تاريخچه روابط ايران و مصر
در تاريخچه مناسبات ايران ومصر، عامل «گرايش به صهيونيسم» همواره يك عنصر بازدارنده و تخريبي بوده است. اين پديده را ميتوان درجدائي حكومت جمال عبدالناصر و حكومت پهلوي به دليل اتحاد محمدرضا با اسرائيل و فاصله جمهوري اسلامي از حكومت مصر به دليل پيمان كمپديويد و ارتباط مصريها با صهيونيستها به روشني مشاهده كرد. تنها پيش از تأسيس اسرائيل بود كه رويكرد سياسي دو كشور ايران ومصر بايكديگر همسويي داشت وپادشاهي بودن هر دو سبب تحكيم پيوند آنها شده بود.
يادداشت زير به بررسي تاريخچه روابط سياسي ايران و مصر ونقش وجودي صهيونيسم در «تخريب» آن ميپردازد.
روابط ايران ومصر تاپيش از آن در حد سفارت نبود. انگليسيها و پيش از آن، عثماني كه مصر رادر تصرف خود داشت، تعيين كننده ماهيت و ميزان روابط كشورهاي جهان باحكومت دست نشاندهشان در قاهره بودند. نه حكومتهاي مصر اختيارات كاملي براي برقراري مناسبات سياسي با ديگر كشورها داشتند و نه ايران در سالهاي آخر دوران قاجار سامان سياسي داشت. با اين همه، ميان مردم دو كشور نوعي پيوند معنوي ايجاد شده بود. هر دو كشور در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم ميلادي مورد تهديد و آزار انگليسيها بودند و با يكديگر نوعي احساس همدردي داشتند. شايد به همين دليل نيز بعضي متفكرين مخالف استبداد قاجار در دوران مشروطه، قاهره را مركزي براي فعاليتهاي فكري خود ساخته بودند.
سالهاي جنگ جهاني اول و مبارزه مردم هر دو كشور با سلطه انگليسها، پيوند ميان دوملت ايران و مصر را افزايش داد. اوج اين مبارزات را ميتوان درحركت آزاديخواهانه مردم ايران عليه قرارداد 1919 ـ منعقده بين وثوق الدوله و انگليس ـ مشاهده كرد.
معاصر باهمين حركت آزاديخواهي، در مصر نيز مبارزات مردمي عليه سلطه انگليس وجود داشت كه نهايتاً در 1300 ش . به استقلال مصر انجاميد.
سفارت ايران درقاهره تا هنگام انقراض سلسله قاجار ـ1304ش .ـ فعال نبود، اما پس از آن و در پي تاجگذاري رضاخان ـ1305ش . ـ اولين قرارداد مودت و دوستي ميان دو كشور در 1307 ش. منعقد شد.
رضاخان در ايران، آتاتورك در تركيه، امان الله خان در افغانستان و خاندان فؤاد وفاروق در مصر مشغول اسلامزدايي بودند. همه بر طبل جدايي دين از سياست ميكوبيدند و اسلام درباري، سازشكاري و بي تحركي را ترويج ميكردند. تبليغ بي حجابي، رواج بي ديني، سركوب روحانيون و اسلامشناسان، رواج مفاسد اخلاقي، بها دادن به چهرههاي فرنگ رفته و تلاش براي كمرنگ ساختن مظاهر اسلامي، ويژگي اين كشورها طي سه دهه اول قرن جاري شمسي بود.
يكي ازدلايلي كه به طور موقت به تحكيم روابط تهران وقاهره انجاميد، ازدواج محمدرضا پهلوي ـ وليعهد وقت ايران ـ با فوزيه ـ دختر ملك فؤاد و خواهر ملك فاروق پادشاه مصر ـ در اسفند 1317 بود. اين ازدواج كه دو سال ونيم قبل ازسقوط رضاخان و تبعيد اوبه آفريقاي جنوبي صورت گرفت، تنها 10 سال دوام آورد و در 1327 ش. به متاركه انجاميد و روابط دو دولت مصر و ايران را به سردي كشاند.
