حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 3

« مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (حائری) بدواً در اراک تأسیس حوزه کردند و بعد به قصد زیارت، سفری به قم نمودند. در همان سفر بنا شد که در قم بمانند، همان وقت نامه ای به من مرقوم فرمودند: و در آن نامه، نوشته بودند: اگر ما در قم ماندنی شدیم شما هم به قم بیائید که نان و دوغی پیدا می شود و با هم می خوریم.
يکشنبه، 15 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 3
حکایاتی از حضرت آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی (رحمت الله علیه) (3)
حکایاتی از آيت الله گلپايگاني (ره) - 3

گریه های امام زمان و وجوهات حوزه

باز ایشان فرموده بودند که:
« مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (حائری) بدواً در اراک تأسیس حوزه کردند و بعد به قصد زیارت، سفری به قم نمودند.
در همان سفر بنا شد که در قم بمانند، همان وقت نامه ای به من مرقوم فرمودند: و در آن نامه، نوشته بودند: اگر ما در قم ماندنی شدیم شما هم به قم بیائید که نان و دوغی پیدا می شود و با هم می خوریم.
من در پی نامه ایشان حرکت کرده و به قم آمدم چندی گذشت تا ماه مبارک رمضان فرا رسید وضع مادی روحانیت و حوزه بسیار بد بود زیرا وجوه شرعیه به قم نمی آمد.
سیدی از اهل علم برای تبلیغ رفته بود. و خانواده اش دچار تنگدستی شده بودند. شخصی نزد من آمد و درخواست کرد که از آقای حاج شیخ عبدالکریم استدعا کنم که شهریه آن سید را بدهند.
من جریان را به آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی که مقسم شهریه بودند. گفتم، ایشان گفتند: وجه کمی در دست است و اگر بخواهیم تقسیم کنیم نصیب و بهره هر یک از آقایان چیز کمی مثلاً دو قران خواهد شد.
روز هفدهم ماه مبارک رمضان بود که من در حجره خود در مدرسه فیضیه خوابیده بودم در خواب دیدم که با مرحوم آقای حاج میرزا مهدی بروجردی در همان حجره منتهی مقداری بزرگتر ـ رو به قبله نشسته ایم و دو چراغ هم در حجره روشن است ناگهان یک آقای محترمی را دیدم که آمد و رو به ایشان کرد و گفت: حاج میرزا مهدی حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
« به شیخ عبدالکریم بگو مضطرب نباش که بر اثر گریه های امام زمان، وجوه متوجه به حوزه قم شد. »
من از خواب، بیدار شدم جریان را برای حاج شیخ عبدالکریم نگفتم. لیکن برای مرحوم آقای حاج میرزا هدایت الله وحید گلپایگانی نقل کردم.
چندی بعد دوباره بعضی نزد من آمدند که برای گرفتن شهریه آن سید و رسیدگی به وضع خانواده اش اقدامی بشود و وضع آنان را به آقای حاج شیخ عبدالکریم برسانیم.
من قضیه را با آقای شیخ محمد تقی بافقی در میان گذاشتم. ایشان گفتند: بیا تا با هم به حضور آقای حاج شیخ برویم. با هم به منزل آقا رفتیم. اتفاقاً وقتی رسیدیم که ایشان می خواستند از بیرونی به اندرونی بروند.
ما را که دیدند فرمودند: کاری داشتید که اینجا آمدید؟ من گفتم وضع خانواده فلان آقا که برای تبلیغ رفته خوب نیست. شهریه او را می خواستم که به خانواده اش برسانم ایشان رو به آقای بافقی کردند و فرمودند: شهریه او را بپردازید.
آنگاه رو به من کرد و فرمود: خواب شما هم به ما رسید و از رؤیاهای صادقانه بود. و وجوه برای ما رسیده است. جالب توجه اینکه آقا فرموده بود برای ما جای سؤال بود که در این خواب از « حاج شیخ» به شیخ عبدالکریم خطاب کردند.
از خودشان سؤال کردیم، فرمودند: مکه من نیابتی است. »

امدادهای غیبی

بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی خرج حوزه به دوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) و دیگر مراجع افتاد.
سهم آیت الله گلپایگانی برای اداره حوزه هفتاد هزار تومان بود. ایشان پول شهریه را نداشتند و روی این جهت احتیاج به قرض پیدا کردند. و شهریه سه ماه را قرض کردند. تا اینکه فرمودند:
« روزی از مسجد حسین آباد برمی گشتیم، شخصی را دیدم که دنبال من بیرون آمد و مقداری پول به من داد.
اسم او را پرسیدم. فرمود «غیب علی»!
بعد پولها را شمردم، دیدم به اندازه مبلغی است که چند ماه قرض کرده ام بعد از این هم در امر شهریه وانماندم. »

