دادی
شب شکن امام خمینی

شب شکن

ای غم بیا و باز به زخمم نمک بزن امشب شکسته تر دل من! نی لبک بزن طوفان بیا به آب بزن، عاشقانه شو بر گون های ساحلی دل شتک بزن
با رفتن تو ترانه بی‏‌مفهوم است امام خمینی

با رفتن تو ترانه بی‏‌مفهوم است

با رفتن تو ترانه بی‏مفهوم است منظومه عاشقانه بی‏مفهوم است باید که چو ابر روز و شب گریه کنیم لبخند در این زمانه بی‏مفهوم است
سرنوشت امام خمینی

سرنوشت

بودن او بهشت را فهمیدم آن روح پری سرشت را فهمیدم وقتی که به این سادگی از دستم رفت
سال‌ها این خاک را پاییده‌‏ام امام خمینی

سال‌ها این خاک را پاییده‌‏ام

سالها این خاک را پاییده‏ام من خدا را این طرفها دیده‏ام آسمان از خانه‏هامان دور بود
زنده عشق امام خمینی

زنده عشق

تقدیم به رادمردی که همه وجودش تفسیر گویای بالندگی بود
زمزمه هستی امام خمینی

زمزمه هستی

ای خال لب دلدار گرفتارترین یار را از همه عشاق خریدارترین خاک در سیطرۀ سلطۀ نامردان است
روشن‌ترین عبارت امام خمینی

روشن‌ترین عبارت

مثل باران پر از کرامت بود شیوه اش تازگی، طراوت بود در مسیر پر از شکست فصول کوه بود و پر استقامت بود