در سالهاي جنگ دوم جهاني هر دو ملت مصر وايران از اشغالگران انگليسي در رنج بودند. دولتهاي هر دو كشور نيز عليرغم سلطه انگليس، نيم نگاهي هم به آلمان هيتلري داشتند. حضور نيروهاي انگليسي در مصر و در كانال سوئز در گرايش به هيتلر بيتأثير نبود. در ايران، اين گرايش بابركناري رضاخان توسط متفقين و جايگزيني محمدرضا، خنثي شد
بدبيني جمال عبدالناصر نسبت به شاه، جاي گرفتن دو رژيم در دو بلوك سياسي متفاوت ـ شرق وغرب ـ اختلاف ناصر بارژيم صهيونيستي، همپيماني شاه با صهيونيستها و عوامل ديگر، به دوري تدريجي تهران و قاهره انجاميد. اتحاد جماهير شوروي و ساير دولتهاي كمونيستي، به تدريج با مصر متحد شدند. در مقابل امريكا، انگليس، اسراييل و ساير رژيمهاي غربگرا، نيز با شاه متحد شدند. تحت تأثير اين تحولات، دهه 30 شمسي، دهه روابط تيره ايران ومصر بود. در اين دهه پيمان انگليسي و ضدكمونيستي بغداد، كه به سنتو تبديل شد (1334ش.)؛ جنگ فرانسه، انگليس و اسرائيل عليه مصر در مسأله ملي شدن كانال سوئز (1335ش.)؛ اعلام دكترين ضدكمونيستي آيزنهاور (1336) دخالت نظامي آمريكا در لبنان (1337)؛ تشكيل جمهوري متحده عربي در مصر وسوريه (1337ش.) ؛ برقراري روابط بين ايران و رژيم صهيونيستي (1338ش.) و افزايش ناگهاني صادرات نفت ايران به اسرائيل (1339ش.) را شاهد هستيم.
جمال عبدالناصر در نطق خود شاه را همدست صهيونيستها ناميد واين همدستي را مغاير با آرمان كشورهاي عربي و اسلامي تلقي كرد. متعاقب اين اقدام ناصر، شيخ شلتوت رئيس دانشگاه الازهر نيز طي تلگرامي به شاه ـ 5مرداد 1339 ـ اقدام وي را در شناسايي سياسي رژيم صهيونيستي و ايجاد رابطه سياسي با اين رژيم، را خيانت به مسلمين ناميد و از وي انتقاد كرد. شاه نيز 5 روز بعد در پاسخ به تلگرام رئيس الازهر اعلام كرد شناسايي اسرائيل توسط ايران، 10 سال قبل صورت گرفته و اكنون اتفاق تازهاي نيفتاده است.
روابط مصر باتهران 10 سال قطع بود. شهريور 1349، يك ماه پيش از مرگ ناصر و هنگامي كه سادات در دوره بيماري منجر به فوت ناصر زمام امور را به دست گرفته بود، رابطه دو كشور مجدداً برقرار شد. با اين حال اقدام ناصر نه تنها درجهان اسلام بلكه در بين روشنفكران، تحصيلكردگان و محافل مطبوعاتي و سياسي مصر نيز يك اقدام منطقي و ستودني تلقي شد. از نظر افكار عمومي مصر و ساير ملتهاي مسلمان، هم پيماني شاه با اسرائيل در شرايطي كه خاورميانه در آتش تجاوزات رژيم صهيونيستي ميسوخت، يك خيانت نابخشودني به جهان اسلام بود.
ناصر با اين اقدام، صف دوستان و دشمنان رژيم صهيونيستي را از يكديگر متمايز ساخت. بديهي است آنهايي كه در اوج دشمني ملتهاي مسلمان خاورميانه به ياري حكومت صهيونيستي ميشتابند و هم آن را به رسميت ميشناسند و هم ديگران را به مشي سياسي خويش دعوت ميكنند، بيگانههايي هستند كه بايد مطرود همه كشورها، ملتها و دولتها قرار گيرند.
با وجود اين قطع رابطه، شاه نه تنها قدمي از دوستي با اسرائيل فاصله نگرفت، بلكه هر روز پيوندهاي پنهان و آشكارش با صهيونيستها مستحكمتر ميشد و حتي تلاش ميكرد تا نقش ژاندارم منطقه را براي واداشتن دولتهاي عرب به همزيستي مسالمتآميز با اسرائيل ايفا كند.
در 23 مرداد 1339، اتحاديه عرب بااعمال نفوذ جمال عبدالناصر، نام خليج فارس را به نام جعلي «خليج عربي» تغيير داد وكنفرانس حقوقدانان عرب نيز در 1342 ش. تحت نفوذ ناصر، براي نخستين بار از خوزستان ايران با نام جعلي «عربستان» ياد كردند. اين اقدامات كه با پوشش «پان عربيسم» تبليغ ميشد، از سويي شكاف بيشتر بين شاه و ساير رژيمهاي عرب را در پي داشت و از سوي ديگر به حمايت بيش از پيش امريكا و رژيم صهيونيستي از شاه انجاميد.
