0
مسیر جاری :
به بت شکن همیشۀ تاریخ امام خمینی

به بت شکن همیشۀ تاریخ

کاش با بوی تو آغشته شود اشک های شب تنهایی من بشکنی بار دگر با تبرت بت بی جان جنون زایی من
بعد تو امام خمینی

بعد تو

چه آرزوهایی رؤیاهایی بود دلم می خواست رنگ آسمان را بگیرم و به صورت شهر بپاشم
برگ آخر امام خمینی

برگ آخر

تنها تکرار بی خستگی میان شکوفه های باران شکفت می دانستم
بتهای بی حاصل امام خمینی

بتهای بی حاصل

کسی می آید از آن سوی این دیوارها، فردا که با خود می برد ما را به سروقت هدا فردا کسی که وارث اندوه انسان است از دیروز و بیرون خواهد آمد از محاق انزوا فردا
بالاتر امام خمینی

بالاتر

ای چشم تو از هر چه غزل گیراتر لبخند تو از خندۀ گل زیباتر در برکۀ آرام تو حتی مهتاب صد بار زخورشید شده والاتر
با نماز عشق در محراب خون سایر اشعار عاشورایی

با نماز عشق در محراب خون

مرد باید بود در میدان عشق سر ز پا نشناخت با فرمان عشق مردها در عرصه‌‏ها رقصیده‌‏اند! سر نهاده در خم چوگان عشق
آیینه امام خمینی

آیینه

روزی که بود غربت انسان در آینه تسکین نیافت خاطر ایمان در آینه پا را فراتر از حد معمول می گذاشت مردی که می گذشت هراسان در آینه
آیینه امام خمینی

آیینه

آینه در آینه ست : چشم تو در آیینه پلک مزن! کرده در خویش نظر، آیینه آیینه جز شیشه ای چیز دگر نیست که چشم تو این اعتبار داده به هر آیینه
آیینه اشک امام خمینی

آیینه اشک

تو ای چشمها محو زیباییت بهار است و فصل شکوفاییت مگر می شود کند با سادگی دل از چشمهای تماشاییت
آیه نیاز امام خمینی

آیه نیاز

در نگاهت آیه ‏های خیس محبّت به گل می‏نشست و «شهادت« بهانه کوچکی بود، تا پرواز را معنی کنی