عریضه به امام زمان (عج) برای رفع جنگ تحمیلی

مولف کتاب شیفتگان حضرت مهدی(عج) آقای قاضی زاهدی نقل می کنند:
در اواخر جنگ تحمیلی بین ایران و عراق در حالی که مرتب آتش و بمب بر سر مردم می بارید و مردم بی پناه به اطراف و دهات رفته بودند.
جمعی از مردم قم نیز به مسجد مقدس جمکران و اطراف آن پناه برده بودند. آیت الله گلپایگانی با جمعی از علماء و نزدیکان، به مسجد جمکران مشرف شدند تا با توسل و عرض ادب به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان علیه السلام برای رفع گرفتاری مسلمین مخصوصاً ایران اسلامی دعا کنند.
حقیر هم افتخار همراهی با ایشان نصیبم شد. ایشان عریضه ای را که برای حضرت نوشته بودند به بنده دادند که طبق دستور گِل بگیرم و با دعای مخصوص به خدمت حضرت حسین ابن روح در میان آب بیندازم.
حقیر طبق دستور انجام دادم. و عرض کردم. آقا جان! امام زمان، این نامه از طرف مرجع عالیقدر آیت الله العظمی گلپایگانی است مردم در حالی که اطراف آقا را گرفته بودند، می گفتند: یا صاحب الزمان! حاجت آقا را امشب برآورده فرما و همه گریه می کردند و دعا می کردند.
فردا صبح شخص مؤمن و صالح و عالمی به منزل آمد و گفت: من خوابی دیدم ولی مفهوم آن را ندانستم تصمیم گرفتم پیش شما بیایم و جواب بگیرم.
گفت: در عالم رؤیا دیدم شخصی به من فرمود: به آقای گلپایگانی بگوئید: حضرت جواب شما را سه روز دیگر می دهند.
منتظر نتیجه بودیم. تا این که روز سوم اعلان آتش بس یک طرفه شد و جنگ تخفیف پیدا کرد و سرانجام جنگ تمام شد.

اثر دعای مؤمنین

حاج آقا جواد گلپایگانی از آیت الله بهجت نقل کردند که:
« بعد از اینکه آیت الله گلپایگانی از لندن مراجعت فرمودند، خدمت ایشان رسیدم. من و ایشان در اتاق تنها بودیم، ایشان برای من مکاشفه ای را بیان کردند و فرمودند:
« من مراحل بیماری، فوت و تشییع جنازه و محل تدفین خود را در این مکاشفه دیده ام. و خداوند مرا به برکت دعای مؤمنین شفا داد و من بعد از این سه سال دیگر عمر می کنم و بعد از خدمت شما مرخص می شوم. »
آیت الله بهجت همچنین اظهار داشتند:
آقا آن وقت محل فوت و تشییع در تهران و قم و دفن شدن در جوار مرقد استاد گرانقدرش آیت الله حائری را نیز بیان فرمودند. »

آقا شفا گرفت!

دکتر باهر مسوؤل تیم پزشکی معالج آیت الله گلپایگانی( بودند. در مورد آقا بیاناتی دارند که ذیلاً می آوریم:
« روی هم رفته آقا فرد سالمی بودند، هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی بطوریکه تا آخرین لحظه حیات که در خدمتشان بودیم نمازشان ترک نمی شد.
یادم هست که غروب سه شنبه قبل از بحرانی شدن حالشان در همان بیمارستان قلب شهید رجائی نماز مغرب را با صورت بسیار زیبائی خواندند.
در سال 1366 یک مرتبه در خدمت آقا به لندن رفتیم و آن موقع حال آقا بسیار نامساعد بود بطوری که دیابت گرفته بودند و عفونت مجاری ادراری تشدید یافته بود و یکسری بیماریهای دیگری که بر آن مضاعف شده بود که خوشبختانه پس از ورود به لندن حال آقا خوب شد و همه می گفتند « آقا شفا گرفت » که به حق هم همین بود چرا که در آنجا بعد از معاینات و آزمایشات دقیق پیشنهاد کردند که آقا احتیاج به درمان ندارد و آنها فقط درمان ساده ای را تجویز کردند.
وقتی هیأت در لندن بودند، فردی در خواب دیده بود که آقا شفا گرفته اند و یکی از بزرگواران که اکنون در مشهد مشرف هستند مرا خواستند و گفتند:
وقتیکه شما در لندن بودید همان شب اول خواب دیدم آقا روی تخت بیمارستان ایستاده اند و به شما می فرمایند:
« دکتر باهر من سالم شدم برای چه اینجا بمانم برویم قم. »
من از این عبارت بسیار متعجب شدم چرا که عیناً خود آقا شبی که در بیمارستان بستری شدند صبح روز بعد همین جمله را به من فرموده بودند.
مورد دیگر که آقا لندن تشریف بردند سه سال قبل از فوتشان بود که معایناتی بود که در ایران انجام گرفته بود و تشخیص داده بودند که تومور در ریه راستشان هست خوشبختانه این بار هم آقا پس از تعمقی گفتند:
«اینطور نیست» در لندن هم چنین تشخیص داده شده و لذا برگشتیم قم.
در مرضی که به فوت آقا منجر شد فرموده بودند:
« دکتر باهر حال من با دفعه های قبل فرق می کند. مثل اینکه دیگر باید بروم، شما هم از من دیگر خسته شده اید. »