شكست جمال عبدالناصر و ديگر دولتهاي هم پيمان از رژيم صهيونيستي در جنگ 6روزه (1346ش.) آسيب بزرگي به تفكر ناصريسم در منطقه وارد آورد. ناصر پس از اين جنگ، در انزوا قرار گرفت. از سوي ديگر شاه نيز براي آن كه در معرض نفرت ملتهاي مسلمان قرار نگيرد، در عين حفظ مناسبات پنهان خود با صهيونيستها، گاه و بيگاه عليه آنان موضعگيري ميكرد. از جمله اين كه همواره خواستار عقبنشيني نيروهاي صهيونيستي به مرزهاي اشغال شده در جنگ 6روزه ميشد و يا اقدام صهيونيستها در به آتش كشيدن مسجدالاقصي ـ 1348ش. ـ را محكوم كرد و حتي در شكلگيري سازمان كنفرانس اسلامي كه نتيجه همان آتشسوزي بود، نقش مديريتي داشت.
«مبارزه با اسلام گرايي ملتها» و «تظاهر به اسلام خواهي نزد ملتها» دو پديده كاملاً متناقض است. اين واقعيت در اكثر كشورهاي اسلامي كه توسط حكومتهاي لائيك اداره ميشوند وجود دارد. شاه ايران، رئيس جمهور مصر و رهبران بسياري از دولتها خود را مسلمان و معتقد به ارزشهاي اسلامي جلوه ميدهند و در اين راستا، فيلمهاي نمايشي از نماز و زيارت و عبادات صوري آنها منتشر ميگردد، در حالي كه عموماً در مبارزه با اسلام خواهي مردمشان وجه مشترك دارند.
پس از سقوط پادشاهي ملك فاروق در مصر اين پديده متناقض ـ تظاهر به دينداري و سركوب دينداران ـ يكي از مشخصات سياسي و فرهنگي زمامداران مصر شده است. عبدالناصر خود را چنان اسلامگرا و ديندار نشان داده و توانسته بود پايگاههاي نيرومندي در ميان افراد مذهبي مصر به دست آورد كه بعضي مفسران سياسي، به قدرت رسيدن او را در مصر بيشس از هر چيز مرهون حمايت جنبش اخوان المسلمين ميدانند.
قدرت عبدالناصر درمصر مرهون قطع ارتباط فاروق با ملت مسلمان مصر و پناه بردن وي به انگليسيها و تعميق شكاف عقيدتي موجود ميان دو طرز تفكر حاكم بر دولت و ملت بود. ناصر، قدرت و نفوذ خود را در مصر، هنگامي از دست داد كه از يكسو تز جدايي دين از سياست را به عنوان بخشي از منطق ناصريسم مطرح ساخت و از سوي ديگر به تدريج مبارزه با اخوان المسلمين، سران، اعضأ و هواداران آن را آغاز كرد.
با پيروزي ناصر، اخوان المسلمين به حاشيه رانده شد. از جمله رهبر آن «عمر تلمساني» در اوايل حكومت ناصر به زندان افتاد و تا زمان مرگش 17 سال در زندان ماند؛ سيد قطب متفكر بزرگ اسلامي مصر، به دار آويخته شد و اقدامات خشن ديگري عليه مسلمانان مبارز و انديشمند مصري به وقوع پيوست. هنگامي كه ناصر در شهريور 1349 درگذشت بيشتر مردم مسلمان مصر، اين خبر را با بيتفاوتي شنيدند.
مرگ ناصر و به قدرت رسيدن سادات باعث شد تا دولت مصر در جنگ رمضان (1352ش.) عليرغم خشم و كينه ضدصهيونيستي مردم و بسياري از نيروهاي مسلمان ارتش مصر تمايلي به ادامه آن نداشته باشد. بر اين اساس اين جنگ بلافاصله با اعلام آتش بس سازمان ملل و پذيرش آن از سوي سادات و در حالي كه تمامي صحراي سينا در اشغال صهيونيستها بود، خاتمه يافت. در خلال جنگ رمضان مبارزه با مسلمانان مصري نيز از سر گرفته شد. سادات از اواسط دهه 50 ش. تدريجاً به پرچمدار مبارزه عليه اسلامگرايي در شمال آفريقا تبديل شد. او نيروهاي بسياري به سودان فرستاد تا به «جعفرنميري» كه با جنبش اسلامي «المهدي» درگير بود، ياري رساند. گفته ميشود حسني مبارك نيز كه در آن زمان فرمانده نيروي هوايي مصر بود، درحملات هوايي عليه نيروها ومناطق مربوط به جنبش صادق المهدي نقش به سزايي ايفا كرد. چندين هزار تلفات انساني نيروها و هواداران اين جنبش را، به حساب حملات هوايي حسني مبارك گذاردهاند. مبارك در 4 سال اول زمامدارياش كه با آخرين سالهاي حكومت نميري مقارن بود، روابط صميمانهاي را با او داشت و نميري پس از سرنگوني، مدت 14 سال در مصر پناه گرفت.
اگر جمال عبدالناصر مبارزه با مسلمانان را به صورت مخفي و با توجيهات عوامفريبانه انجام ميداد، سادات شمشير را از رو كشيده و علناً سخن از بستن مساجد، قلع و قمع روحانيون و حتي سركوب مخالفين اسرائيل به ميان آورد. سادات در تابستان 1359 ش. درجمع مفتيهاي درباري مصر طي سخناني عملكرد گروههاي اسلامي مصر از جمله سازمان اسلامي الجهاد، سازمان اخوان المسلمين، سازمان حمايت اسلامي و... را مغاير با احكام اسلام دانسته و دين اسلام را ديني صلحدوست معرفي كرده بود و از جانب ديگر در همان حال بر ضرورت جدايي دين از سياست تأكيد ميكرد.
چهار سال پس از جنگ رمضان، هنگامي كه سادات در پاييز 1354 ش. در ناباوري ملتهاي مسلمان به اسرائيل سفر كرد، شاه ايران بعد از كارتر دومين رئيس كشوري بود كه اين سفر را مورد حمايت قرار داد. شاه از مشوقان سادات در اين سفر و در تلاشهاي قاهره براي صلح با صهيونيستها بود. هنگامي كه سادات در 25 خرداد 1355 به تهران آمد، شاه تلاش كرد تا وي را به برقراري رابطه سياسي با رژيم صهيونيستي متقاعد سازد. مقامات قاهره بعدها به حمايتهاي شاه از سادات در ايجاد روابط با صهيونيستها اذعان كردند. به همين دليل سفر سادات به بيتالمقدس كه يكسال بعد صورت گرفت و همچنين پيمان كمپ ديويد كه متعاقب آن در امريكا منعقد شد، از ابتداي شكلگيري تا مراحل نهايي آن، مورد حمايت شاه قرار داشت. به همين دليل بود كه پس از امضاي اين پيمان، حسني مبارك از سوي سادات براي ارائه گزارشي به شاه ايران وارد تهران شد.
انقلاب اسلامي، انقلابي ضدصهيونيستي و ضدامريكايي بود و طبعاً نميتوانست رابطه مثبتي با حكومت سادات كه سرسپرده صهيونيستها شده بود داشته باشد. جمهوري اسلامي ايران 2ماه پس از پيروزي انقلاب و 9 سال پس از بازگشايي مجدد مناسبات تهران و قاهره، روابط خود را با مصر به دستور امام خميني (ره) قطع كرد.
گرچه در دستورالعمل حضرت امام به وزير خارجه وقت براي قطع رابطه با مصر، تنها به پيمان كمپ ديويد اشاره شده ولي تا آن زمان رژيم سادات خصومتهاي ديگري نيز با جمهوري اسلامي ايران داشته است. از جمله اين خصومتها ميتوان به پذيرايي سادات از شاه ايران در كشاكش انقلاب وخودداري از تحويل وي، دشمني وستيزهجويي با انقلاب اسلامي ايران و واگذاري پايگاه نظامي به امريكا براي استفاده از آن درحمله به خاك ايران، اشاره كرد.
علاوه بر اين سادات تبليغ بسياري در مصر عليه انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) به راه انداخته بود. وي در مصر به جان كساني افتاده بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران جاني دوباره يافته بودند و با تظاهرات خود در خيابانهاي قاهره و ديگر شهرهاي عمده مصر، حمايت خود را از انقلاب اسلامي ابراز ميكردند. با اين حال امام خميني(ره) در حكم خود مبني بر قطع رابطه با قاهره به هيچ يك از اين دشمنيها اشاره نكرد و تنها پيمان كمپ ديويد را كه خيانتي به كل جهان اسلام بود، مورد اشاره قرار داد. فرمان كوتاه امام چنين بود:
جناب آقاي دكتر ابراهيم يزدي وزير امور خارجه:
با درنظر گرفتن پيمان خائنانه مصر واسرائيل و اطاعت بي چون و چراي دولت مصر از آمريكا و صهيونيسم، دولت موقت جمهوري اسلامي ايران قطع روابط ديپلماتيك خود رابا دولت مصر بنمايد.
روح الله الموسوي الخميني
فرمان امام خميني به فاصله 5 هفته بعداز امضاي پيمان كمپ ديويد ميان انورسادات، ـ رئيس جمهور وقت مصرـ و مناخم بگين ـ نخست وزير وقت رژيم صهيونيستي ـ صادر شد.
در پي صدور اين فرمان، روابط سياسي جمهوري اسلامي ايران و مصر در اعتراض به سازش قاهره با صهيونيستها قطع شده و هنوز اين رابطه به طور رسمي بازگشايي نشده است. بر اين اساس در تاريخچه مناسبات دو كشور، عامل «گرايش به صهيونيسم» همواره عنصربازدارنده و تخريب كننده روابط به شمار ميرود.
منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
/خ
يادداشت زير به بررسي تاريخچه روابط سياسي ايران و مصر ونقش وجودي صهيونيسم در «تخريب» آن ميپردازد.
آغاز مناسبات سياسي تهران ـ قاهره
روابط ايران ومصر تاپيش از آن در حد سفارت نبود. انگليسيها و پيش از آن، عثماني كه مصر رادر تصرف خود داشت، تعيين كننده ماهيت و ميزان روابط كشورهاي جهان باحكومت دست نشاندهشان در قاهره بودند. نه حكومتهاي مصر اختيارات كاملي براي برقراري مناسبات سياسي با ديگر كشورها داشتند و نه ايران در سالهاي آخر دوران قاجار سامان سياسي داشت. با اين همه، ميان مردم دو كشور نوعي پيوند معنوي ايجاد شده بود. هر دو كشور در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم ميلادي مورد تهديد و آزار انگليسيها بودند و با يكديگر نوعي احساس همدردي داشتند. شايد به همين دليل نيز بعضي متفكرين مخالف استبداد قاجار در دوران مشروطه، قاهره را مركزي براي فعاليتهاي فكري خود ساخته بودند.
سالهاي جنگ جهاني اول و مبارزه مردم هر دو كشور با سلطه انگليسها، پيوند ميان دوملت ايران و مصر را افزايش داد. اوج اين مبارزات را ميتوان درحركت آزاديخواهانه مردم ايران عليه قرارداد 1919 ـ منعقده بين وثوق الدوله و انگليس ـ مشاهده كرد.
معاصر باهمين حركت آزاديخواهي، در مصر نيز مبارزات مردمي عليه سلطه انگليس وجود داشت كه نهايتاً در 1300 ش . به استقلال مصر انجاميد.
سفارت ايران درقاهره تا هنگام انقراض سلسله قاجار ـ1304ش .ـ فعال نبود، اما پس از آن و در پي تاجگذاري رضاخان ـ1305ش . ـ اولين قرارداد مودت و دوستي ميان دو كشور در 1307 ش. منعقد شد.
اشتراكات سياسي پادشاهي ايران ومصر
رضاخان در ايران، آتاتورك در تركيه، امان الله خان در افغانستان و خاندان فؤاد وفاروق در مصر مشغول اسلامزدايي بودند. همه بر طبل جدايي دين از سياست ميكوبيدند و اسلام درباري، سازشكاري و بي تحركي را ترويج ميكردند. تبليغ بي حجابي، رواج بي ديني، سركوب روحانيون و اسلامشناسان، رواج مفاسد اخلاقي، بها دادن به چهرههاي فرنگ رفته و تلاش براي كمرنگ ساختن مظاهر اسلامي، ويژگي اين كشورها طي سه دهه اول قرن جاري شمسي بود.
يكي ازدلايلي كه به طور موقت به تحكيم روابط تهران وقاهره انجاميد، ازدواج محمدرضا پهلوي ـ وليعهد وقت ايران ـ با فوزيه ـ دختر ملك فؤاد و خواهر ملك فاروق پادشاه مصر ـ در اسفند 1317 بود. اين ازدواج كه دو سال ونيم قبل ازسقوط رضاخان و تبعيد اوبه آفريقاي جنوبي صورت گرفت، تنها 10 سال دوام آورد و در 1327 ش. به متاركه انجاميد و روابط دو دولت مصر و ايران را به سردي كشاند.
در سالهاي جنگ دوم جهاني هر دو ملت مصر وايران از اشغالگران انگليسي در رنج بودند. دولتهاي هر دو كشور نيز عليرغم سلطه انگليس، نيم نگاهي هم به آلمان هيتلري داشتند. حضور نيروهاي انگليسي در مصر و در كانال سوئز در گرايش به هيتلر بيتأثير نبود. در ايران، اين گرايش بابركناري رضاخان توسط متفقين و جايگزيني محمدرضا، خنثي شد
جمال عبدالناصر و روابط تهران و قاهره
بدبيني جمال عبدالناصر نسبت به شاه، جاي گرفتن دو رژيم در دو بلوك سياسي متفاوت ـ شرق وغرب ـ اختلاف ناصر بارژيم صهيونيستي، همپيماني شاه با صهيونيستها و عوامل ديگر، به دوري تدريجي تهران و قاهره انجاميد. اتحاد جماهير شوروي و ساير دولتهاي كمونيستي، به تدريج با مصر متحد شدند. در مقابل امريكا، انگليس، اسراييل و ساير رژيمهاي غربگرا، نيز با شاه متحد شدند. تحت تأثير اين تحولات، دهه 30 شمسي، دهه روابط تيره ايران ومصر بود. در اين دهه پيمان انگليسي و ضدكمونيستي بغداد، كه به سنتو تبديل شد (1334ش.)؛ جنگ فرانسه، انگليس و اسرائيل عليه مصر در مسأله ملي شدن كانال سوئز (1335ش.)؛ اعلام دكترين ضدكمونيستي آيزنهاور (1336) دخالت نظامي آمريكا در لبنان (1337)؛ تشكيل جمهوري متحده عربي در مصر وسوريه (1337ش.) ؛ برقراري روابط بين ايران و رژيم صهيونيستي (1338ش.) و افزايش ناگهاني صادرات نفت ايران به اسرائيل (1339ش.) را شاهد هستيم.
