ارتباط خلافت عباسي با حکومت هاي ايراني

اگرچه ايرانيان در شکل گيري خلافت عباسي نقش بسيار مهمي داشتند، ولي عباسيان پس از تثبيت قدرت، سياست خود را نسبت به آنان تغيير داده، سياست خشونت را در پيش گرفتند. همين مسئله در واکنش ايرانيان در برابر خلافت عباسي مؤثر بود. ايجاد شورش ها و تشکيل حکومت هايي همچون طاهريان، صفاريان و سامانيان نتيجه ي طبيعي تغيير سياست خلافت عباسي در برابر ايرانيان بود. پس از ايجاد اين حکومت ها بنا به شرايط و مسائل ايجاد شده، تعامل و تقابل بين خلفاي عباسي و امارت هاي
چهارشنبه، 20 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارتباط خلافت عباسي با حکومت هاي ايراني
ارتباط خلافت عباسي با حکومت هاي ايراني
ارتباط خلافت عباسي با حکومت هاي ايراني

نويسنده: احمد رضا بهنيافر

چکيده

اگرچه ايرانيان در شکل گيري خلافت عباسي نقش بسيار مهمي داشتند، ولي عباسيان پس از تثبيت قدرت، سياست خود را نسبت به آنان تغيير داده، سياست خشونت را در پيش گرفتند. همين مسئله در واکنش ايرانيان در برابر خلافت عباسي مؤثر بود. ايجاد شورش ها و تشکيل حکومت هايي همچون طاهريان، صفاريان و سامانيان نتيجه ي طبيعي تغيير سياست خلافت عباسي در برابر ايرانيان بود. پس از ايجاد اين حکومت ها بنا به شرايط و مسائل ايجاد شده، تعامل و تقابل بين خلفاي عباسي و امارت هاي ايراني پيش آمد، به ويژه آنکه بعضي از آنها، مانند صفاريان، بدون عهد و منشور خليفه به قدرت رسيده بودند.
کليد واژه ها: خلافت عباسي، طاهريان، صفاريان، سامانيان، روابط، استکفا، استيلا.

مقدمه

پس از فتح ايران توسط اعراب مسلمان و از بين رفتن حکومت مرکزي، ايران از جانب دستگاه خلافت اسلامي اداره مي شد. اين روند تا زمان مأمون عباسي ادامه داشت تا اينکه طاهربن حسين اعلام استقلال کرد و نام خليفه را از خطبه و سکه انداخت. به تدريج، حکومت هاي نيمه مستقل و مستقل در ايران شکل گرفتند که طاهريان، صفاريان، و سامانيان از جمله ي آنها بودند. اما خلافت عباسي به ناچار و براي حفظ قدرت خود در ايران اين سلسله ها را به رسميت شناخت تا از اين طريق به اهداف خود نايل آيد.
اين مقاله به بررسي روابط و مناسبات دستگاه خلافت عباسي با حکومت هاي طاهريان، صفاريان و سامانيان مي پردازد.
زمينه هاي شکل گيري حکومت هاي ايراني در عهد عباسيان
مهم ترين سياست عباسيان در زمان مبارزه براي کسب قدرت، مقابله با روش هاي نژادي گرايانه ي امويان بود؛ سياستي که موجب روي آوردن مسلمانان غيرعرب، به ويژه ايرانيان به آنها شد.(1) در اين ميان، عباسيان به مردم خراسان توجه ويژه اي نمودند. مهم ترين دلايل اين مسئله را مي توان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1. بهره گيري از توانايي هاي سياسي- نظامي دهقانان خراسان؛
2. وضعيت مناسب خراسان از نظر اقتصادي (مرکز تأمين مخارج دعوت بني عباس)؛
3. دور بودن خراسان از مرکز خلافت؛
4. حکومت منسجم خراسان از نظر سياسي و حکومتي (استفاده ي عباسيان از ديوان سالاري ايراني)؛
5. اقامت تعداد نسبتا زياد شيعيان و طرفداران اهل بيت عليهم السلام در خراسان. البته اغلب کساني که در خراسان خود را شيعه مي ناميدند تفاوت عمده اي بين اعضاي اهل بيت قايل نبودند، بلکه آماده ي پيروي از رهبري خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بر عليه امويان بودند.(2)
عباسيان سرانجام با کمک و حمايت ابومسلم و خراساني هاي تحت امر او توانستند امويان را براندازند، به گونه اي که «اقبال دولت عباسي از خراسان بود.»(3)
از سوي ديگر، خاندان عباسي براي جلب نظر علويان و ايرانياني که دوستدار خاندان علوي بودند از شعار «الرضا من آل محمد» استفاده کرده، ابوسلمه خلال همداني را وزير آل محمد ناميدند.
سياست عباسيان پس از تثبيت قدرت نسبت به ايرانيان و علويان تغيير کرد. آنان شديدا به سرکوبي اين دو گروه پرداختند، ابومسلم و ابوسلمه را کشتند و قيام هاي ايراني و علوي را سرکوب کردند؛ زيرا دستگاه خلافت بر اين گمان بود که ايرانيان علي رغم همراهي بسيار با عباسيان، مشکلات بسياري براي آنان ايجاد نموده اند؛ به ويژه آنکه تلاش مي کردند که راه هاي گوناگون موازنه ي قدرت را به سود خود تغيير دهند.
بنابراين، خليفه ي عباسي هر گاه نارضايتي ايرانيان را مي ديد، با اندک بهانه اي آنان را به خاک و خون مي کشيد: برخورد خشونت آميز با ابومسلم و ابوسلمه، برمکيان و آل سهل نشانگر آن بود که عباسيان از ايرانيان به عنوان ابزاري براي دست يابي به قدرت استفاده کرده و به هيچ روي حاضر نبودند سهمي عادلانه و شايسته ي جايگاه ايرانيان به آنان اختصاص دهند.
سياست ديگري که عباسيان در ايران دنبال مي کردند حمايت از بخش هايي از دهقانان و اعيان ايراني بود که براي حفظ منافع خود و تحکيم نفوذ خويش بر توده هاي مردم همکاري با آنها را به عنوان يک شيوه ي اساسي برگزيدند. اعمال اين سياست از جانب خلافت عباسي يکي از دلايل اصلي شکست قيام هايي همچون بابک و مازيار بود.
علاوه بر آن، شورش هاي طبقات فرودست جامعه ي ايراني با منافع اين دسته از اعيان و دهقانان مغايرت داشت. از اين رو، خلفاي عباسي ناگزير بودند به دليل اوضاع سياسي- اجتماعي ايران و دستگاه خلافت در اوايل قرن سوم هجري به شرايط اعيان ايراني و همزيستي با آنان تن در داده و قدرت را به اين گروه واگذار نمايند.
از آغاز قرن سوم هجري بر اثر مسائلي که در داخل و خارج از دستگاه خلافت عباسي مي گذشت به تدريج خلافت قوت و استحکام خود را از دست داد، به گونه اي که در سال 334 ق مقارن خلافت مستکفي، احمد پسر بويه با تصرف بغداد و تسلط بر آنجا خلفاي عباسي را مطيع و دست نشانده ي سلاطين آل بويه گردانيد.
بنا به گفته مستشرقان روسي، اين جريان نتيجه ي منطقي تکامل و توسعه روابط فئودالي در داخل قلمرو خلافت بود؛ چون خلافت عباسي ترکيبي از اقوام و قبايل مختلف با نژاد، زبان، فرهنگ، تمدن و اقتصاد گوناگون بود و اين موضوع به لحاظ سياسي براي دستگاه خلافت مشکلاتي ايجاد نمود.(4)
با وجود اين، تسلط نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ايران پايان نگرفت و حتي در زمان الناصرلدين الله (575-622) خلافت قدرت سياسي خود را احيا کرد؛ اما عباسيان ديگر نمي توانستند اين قدرت را براي هميشه حفظ نمايند و به همين دليل سلسله هاي مستقلي در ايران شکل گرفتند.
در برخي از مناطق، خليفه ناگزير مي شد براي تأمين وفاداري اعيان و دهقانان ايراني يکي از متنفذان آنها را به حکومت موروثي آن ايالت منصوب نمايد. اين گونه امارت ها به تريج به صورت دولت هاي مستقل درآمدند.
گاهي نيز متنفذان محل خودسرانه و به اتکاي نيروي نظامي خويش بدون اينکه از طرف خليفه منصوب شده باشند يا فرماني از وي صادر شده باشد، حکومت محلي را به دست مي گرفتند. بنابراين، پيدايش دولت هاي محلي در ايران از يک سو نتيجه ي مبارزه داخلي در درون خلافت بود و از سوي ديگر، بر اثر نهضت هاي مردمي، که ارکان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بود، تسريع گشت.(5)
سلسله هايي را که از زمان مأمون در ايران شکل گرفتند مي توان در دو دسته قرار داد:
دسته ي اول آنهايي بودند که به علت گرويدن به مذهبي غير از مذهب رسمي خلفا، يعني تسنن، مدعي خليفه بغداد شدند؛ مانند علويان طبرستان، آل زيار و آل بويه که سيادت و برتري مادي و معنوي خلفا را قبول نداشتند.
دسته ي دوم خليفه را اميرالمؤمنين مي شناختند و به نام او خطبه مي خواندند و بعضي از آنها مذهب خليفه را داشتند؛ مانند سامانيان، غزنويان و سلجوقيان.
همين مسئله در ارتباط حکومت هاي ايراني با خلافت عباسي تأثير بسياري داشت و خلفاي عباسي با اتخاذ سياست هاي مختلف در برابر حکام مستقل ايراني، آنها را به جان يکديگر مي انداختند؛ به گونه اي که درگيري علويان طبرستان با طاهريان و سامانيان و حتي صفاريان از جانب خليفه هدايت مي شد.

روابط طاهريان با عباسيان

زماني که دستگاه خلافت عباسي دريافت اعزام لشکر از مرکز خلافت و گماشتن فرمانروايان غير بومي در تأمين اهداف مورد نظر کارايي ندارد سياست تأييد محافل متنفذ ايراني را در پيش گرفت تا از اين طريق نهضت هاي ضد عباسي را سرکوب نموده، جريان انتقال ثروت به بغداد را نيز تضمين نمايد.
طاهريان از جمله دهقانان و اعيان ايراني بودند که در اوايل قرن سوم هجري با توجه به ملاحظات دو سويه خود و عباسيان قدرت را در شرق ايران به دست گرفتند.
پيوستگي هاي طاهريان با عباسيان آن قدر زياد بود که برخي از مورخان به هنگام بيان تاريخ آنان، به طور جداگانه به طاهريان به عنوان سلسله اي مستقل نپرداخته و اخبار آنان را در ضمن تاريخ عباسيان گزارش کرده اند.
چون طاهريان هيچ گاه به فکر تأسيس حکومتي ملي و ايراني جداي از عباسيان نبودند، فقط حکومت را در خاندان خود موروثي کرده و در امور داخلي رويه اي مستقل در پيش گرفتند.
طاهربن حسين، مؤسس حکومت طاهريان که از سران نظامي خراسان بود، به عنوان فرمانده ي سپاه مأمون به جنگ با امين فرستاده شد. وي در شوال 195ق در دشت ري سپاه امين را به فرماندهي علي بن عيسي بن ماهان به سختي شکست داد.(6)
در اين ميان، علويان نيز تلاش مي کردند از طاهر بهره برداري نمايند و او را قانع کنند که با آنها همراهي نمايد؛ ولي طاهر به علت دوستي با عباسيان اين کار را نپذيرفت.(7)
بنابراين، طاهر در پيروزي مأمون بر امين نقش مهمي داشت و اين موضوع مي توانست در قدرت گيري طاهر مؤثر باشد. هر چند که ارتباط دوستانه ي طاهر و احمد بن ابي خالد (وزير مأمون) باعث شد تا وزير، مأمون را مجاب نمايد که طاهر را به ولايت خراسان انتخاب نمايد، (8) ولي تهديد امنيت خراسان توسط خوارج نيز در انتخاب طاهر به عنوان عامل منطقه خراسان مؤثر بود، تا هم خدمات او را پاداش داده باشد و هم قاتل برادر را از پيش چشم خود دور نمايد.
اما طاهر به محض ورود به نيشابور، در خطبه ي نماز جمعه از ذکر نام خليفه خودداري ورزيد و لباس سياه را از تن به درآورد و با اين عمل مطابق رسم آن زمان اعلام استقلال نمود و بعد از آن نيز بلافاصله درگذشت. اين موضوع موجب گرديد تا شايع شود که او با دسيسه ي خليفه مسموم شده است.(9)
هر چند که مأمون از نتايج قتل طاهر و احتمال شورش يارانش بيمناک بود، ولي با اين وجود، امارت خراسان را به فرزندان او سپرد؛ چون خليفه به اين نتيجه رسيده بود که ديگر نمي توان ايران را مستقيما از جانب بغداد اداره کرد، پس بايد بکوشد تا اوضاع را به صورتي حفظ نمايد که پيوند سياسي بين بغداد و خراسان دست کم به صورت ظاهر حفظ شود. به اين دليل، حکومت سرزمين هايي را که طاهر در دست داشت و پس از مرگ وي در اختيار فرزندش طلحه بود به او واگذاشت. در نتيجه، طاهريان به حيات سياسي خود در پناه دستگاه خلافت عباسي ادامه دادند.
بنابراين، جانشينان طاهر نيز به ادامه سياست همکاري با خلافت اصرار داشتند و قدرت آن را به رسميت مي شناختند. اين سياست در موارد زير نمايان بود:
1. به پا خاستن طلحه براي جنگ با خوارج سيستان؛
2. اقدام عبدالله بن طاهر در سرکوب آشوب هاي خوارج در مصر و جنبش هاي علوي مخالف با نظام خلافت در خراسان؛
3. حفظ مناطق شرقي خلافت عباسي از تجاوز ترکان.
عباسيان نيز به اين خدمات ارج نهاده و آل طاهر را به خود نزديک نمودند و در درگيري بين آنها و صفاريان جانب طاهريان را مي گرفتند؛(10) هر چند که در اواخر عهد طاهري به علت ضعف حاکم بر امارت آنها ديگر قادر به انجام و ادامه اين خدمات نبودند؛ براي مثال، يکي از مأموريت هاي آنان در خراسان مبارزه با قيام هاي شيعي در طبرستان بود، ولي محمد بن طاهر در اين زمينه توفيقي به دست نياورد و حتي لشکريان او در سال 257 هجري از حسن بن زيد شکست خوردند و او بر قسمتي از سرزمين هاي تحت سلطه ي طاهريان دست يافت. اين امر ناشي از غفلت محمد بن طاهر از طبرستان و اشتغال او به خوردن شراب و طرب و شادي بود.(11) تا آنجا که اعيان و بزرگان دولت را به يعقوب نامه نوشتند که «زودتر ببايد شتافت که از اين خداوند ما هيچ کار نيايد جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگ ثغري به باد نشود.»(12)
امام خليفه ي عباسي محمد بن طاهر را، که دست نشانده اش بود، به يعقوب که با اتکا به شمشير و نيروي نظامي بر سرزمين هاي شرقي خلافت تسلط يافته بود و قصد پيشروي نيز داشت ترجيح مي داد و به همين علت از دستگيري محمد بن طاهر توسط يعقوب نگران شد و اعتراض کرد و به فرستاده گفت: «به اختصار سخن بگو، نبايد با محمد بن طاهر مانند مخالفان رفتار شود.»(13) و از يعقوب خواست تا از نيشابور خارج شود؛ ولي عدم عقب نشيني يعقوب از خراسان به رغم درخواست خليفه، دليل محکمي بر بي اعتنايي او نسبت به خليفه بود.
امارت طاهريان بر مناطق تحت سلطه از نوع استکفا بود و با عباسيان همسويي هاي فراوان داشتند؛ از جمله: همراهي با عباسيان در طبرستان در برخورد با داعيان که به لحاظ مذهبي شيعه بودند و با مذهب رسمي دستگاه خلافت مخالف. حتي سرکوبي شورش هاي علوي مخالف عباسيان مانند شورش يحيي بن عمر علوي توسط محمد بن عبدالله طاهري انجام شد. از سوي ديگر، طاهريان در عراق نيز با عباسيان همراهي مي کردند؛ از جمله اينکه طاهريان با استفاده از سمت نگهباني بغداد به منافع وسيعي در عراق دست يافتند.
طاهريان نه تنها در زمينه هاي سياسي، مذهبي و نظامي با عباسيان هماهنگي داشتند، بلکه در زمينه ي فرهنگي نيز با آنها همسو بودند. اين هماهنگي تا آنجا بود که طاهريان به برخي از مظاهر و نشانه هاي عباسيان علاقه مندي نشان مي دادند.
بنابراين، مي توان گفت: حاکميت طاهريان بر مناطقي از ايران حالت نيمه مستقل داشت و با خلافت عباسي رابطه ي انتفاعي دو جانبه داشتند؛ بدين صورت که براي سرکوبي مخالفان و پيشبرد سياست هاي خود از يکديگر استفاده مي کردند. در واقع، طاهريان بازوي اجرايي خلافت در شرق و غرب جامعه اسلامي بودند، به گونه اي که خليفه از وجود عبدالله بن طاهر در مصر استفاده نمود و زماني که حرکت خوارج در شرق گسترده شد او را به خراسان منتقل کرد.

روابط صفاريان با عباسيان

با توجه به اينکه يعقوب ليث صفاري حکومت خود را با اقتدار برآمده از شمشير و توانمندي هاي نظامي بنا کرده بود نه از راه پيوستگي به خلافت عباسيان، بنابراين، امارت او امارت استيلا بود نه استکفا.
اما يعقوب به خوبي از قدرت معنوي عباسيان و نفوذ آنان در بين عامه مردم آگاه بود؛ به ويژه آنکه گروه هايي از مطوعه در سپاه او گرايش هاي سنتي ديني داشته و اقتدا به خليفه و خلافت براي آنها مهم بود.(14)
از اين رو، يعقوب از همان آغاز به دست گرفتن قدرت در سيستان، نيم نگاهي به بغداد و خلفاي عباسي داشت و وانمود مي کرد که از خليفه پيروي مي کند و مبارزه با خوارج را به دستور او انجام مي دهد، و حتي پس از فتوحاتي که در شرق و غرب سيستان داشت به منظور تجديد روابط با خلافت هدايايي را براي خليفه ارسال نمود.(15)
اما خليفه از اقدامات توسعه طلبانه ي يعقوب راضي نبود و او را خطري براي خلافت عباسي در سرزمين هاي شرقي مي دانست، از اين رو، معتمد خليفه عباسي در نزد حجاج طبرستان، گرگان، ري و خراسان يعقوب را لعن کرد. (16) اين عمل خليفه، واکنش يعقوب را همراه داشت و وي با پيشروي به سمت فارس بي اعتبار ساختن لعن او در برابر حجاج را درخواست نمود.(17)
هر چند که خليفه به دليل درگيري با زنگيان درخواست يعقوب را نپذيرفت، ولي عيار سيستاني به سياست خصمانه خليفه پي برده و درصدد حمله به بغداد و تسلط بر دستگاه خلافت برآمد. اما با وجود درگيري يعقوب ليث با خلافت عباسي، وي هيچ گاه قصد براندازي دستگاه خلافت را نداشت، بلکه مي خواست خليفه بازيچه دست او باشد.
در اين ميان، صاحب الزنج که در اين زمان عليه خلافت عباسي شورش کرده بود به يعقوب وعده کمک داد، ولي او نپذيرفت، چون صاحب الزنج از نظر خليفه و مسلمانان کافر بود و پذيرش تقاضاي او از طرف يعقوب مي توانست مشروعيت حکومت صفاري را در نظر ايرانيان مسلمان، که قدرت معنوي خلافت عباسي را پذيرفته بودند، زير سؤال ببرد.
لازم به ذکر است که عمرو، برادر يعقوب، نظر مساعدي به جنگ او با خليفه نداشت، از اين رو، همراه فرزندش محمد، به سيستان بازگشت. عمرو بعدها در دوران زمامداري خود بر سيستان ثابت کرد که برخلاف برادر براي استمرار حاکميت، اطاعت از خليفه را اصل مي داند. ولي پس از شکست يعقوب در جنگ با خليفه و بازگشت او به گندي شاپور، بيماري بر عيار سيستاني غلبه يافت و وي طي نامه اي به عمرو از او نسبت به مسائل کدورت آميز دل جويي کرد. عمرو نيز به گندي شاپور آمد و به تيمار برادر پرداخت.(18)
البته ذکر اين نکته ضروري است که يعقوب براي بار دوم نيز به سال 265 ق قصد تصرف بغداد را داشت که خليفه با وعده ي واگذاري حکومت فارس به او، وي را از اين کار منصرف نمود. ولي شايد دليل اصلي انصراف يعقوب از حمله به بغداد بيماري او بود که در اين زمان شدت گرفته بود.
پس از مرگ يعقوب، برادرش عمروليث که قدرت يافته بود، در اولين اقدام، طي نامه اي به خليفه اطاعت خود را از وي اعلام کرد. مشخص مي شود که سياست عمرو در ارتباط با خلافت عباسي بر خلاف يعقوب بود و وي اين موضوع را از زمان امارت برادر ثابت کرده بود. خليفه نيز منشور و عهد لواي حکومت را به عمرو ليث داد(19) و حتي حکومت خراسان، فارس، اصفهان و کرمان را علاوه بر سيستان به او واگذار کرد و مقام شرطگي بغداد را نيز به وي سپرد.
اين سياست عمرو در مناسبات با خلافت عباسي حتي از طرف مورخان هم مورد استقبال قرار گرفت، تا آنجا که مؤلف مجمع الانساب مي نويسد: «استعداد عمرو از يعقوب زيادت بود.»(20)
سياست عباسيان نسبت به صفاريان، به ويژه با عمرو ليث، سياست قهر و آشتي مکارانه بود. هر چند که عمرو ليث نسبت به خليفه ي عباسي اظهار اطاعت مي کرد و در جنگ خليفه با صاحب الزنج به دستگاه خلافت کمک مالي نمود و يا زماني عمرو متوجه شد حاکم فارس از ارسال هدايا و خراج به دربار خليفه نافرماني کرده است به سوي فارس رفت و به نام خود و خليفه سکه زد و از صاعد بن مخلع، وزير معتمد عباسي، عذرخواهي نمود و محمد بن ليث، حاکم فارس را خلع کرد؛ ولي معتمد که از صفاريان ناراضي بود در جمع حجاج خراسان اعلام کرد که عمرو ليث از امارت داده شده خلع مي شود و دستور داد او را لعن نموده و حکومت خراسان را به محمدبن طاهر واگذار نمايند.
در نهايت، به دليل عدم اعتماد خليفه به عمروليث و حمايت از اسماعيل ساماني در جنگ او با عمرو ليث و شکست صفاريان، عمرو به اسارت امير ساماني درآمد و سرانجام نيز درگذشت.
در واقع، علت اصلي نابودي صفاريان اختلاف آنها با حکومت عباسي بود. پس از عمرو ليث، جانشينان او قدرت چنداني نداشتند، به گونه اي که دوران حکومت طاهربن محمدبن عمرو را به علت خوشگذراني هاي او دوران تسريع کننده اضمحلال حاکميت صفاري مي دانند.
در اين ميان، دستگاه خلافت عباسي نيز از مخالفان صفاريان حمايت مي کرد. براي مثال، در جنگ سبکري (حاکم فارس) با ليث بن علي، خليفه از سبکري حمايت کرد و پس از شکست ليث بن علي، مقتدر عباسي فرمان حکومت سيستان را براي احمد بن اسماعيل ساماني فرستاد و به او دستور داد تا سيستان را تسخير نمايد، به گونه اي که از سال 399 ق به بعد ديگر نامي از خاندان صفاري در بين نيست.(21)

روابط سامانيان با عباسيان

روابط امراي ساماني با خلفاي عباسي روابطي پرفراز و نشيب بود و همراه با تحولات عميقي که در دستگاه خلافت به وجود مي آمد مناسبات آنها با سامانيان نيز متحول مي شد. به ويژه با ورود آل بويه به بغداد رشته ي ارتباط ديرينه خاندان ساماني و خلفا متزلزل گرديد تا آنجا که از زمان خلافت المستکفي بالله همواره سامانيان از تأييد خليفه و نيز ايراد خطبه و ضرب سکه به نام او خودداري مي کردند.
از سوي ديگر، اگرچه سامانيان همواره سعي مي کردند استقلال سياسي و نظامي خود را در برابر عباسيان حفظ نمايند، اما با تبعيت معنوي از خليفه درصدد کسب مشروعيت ديني بودند تا ثبات حکومت خود را حفظ نمايند. آنان همچنين مذهب حنفي را که همسو با مذهب خليفه بود، پذيرفتند؛ هر چند بايد دوره ي گرايش امير نصر دوم ساماني را به مذهب اسماعيليه مستثنا کرده و قطع اين ارتباط را با خلافت عباسي بپذيريم. به لحاظ سياسي نيز با توجه به اينکه سامانيان دولت قدرتمندي محسوب مي شدند، ليکن ادامه ي حيات سياسي و نظامي آنان در اين زمان در گرو جانبداري خليفه عباسي بود؛ امتيازي که سامانيان از آنان برخوردار بودند.
بنابراين، سامانيان در خلال زندگي سياسي خود به اطاعت از خلافت عباسي و جلب دوستي آنان پايبند بودند.(22) بدين روي، روابط آنها با همسايگان مسلمانشان خصمانه بود؛ زيرا آنان بنا به دلايلي به دشمني با عباسيان مي پرداختند. درگيري سامانيان با صفاريان و علويان طبرستان نمونه ي بارزي از اين روابط خصمانه است.(23)
در واقع، سامانيان عمال خلافت در سرکوبي شورشيان و مخالفان محسوب مي شدند؛ مانند سرکوبي حرکت هاي وشمگير بن زياد و ماکابن کاکي و مهم تر از همه، اقدام سامانيان در سرکوب علويان طبرستان که مخالف سرسخت خلافت عباسي بودند؛ کاري که طاهريان و صفاريان موفق به آن نشدند. سامانيان در دفع آنچه که نزد خليفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقي مي شد مجاهدات خود را به مثابه سعي در تقويت و تحکيم اساس خلافت عباسي و مبارزه با آنچه بنياد مذاهب عامه اهل سنت را تهديد مي کرد، وانمود مي کردند.(24)
بنابراين، در برخورد سامانيان با علويان طبرستان، که دشمن دستگاه خلافت عباسي بودند، هم توسعه ي حاکميت سامانيان بر نقاط مختلف ايران از جمله طبرستان، گرگان و گيلان و هم مناسبات صميمانه ي سياسي بين سامايان و عباسيان تأثير بسياري داشت.
سامانيان در آغاز امارت خود، ارتباط تنگاتنگي با دستگاه خلافت عباسي داشتند و - همان گونه که ذکر شد- اين مناسبات دچار تغيير مي گرديد، به ويژه زماني که خلفاي عباسي مقهور اقتدار امراي ترک شده بودند و سامانيان عصر طلايي خود را آغاز نموده و به دوران عظمت خود نزديک مي شدند. روابط بين دو طرف زماني رو به سردي گراييد که داعيان اسماعيلي در زمان امير نصر ساماني در خراسان بزرگ نفوذ زيادي پيدا کردند، هر چند که گرايش سامانيان به اسماعيليه زودگذر بود؛ چون نوح بن نصر در برابر مذهب اسماعيلي واکنش شديدي داشت.
البته بايد به اين نکته نيز توجه داشت که حکومت ساماني از نوع امارت استکفا- استيلا بود. رابطه ي آنها با خلافت عباسي يک رابطه ي دو جانبه سياسي بود و زماني که حاکميت آنها صرفا به جنبه ي استيلا تبديل شد ارتباط خود را با خلافت حفظ کرده و تقدس آن را قبول نمودند، ولي دخالت سياسي دستگاه خلافت را نمي پذيرفتند و امور اداري و تشکيلات حکومتي و عزل و نصب وزرا را خود انجام مي دادند.
حتي آنان برخلاف طاهريان به خلفا ماليات نمي پرداختند، بلکه باج و هديه مي دادند. هر چند خلافت عباسي، سامانيان را عامل خود قلمداد مي کردند، ولي از اين زمان به بعد در عمل چنين نبود. به اين دليل، سياست قهر و آشتي مکارانه را که در برابر صفاريان به کار مي بردند در مقابل سامانيان نيز استفاده کردند. از اين رو، گاهي خلفا از شورش هاي انجام شده بر ضد سامانيان استقبال مي کردند که اين امر نشان دهنده ي سياست دوگانه ي عباسيان در قبال سامانيان بود. اين سياست خلفا بيشتر در رابطه با اميرنصر ساماني اعمال مي شد؛ به ويژه زماني که يحيي بن احمد در سال 310 ق به بغداد پناهنده شد.(25)
سامانيان در ادوار بعدي تلاش زيادي براي بهبود روابط با خلافت عباسي انجام دادند، ولي به خاطر حوادث سياسي- نظامي دستگاه خلافت و استيلاي آل بويه بر بغداد به نتيجه نرسيدند؛ به ويژه آنکه سامانيان حنفي مذهب از اين زمان به بعد بايد تحت اطاعت خليفه اي مي بودند که خود تحت نظارت امراي شيعي آل بويه بود.
سرانجام با ضعف حکومت ساماني به واسطه ي رشد ناموزون سياسي- نظامي در ارکان نظامي دولت آنها، امراي ساماني پيش از آنکه به فکر ارتباط با عباسيان باشند بيشتر به مشکلات داخلي خود و هجوم اقوام ترک مشغول بودند، و در نتيجه، اصل ارتباط بي رنگ، و پايه مناسبات متزلزل شد.

نتيجه

از مباحث مربوط به ارتباط حاکميت هاي ايراني طاهري، صفاري و ساماني با دستگاه خلافت عباسي نتايج زير حاصل مي گردد:
1. در ارتباط و تعامل خلافت عباسي با حکومت هاي ايراني بايد اذعان نمود: با وجودي که برخي از اين حکومت ها با تسلط خلفا موافق نبودند ولي هيچ يک از آنها قصد براندازي دستگاه خلافت و يا برداشتن خليفه را نداشتند و اين امر نشان مي دهد که مردم ايران تابعيت خليفه را، بخصوص در زمينه ي امور مذهبي و معنوي، پذيرفته بودند.
2. حکومت هاي ايراني تلاش مي کردند که براي ثبات و استحکام خود و نوع مقبوليت يا مشروعيت را به دست آورند: مقبوليت ملي و مشروعيت ديني که متأثر از پذيرش اسلام توسط ايرانيان و نيز پذيرش مقام خلافت به عنوان يک اصل معنوي بود.
همه ي دولت هاي ايراني و حتي ترکان سعي مي کردند مشروعيت ديني را به دست آورند و مناسبات خود را با دستگاه خلافت توسعه دهند؛ زيرا در آن زمان با توجه به شرايط موجود لازمه ي ادامه حيات سياسي آنها پذيرش و اطاعت از خلفا بود.
3. حاکميت طاهريان از نوع استکفا بود؛ يعني تا پايان حکومتشان به فرمان خليفه گردن نهادند؛ ولي صفاريان نه با استفاده از فرمان خليفه، بلکه با کمک شمشير قدرت را به دست گرفتند، از اين رو، حکومت آنها جنبه ي استيلا داشت. اما امارت سامانيان از نوع استکفا- استيلا بود؛ يعني اگرچه در ابتدا با استفاده از فرمان خليفه به قدرت رسيدند، ولي پس از آن خلفا را از اظهارنظر و دخالت در امور داخلي خود منع کردند. بنابراين، نوع حاکميت طاهريان، صفاريان و سامانيان در روابط آنها با دستگاه خلافت عباسي تأثيرات مستقيم داشت و خلفا نيز بر اين اساس روابط خود را با اين حکومت ها تنظيم مي کردند.
4. اگرچه مناسبات طاهريان و سامانيان با خلافت عباسي يک رابطه ي انتفاعي دو جانبه و دو سويه بود و هر دو طرف براي دست يابي به اهداف و پيشبرد سياست هاي خود از يکديگر استفاده مي کردند، ولي صفاريان، به ويژه يعقوب ليث، اعتقادي به اتخاذ اين سياست نداشتند؛ هر چند که پس از يعقوب تعامل خلفا با صفاريان تقريبا دو جانبه و دو سويه شد.
5. دستگاه خلافت عباسي همواره در برابر حکومت هاي ايراني طاهري، صفاري و ساماني سياست يکسان و يکنواخت نداشت و از سياست قهر و آشتي مکارانه در مقابل آنها استفاده مي کرد.

پی نوشت ها:

1. ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، تهران، نشر ني، 1366، ص401.
2. محمدحسين جعفري، تشيع در مسير تاريخ، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374، ص 317.
3. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344، ج2، ص 290.
4. ن.و. پيکو لوسکايا و ديگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پديده ي سده ي هجدهم، تهران، 1346، ص 216-217.
5. عزيزالدين بيات، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، 1371، ص 244.
6. عزالدين علي بن اثير، الکامل في التاريخ، تهران، شرکت سهامي چاپ، ج6، ص245.
7. محمد بن جرير طبري، تاريخ الرسل و الملوک، تهران، اساطير، 1350،ج8، ص 579-580.
8. احمد بن ابي يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ج2، ص 475.
9. همان، ص 413.
10. محمد سهيل طقوش، دولت عباسيان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 192.
11. ابوسعيد عبدالحي گرديزي، زين الاخبار، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1348، ص138.
12. ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1350، ص 248.
13. عزيزالدين علي بن اثير، پيشين، ج7، ص 262.
14. علي شجاعي صائين، تاريخ تکوين دولت صفاري، تهران، اهل قلم، 1376، ص 153-154.
15. گمنام، تاريخ سيستان، تهران، چ فردين و برادر، 1314، ص 248.
16. محمد بن ابوبکر بن خلکان، وفيات الاعيان، تهران، 1284ق، ص412.
17. محمد بن جرير طبري، پيشين، ج9، ص 514.
18. گمنام، پيشين، ص 232-233.
19. ابوالفضل محمد بن حسن بيهقي، پيشين، ص 388.
20. محمد بن علي بن محمد شبانکاره اي، مجمع الانساب، تهران، اميرکبير، 1363، ص 21.
21. عبدالرفيع حقيقت، تاريخ نهضت هاي ملي از سوک يعقوب ليث تا سقوط عباسيان، تهران، آفتاب حقيقت، 1363، ص45.
22. محمد سهيل طقوش، پيشين، ص 197.
23. همان، ص 198.
24. عبدالحسين زرين کوب، تاريخ مردم ايران از پايان سامانيان تا پايان آل بويه، تهران، اميرکبير، 1367، ص 123.
25. ابوسعيد عبدالحي گرديزي، پيشين، ص 336.

منبع: مجله معرفت




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.