دعای مکارم الاخلاق را بخوانید

نقل می کنند چند نفر از طلاب حجاز به حضور ایشان مشرف شده بودند. یکی از آنان صحیفه سجادیه ای را که با خود داشت به ایشان ارائه داد که گویا می خواست ایشان چیزی در آن بنویسند و توصیه ای بنمایند.
ایشان صحیفه سجادیه را باز کردند، صفحه اول دعای مکارم الاخلاق بود بعد به آن فرد فرمودند:
« هر روز و اگر هر روز نشد در هفته یک بار این دعای شریف امام زین العابدین علیه السلام را بخوانید. »

توجه و عنایات امام رضا علیه السلام

یکی از اعضای دفتر آقا نقل کردند:
« در یکی از سفرهای آقا به مشهد مقدس همراه آقا بودم. بعضی از آقایان طلاب و فضلای مشهد از آقای گلپایگانی درخواست شهریه کردند. ایشان فرمودند:
« من فعلاً ندارم مهمان حضرت رضا علیه السلام هستم اگر از طرف حضرت تفضّلی بشود من شهریه خواهم داد. »
سه روز بعد از این تقاضا اکثر خدمه حضرت رضا علیه السلام برای عرض ادب به حضور ایشان شرفیاب شدند، بعد از آنکه از خدمت آقا مرخص شدند، یک جوانی که لباس خدمه حضرت رضا علیه السلام در تنش بود، بسته ای که در روزنامه پیچیده بود آورد و گذاشت نزدیک آقا و رفت.
ما خیال کردیم که شاید مواد منفجره باشد، لذا من بسته را برداشتم و به کناری پرت کردم. که روزنامه پاره شد و مقدار زیادی پول از داخل آن به بیرون پخش شد.
آقا خودشان بلند شدند و در حالیکه گریه می کردند خودشان پولها را جمع کردند این مبلغ مقدار کل شهریه مشهد بود که ایشان پرداخت نمودند. »
همچنین ایشان در تابستان سال 1368 شمسی که مشهد مشرف بودند. معمولاً هر روز به حرم مشرف می شدند و گاهی در وقت شست و شو که حرم خلوت بود به حرم مشرف می شدند.
روزهای آخر به خاطر خستگی اصلاً صبح تصمیم به حرم رفتن نداشتند اما از آستان قدس رضوی زنگ می زنند و کسب اطلاع می کنند و مجدداً سر کشیک که از اخیار است و ارتباطاتی با ائمه طاهرین(ع) دارد. تماس می گیرد که مشغول شست و شو هستیم آقا تشریف بیاورند.
اتفاقاً راننده آقا نبود و نیم ساعت طول می کشد. مجدداً زنگ می زنند که اگر آقا تا یک ساعت دیگر هم تشریف بیاورند. حرم خلوت است اتفاقاً باز وسیله رفتن آماده نمی شود. باز زنگ می زنند که خدمت آقا عرض کنید اصرار من بی جهت نیست و از ناحیه حضرت امر شده است که شما را برای زیارت امروز دعوت کنم.
بالاخره آقا مشرف می شوند در بازگشت از مشهد آقا این جریان را نقل کرده و فرمودند:
« و اما بنعمه ربک فحدّث. »