قطع رابطه سياسي مصر با ايران
جمال عبدالناصر در نطق خود شاه را همدست صهيونيستها ناميد واين همدستي را مغاير با آرمان كشورهاي عربي و اسلامي تلقي كرد. متعاقب اين اقدام ناصر، شيخ شلتوت رئيس دانشگاه الازهر نيز طي تلگرامي به شاه ـ 5مرداد 1339 ـ اقدام وي را در شناسايي سياسي رژيم صهيونيستي و ايجاد رابطه سياسي با اين رژيم، را خيانت به مسلمين ناميد و از وي انتقاد كرد. شاه نيز 5 روز بعد در پاسخ به تلگرام رئيس الازهر اعلام كرد شناسايي اسرائيل توسط ايران، 10 سال قبل صورت گرفته و اكنون اتفاق تازهاي نيفتاده است.
روابط مصر باتهران 10 سال قطع بود. شهريور 1349، يك ماه پيش از مرگ ناصر و هنگامي كه سادات در دوره بيماري منجر به فوت ناصر زمام امور را به دست گرفته بود، رابطه دو كشور مجدداً برقرار شد. با اين حال اقدام ناصر نه تنها درجهان اسلام بلكه در بين روشنفكران، تحصيلكردگان و محافل مطبوعاتي و سياسي مصر نيز يك اقدام منطقي و ستودني تلقي شد. از نظر افكار عمومي مصر و ساير ملتهاي مسلمان، هم پيماني شاه با اسرائيل در شرايطي كه خاورميانه در آتش تجاوزات رژيم صهيونيستي ميسوخت، يك خيانت نابخشودني به جهان اسلام بود.
ناصر با اين اقدام، صف دوستان و دشمنان رژيم صهيونيستي را از يكديگر متمايز ساخت. بديهي است آنهايي كه در اوج دشمني ملتهاي مسلمان خاورميانه به ياري حكومت صهيونيستي ميشتابند و هم آن را به رسميت ميشناسند و هم ديگران را به مشي سياسي خويش دعوت ميكنند، بيگانههايي هستند كه بايد مطرود همه كشورها، ملتها و دولتها قرار گيرند.
با وجود اين قطع رابطه، شاه نه تنها قدمي از دوستي با اسرائيل فاصله نگرفت، بلكه هر روز پيوندهاي پنهان و آشكارش با صهيونيستها مستحكمتر ميشد و حتي تلاش ميكرد تا نقش ژاندارم منطقه را براي واداشتن دولتهاي عرب به همزيستي مسالمتآميز با اسرائيل ايفا كند.
در 23 مرداد 1339، اتحاديه عرب بااعمال نفوذ جمال عبدالناصر، نام خليج فارس را به نام جعلي «خليج عربي» تغيير داد وكنفرانس حقوقدانان عرب نيز در 1342 ش. تحت نفوذ ناصر، براي نخستين بار از خوزستان ايران با نام جعلي «عربستان» ياد كردند. اين اقدامات كه با پوشش «پان عربيسم» تبليغ ميشد، از سويي شكاف بيشتر بين شاه و ساير رژيمهاي عرب را در پي داشت و از سوي ديگر به حمايت بيش از پيش امريكا و رژيم صهيونيستي از شاه انجاميد.
شكست جمال عبدالناصر و ديگر دولتهاي هم پيمان از رژيم صهيونيستي در جنگ 6روزه (1346ش.) آسيب بزرگي به تفكر ناصريسم در منطقه وارد آورد. ناصر پس از اين جنگ، در انزوا قرار گرفت. از سوي ديگر شاه نيز براي آن كه در معرض نفرت ملتهاي مسلمان قرار نگيرد، در عين حفظ مناسبات پنهان خود با صهيونيستها، گاه و بيگاه عليه آنان موضعگيري ميكرد. از جمله اين كه همواره خواستار عقبنشيني نيروهاي صهيونيستي به مرزهاي اشغال شده در جنگ 6روزه ميشد و يا اقدام صهيونيستها در به آتش كشيدن مسجدالاقصي ـ 1348ش. ـ را محكوم كرد و حتي در شكلگيري سازمان كنفرانس اسلامي كه نتيجه همان آتشسوزي بود، نقش مديريتي داشت.
اسلام ستيزي تنها ويژگي مشترك شاه و ناصر
«مبارزه با اسلام گرايي ملتها» و «تظاهر به اسلام خواهي نزد ملتها» دو پديده كاملاً متناقض است. اين واقعيت در اكثر كشورهاي اسلامي كه توسط حكومتهاي لائيك اداره ميشوند وجود دارد. شاه ايران، رئيس جمهور مصر و رهبران بسياري از دولتها خود را مسلمان و معتقد به ارزشهاي اسلامي جلوه ميدهند و در اين راستا، فيلمهاي نمايشي از نماز و زيارت و عبادات صوري آنها منتشر ميگردد، در حالي كه عموماً در مبارزه با اسلام خواهي مردمشان وجه مشترك دارند.
پس از سقوط پادشاهي ملك فاروق در مصر اين پديده متناقض ـ تظاهر به دينداري و سركوب دينداران ـ يكي از مشخصات سياسي و فرهنگي زمامداران مصر شده است. عبدالناصر خود را چنان اسلامگرا و ديندار نشان داده و توانسته بود پايگاههاي نيرومندي در ميان افراد مذهبي مصر به دست آورد كه بعضي مفسران سياسي، به قدرت رسيدن او را در مصر بيشس از هر چيز مرهون حمايت جنبش اخوان المسلمين ميدانند.
قدرت عبدالناصر درمصر مرهون قطع ارتباط فاروق با ملت مسلمان مصر و پناه بردن وي به انگليسيها و تعميق شكاف عقيدتي موجود ميان دو طرز تفكر حاكم بر دولت و ملت بود. ناصر، قدرت و نفوذ خود را در مصر، هنگامي از دست داد كه از يكسو تز جدايي دين از سياست را به عنوان بخشي از منطق ناصريسم مطرح ساخت و از سوي ديگر به تدريج مبارزه با اخوان المسلمين، سران، اعضأ و هواداران آن را آغاز كرد.
با پيروزي ناصر، اخوان المسلمين به حاشيه رانده شد. از جمله رهبر آن «عمر تلمساني» در اوايل حكومت ناصر به زندان افتاد و تا زمان مرگش 17 سال در زندان ماند؛ سيد قطب متفكر بزرگ اسلامي مصر، به دار آويخته شد و اقدامات خشن ديگري عليه مسلمانان مبارز و انديشمند مصري به وقوع پيوست. هنگامي كه ناصر در شهريور 1349 درگذشت بيشتر مردم مسلمان مصر، اين خبر را با بيتفاوتي شنيدند.
سادات وتشديد مبارزه با مسلمانان
مرگ ناصر و به قدرت رسيدن سادات باعث شد تا دولت مصر در جنگ رمضان (1352ش.) عليرغم خشم و كينه ضدصهيونيستي مردم و بسياري از نيروهاي مسلمان ارتش مصر تمايلي به ادامه آن نداشته باشد. بر اين اساس اين جنگ بلافاصله با اعلام آتش بس سازمان ملل و پذيرش آن از سوي سادات و در حالي كه تمامي صحراي سينا در اشغال صهيونيستها بود، خاتمه يافت. در خلال جنگ رمضان مبارزه با مسلمانان مصري نيز از سر گرفته شد. سادات از اواسط دهه 50 ش. تدريجاً به پرچمدار مبارزه عليه اسلامگرايي در شمال آفريقا تبديل شد. او نيروهاي بسياري به سودان فرستاد تا به «جعفرنميري» كه با جنبش اسلامي «المهدي» درگير بود، ياري رساند. گفته ميشود حسني مبارك نيز كه در آن زمان فرمانده نيروي هوايي مصر بود، درحملات هوايي عليه نيروها ومناطق مربوط به جنبش صادق المهدي نقش به سزايي ايفا كرد. چندين هزار تلفات انساني نيروها و هواداران اين جنبش را، به حساب حملات هوايي حسني مبارك گذاردهاند. مبارك در 4 سال اول زمامدارياش كه با آخرين سالهاي حكومت نميري مقارن بود، روابط صميمانهاي را با او داشت و نميري پس از سرنگوني، مدت 14 سال در مصر پناه گرفت.
اگر جمال عبدالناصر مبارزه با مسلمانان را به صورت مخفي و با توجيهات عوامفريبانه انجام ميداد، سادات شمشير را از رو كشيده و علناً سخن از بستن مساجد، قلع و قمع روحانيون و حتي سركوب مخالفين اسرائيل به ميان آورد. سادات در تابستان 1359 ش. درجمع مفتيهاي درباري مصر طي سخناني عملكرد گروههاي اسلامي مصر از جمله سازمان اسلامي الجهاد، سازمان اخوان المسلمين، سازمان حمايت اسلامي و... را مغاير با احكام اسلام دانسته و دين اسلام را ديني صلحدوست معرفي كرده بود و از جانب ديگر در همان حال بر ضرورت جدايي دين از سياست تأكيد ميكرد.
چهار سال پس از جنگ رمضان، هنگامي كه سادات در پاييز 1354 ش. در ناباوري ملتهاي مسلمان به اسرائيل سفر كرد، شاه ايران بعد از كارتر دومين رئيس كشوري بود كه اين سفر را مورد حمايت قرار داد. شاه از مشوقان سادات در اين سفر و در تلاشهاي قاهره براي صلح با صهيونيستها بود. هنگامي كه سادات در 25 خرداد 1355 به تهران آمد، شاه تلاش كرد تا وي را به برقراري رابطه سياسي با رژيم صهيونيستي متقاعد سازد. مقامات قاهره بعدها به حمايتهاي شاه از سادات در ايجاد روابط با صهيونيستها اذعان كردند. به همين دليل سفر سادات به بيتالمقدس كه يكسال بعد صورت گرفت و همچنين پيمان كمپ ديويد كه متعاقب آن در امريكا منعقد شد، از ابتداي شكلگيري تا مراحل نهايي آن، مورد حمايت شاه قرار داشت. به همين دليل بود كه پس از امضاي اين پيمان، حسني مبارك از سوي سادات براي ارائه گزارشي به شاه ايران وارد تهران شد.
فرمان امام خميني(ره) براي قطع رابطه با مصر
انقلاب اسلامي، انقلابي ضدصهيونيستي و ضدامريكايي بود و طبعاً نميتوانست رابطه مثبتي با حكومت سادات كه سرسپرده صهيونيستها شده بود داشته باشد. جمهوري اسلامي ايران 2ماه پس از پيروزي انقلاب و 9 سال پس از بازگشايي مجدد مناسبات تهران و قاهره، روابط خود را با مصر به دستور امام خميني (ره) قطع كرد.
گرچه در دستورالعمل حضرت امام به وزير خارجه وقت براي قطع رابطه با مصر، تنها به پيمان كمپ ديويد اشاره شده ولي تا آن زمان رژيم سادات خصومتهاي ديگري نيز با جمهوري اسلامي ايران داشته است. از جمله اين خصومتها ميتوان به پذيرايي سادات از شاه ايران در كشاكش انقلاب وخودداري از تحويل وي، دشمني وستيزهجويي با انقلاب اسلامي ايران و واگذاري پايگاه نظامي به امريكا براي استفاده از آن درحمله به خاك ايران، اشاره كرد.
علاوه بر اين سادات تبليغ بسياري در مصر عليه انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) به راه انداخته بود. وي در مصر به جان كساني افتاده بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي ايران جاني دوباره يافته بودند و با تظاهرات خود در خيابانهاي قاهره و ديگر شهرهاي عمده مصر، حمايت خود را از انقلاب اسلامي ابراز ميكردند. با اين حال امام خميني(ره) در حكم خود مبني بر قطع رابطه با قاهره به هيچ يك از اين دشمنيها اشاره نكرد و تنها پيمان كمپ ديويد را كه خيانتي به كل جهان اسلام بود، مورد اشاره قرار داد. فرمان كوتاه امام چنين بود:
جناب آقاي دكتر ابراهيم يزدي وزير امور خارجه:
با درنظر گرفتن پيمان خائنانه مصر واسرائيل و اطاعت بي چون و چراي دولت مصر از آمريكا و صهيونيسم، دولت موقت جمهوري اسلامي ايران قطع روابط ديپلماتيك خود رابا دولت مصر بنمايد.
روح الله الموسوي الخميني
فرمان امام خميني به فاصله 5 هفته بعداز امضاي پيمان كمپ ديويد ميان انورسادات، ـ رئيس جمهور وقت مصرـ و مناخم بگين ـ نخست وزير وقت رژيم صهيونيستي ـ صادر شد.
در پي صدور اين فرمان، روابط سياسي جمهوري اسلامي ايران و مصر در اعتراض به سازش قاهره با صهيونيستها قطع شده و هنوز اين رابطه به طور رسمي بازگشايي نشده است. بر اين اساس در تاريخچه مناسبات دو كشور، عامل «گرايش به صهيونيسم» همواره عنصربازدارنده و تخريب كننده روابط به شمار ميرود.
منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
/خ