عاشق امام رضا علیه السلام

آقا فرموده بودند:
« من در زمان حاج شیخ (حائری) به مشهد نرفته بودم. از استادم اجازه خواستم که به مشهد مقدس مشرف شوم، ایشان فرمودند:
تصور می کنم اگر مشرف شوید شاید نیازمند شوی و آن استغنائی که برای شما در این مرحله لازم است از دست بدهی.
به مرحوم حاج شیخ عرض کردم اینطور نیست. دو قطعه فرش که از ارث پدرم بوده است، فروخته ام و حدود 25 تومان پول دارم. (واقعاً ایشان چنان عشق و علاقه ای به امام رضا علیه السلام داشتند که حاضر بودند تمام سرمایه خویش را صرف زیارت حضرت رضا علیه السلام کنند.)
عازم مشهد شدم اول به تهران رفتم و در مدرسه مروی ساکن شدم در آن زمان دولت پهلوی عمامه از سر طلاب برمی داشتند و اجازه نمی دادند کسی بدون مجوز عمامه داشته باشد.
مگر اینکه از مدرسین حوزه علمیه باشد، در آن صورت جواز عمامه گذشتن به آنها می دادند. به تهران که رفتم جواز عمامه ام را فراموش کرده بودم ببرم.
رفتم خدمت حاج آقا روح الله (آقای خمینی) و جواز عمامه ایشان را گرفتم و به مشهد مشرف شدم و در آن سفر توجهات زیادی از حضرت مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام به من شد. »
در مورد خاطرات دوران جوانی خود، فرموده بودند:
« در آن زمان{ قبل از انقلاب } مردها و خانمها در داخل حرم با هم مخلوط بودند. روی این جهت نتوانستم به کنار ضریح مطهر مشرف شوم. به حضرت عرض کردم: که من هم دوست دارم ضریح مبارک را زیارت کنم ولی به علت دوری از گناه و مخلوط شدن با نامحرمان نمی توانم ضریح مطهر را زیارت کنم، اگر شما صلاح می دانید، عنایت کنید که من بتوانم ضریح مطهر را زیارت کنم، و دوست دارم شبی را کنار ضریح شما باشم.
جای نماز من در بالا سر بود، مشغول نماز بودم و شب سردی بود، و معمول بود که شبها مردم را بیرون می کردند و درها را می بستند. طبق معمول اول شب همه را از حرم بیرون کردند ولی کسی متعرض من نشد، درهای حرم را بستند.
من داخل حرم کنار ضریح ماندم و تا صبح در آنجا تنها بودم. وقتیکه درب حرم را باز کردند سر کشیک اول آمد، دید که من داخل حرم مشغول زیارت هستم.
با تعجب پرسید شما چه وقت آمدید، گفتم: از اول شب اینجا هستم. پرسید: رمز شب را دارید؟
گفتم خیر، پرسید: با اجازه چه کسی آمدید؟
اشاره به قبر حضرت کردم که با اجازه ایشان من اینجا ماندم. سپس با تعجب گفت: من چهل سال در این مکان شریف خادم هستم و تا به حال چنین اتفاقی رخ نداده است.
شما از درب دیگر خارج شوید برای تجدید وضو و با جمعیت وارد شوید که اگر این قضیه معلوم شود برای همه ما مسؤلیت دارد.»
جالب اینکه ایشان فرموده بودند:
« با اینکه آن شب، شب زمستانی بود و شب بلند بود و من قبل از غروب داخل حرم آمده بودم تا وقت صبح آنجا بودم ولی احتیاج به تجدید وضو پیدا نکردم. »
باز فرموده بودند:
« در آن شب هر حاجتی که خواستم برآورده شد. »
ولی دیگر نفرموده بودند که در آن شب چه عنایاتی به ایشان شد.

جوان پرهیزگار و زیارت پربرکت

ایشان نقل فرموده بودند:
« در آن روز{ زمان شاه} وضع حجاب زنها خوب نبود و من نگران بودم که شاید چشمم به نامحرم بیفتد لذا از سفر خود{به مشهد مقدس} ناراحت بودم و خیلی کم از حرم بیرون می آمدم و مواظب بودم که در بیرون چشمم به نامحرم نیقتد لذا سرم را پایین می انداختم و چشمانم را می بستم این حرکت ما توجه مردم را به خود جلب کرده بود و خودش یک حرکت تبلیغی بود.
روزی که از خیابان رد می شدم چند نفر مغازه دار تحت تأثیر این عمل ما واقع شدند و پیش من آمدند و گفتند: آقا شما که اینطور می کنید و اینقدر مواظب هستید، پس ما چه کنیم که مرتب با این زنان روبرو و طرف معامله هستیم؟
آن وقت آن نگرانی که از سفر داشتم برطرف گردید، زیرا دیدم بعضی{ از مردم } هم از حالات من متوجه به خدا و وظائف شرعی خود گردیده اند. »

منبع: www.salehin.com



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط