مرگ در مرداب

رضا، پسر عباسعلی ، معروف به «داداش بیگ» افسر قزاق از ایل پالانی ، در 24 اسفند ماه سال 1255 ه.ش. در قریه «آْلاشت» از توابع سواد كوه مازندران به دنیا آمد. چند روز پس از تولد رضا، داداش بیگ درگذشت و مادر ـ كه از مهاجران گرجستان بود ـ به دنبال درگیری و اختلاف خانوادگی، به همراه نوزادش به تهران رفت و در خانه برادر خود ساكن شد. رضا دوران كودكی و نوجوانی خود را زیر نظر دایی‌اش ـ كه خیاط قزاقخانه بود ـ سپری كرد و به توصیه و وساطت او ،‌در سن چهارده ،
شنبه، 24 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرگ در مرداب
مرگ در مرداب
مرگ در مرداب




رضا، پسر عباسعلی ، معروف به «داداش بیگ» افسر قزاق از ایل پالانی ، در 24 اسفند ماه سال 1255 ه.ش. در قریه «آْلاشت» از توابع سواد كوه مازندران به دنیا آمد. چند روز پس از تولد رضا، داداش بیگ درگذشت و مادر ـ كه از مهاجران گرجستان بود ـ به دنبال درگیری و اختلاف خانوادگی، به همراه نوزادش به تهران رفت و در خانه برادر خود ساكن شد. رضا دوران كودكی و نوجوانی خود را زیر نظر دایی‌اش ـ كه خیاط قزاقخانه بود ـ سپری كرد و به توصیه و وساطت او ،‌در سن چهارده ، پانزده سالگی وارد بریگاد قزاق شد و به عنوان نظامی ساده، مشغول به كار گردید. نخستین منصب رضا در قزاقخانه، سمت وكیل باشی «گروهان شصت تیر» بود كه بعدها به فرماندهی آن رسید و به «رضا خان شصت تیر» شهرت یافت.

مرگ در مرداب

او در این زمان، به رسم جاهل‌ها و بزن‌بهادرها ، با بستن گذرها، قمه‌كشی می‌كرد و به خودنمایی می‌پرداخت. توانایی و تنومندی جسمانی و سخت‌گیری و تحمل شدائد در انجام مأموریت‌های نظامی اندك اندك درنظر برخی صاحب منصبان و متنفذان ، او را از دیگران متمایز كرد. از جمله، عبدالحسین میرزا فرمانفرما ـ كه زاشاهزادگان بنام و قدرتمند قاجاری بود‌ـ به او توجه تمام نشان داد و مسؤولیت اسلحه جدیدش ـ مسلسل ماكسیم ـ را به او سپرد. از این رو ، رضا خان در میان خانواده فرمانفرما، «رضا ماكسیمی» نیز نام گرفت. پس از این، رضا خان به مرور مراتب ترقی را طی كرد و در انجام مأموریت‌های مختلف، همچون سركوب نهضت آزادی‌خواهانه میرزا كوچك خان در گیلان، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. زندگی رضا خان تا میانسالی در بی‌سواد یگذشت و حتی پس از آن كه خواندن آموخت، در نوشتن كلمات و عبارات ، دچار اشتباهات فاحش می‌شد.
رضا خان ترقی خود را مدیون حمایت صاحبان ثروت و قدرت، انضباط خشك نطامی و قساوت و بی‌رحمی خود بود؛ ‌اما از معلومات شایان و تفكر نظامی چندان بهره‌ای نداشت. با این همه ، به دلایل متعدد، مورد توجه انگلیسی‌ها قرار گرفت و سرانجام یك ژنرال بریتانیایی به نام «ادموند ایرونساید» ضمن دیدار و گفت‌وگویی كه با او داشت، وی را شایشته اجرای طرح كودتایی یافت كه نافع كشورش در ایران و شبه قاره هند را تأمین می‌كرد. رضا خان بعدها نزد بعضی از بزرگان اعتراف كرد كه انگلیسی‌ها او را سركار آوردند؛‌ اما او انگیزه‌اش را از اقدام به كودتا، ‌وطن‌خواهی خود قلمداد كرد. این كودتا در 3 اسفند ماه سال 1299 ه.ش . به وقوع پیوست و رضا خان در اعلامیه مشهوری كه با عنوان «حكم می‌كنم» منتشر كرد،،‌خود را رییس كل قوا خواند و پس از اندكی، از سوی « احمد شاه قاجار» با لقب « سردار سپه» به بالاترین درجه نظامی (سردار سپهی) دست یافت.
رضا خان سردار سپه در كابینه كودتا به نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی ـ عامل انگلیسی‌ها ـ ‌عهده‌دار پست وزارت جنگ شد و این منصب را در دولت‌های دیگر نیز در قبضه قدرت خود گرفت، و با ادغام یگان‌های متفرق نظامی قشون متحدالشكلی به وجود آورد و به مرور از این طریق، زمینه‌ نفوذ و استیلای خود را در امور سیاسی و اجرایی كشور فراهم ساخت. این جریان موجب اعتراض جناح اقلیت مجلس و برخی از روزنامه‌نگاران شد؛ اما مخالفت اقلیت مجلس (به ویژه شهید مدرس) به جایی نرسید و قتل و ضرب و شتم و تهدید كسانی همچون «میرزاده عشقی» ، شاعر جوان ، «حسین صبا» مدیر روزنامه ستاره ، «ملك‌الشعراق بهار» نماینده مجلس ، تقریبا صدای معترضان را خاموش كرد. سردار سپه در این هنگام، به تجدید نفوذ و قدرت حاكمان محلی اقدام نمود و شماری از آنان را به مركز جلب كرد یا از میان برداشت تا در آینده نیروی مخالفی در داخل كشور نداشته باشد. در این اوضاع و احوال، تصمیم احمد شاه برای رفتن به فرنگ، زمینه ریاست وزرایی سردار سپه را آماده كرد (آبان 1302) .
رضا خان سردار سپه، رییس الوزراء، كه از این پس هیچ گونه مقام و قدرتی را مانع پیشرفت خود نمی‌دید، با اتخاذ ترفندهای خاص و با استفاده از موقعیت اجتماعی و سیاسی موجود، تحت حمایت نامرئی آورندگانش و یاریگری اطرافیان خود، پله پله نردبان ترقی را پیمود تا سرانجام به حكمرانی قاجاریه پایان داد و مقام سلطنت را به دست آورد (23 آذر 1304) و رسما به عنوان پادشاه ایران، با رعایت تشریفات ویژه تاجگذاری كرد (4 اردیبهشت 1305) . بدین ترتیب، رضا خان به دوره سوم زندگانی خود گام گذاشت. این دوره نسبتا طولانی كه تا شهریور 1320 تداوم یافت، در برگیرنده وقایع گوناگونی است كه آگاهی مشروح از آنها به كتابی مستقل نیازمند است.
همه اقدامات و رویدادهای مربوط به عصر رضا شاهی، از سیاست‌های فردی،‌ اخلاق تندروانه و دیكتاتوری،‌و نیز ستیز او با فرهنگ اسلامی و روحانیت او متاثر بوده است؛ ترور مدرس ، ضرب و شتم شیخ محمدتقی بافقی در حرم حضرت معصومه (س) و نیز اجباری كردن خدمت سربازی، در كنار اجباری شدن استفاده از كلاه پهلوی و لباس متحدالشكل فرنگی، بویژه ماجرای كشف حجاب و تصرف اوقاف و عدلیه از سوی كارگزاران رژیم، زمینه‌های چالش روحانیت و شاه را به وجود آورد. در همه این اعمال، فرنگی مآبی، رنگی آشكار داشت و چون با ایران گرایی و باستان ستایی همراه بود، به تقلید و انفعال و خود بزرگ‌بینی منجر شد. متأسفانه خلق و خوی دیكتاتوری رضا خان، مجال و امكان شكوفایی علمی و فرهنگی فراخور عصر را هم از مؤسسه ‌های تازه تأسیس گرفت و نهادهای مدنی ـ چون مجلس و دولت ـ را از انجام وظایف فانونی‌شان بازداشت.
آنچه چشم‌گیر‌تر از هر پدیده‌ای این دوره را از ماقبل آن متمایز می‌كند، آبادانی شهرها و عمران راه ‌ها بود كه البته این توسعه ظاهری هم فقط به گسترش شهرنشینی انجامید و نه تنها به صنعت و تجارت رونقی نداد؛‌ بلكه اقتصاد كشاورزی و دامداری سنتی ایران را هم ضایع كرد. در دوران بیست ساله حكومت رضا خان، بدبینی و خود رأیی روز افزون او كه معمولا با خشم و كینه‌جویی همراه بود، نه تنها مخالفان را به دام زندان و كام مرگ انداخت؛ كه حتی كسانی چون داور، تیمورتاش،‌ فروغی و ... را ـ كه از یاران و یاریگران او بودند ـ بی‌نصیب نگذاشت. مجموع این اعمال كه ناشی از اراده ملوكانه رضا خان بود، به مرور تحمل موافق و مخالف را به آخر رساند و به همین دلیل، با ورود متفقین به ایران، به اندك مدتی رژیم رضا خانی از هم پاشید و تبعیدش به جزیره‌ای دور از ایران، با خوشحالی مردم مواجه شد. دوره چهارم و آخرین مرحله زندگی او ، از تبعید تا مرگ است.
بهانه ظاهری و تا حدی جدی متفقین در ورود به ایران ،‌حضور پرشمار و چشمگیر آلمانی‌ها در كشور بود. در جریان جنگ جهانی دوم، خوشحالی مردم و دولت ایران از پیروزی آلمان‌ها بر روس و انگلیس، به نوعی آلمان دوستی و‌ آلمان گرایی دولت ایران جلوه كرد و این امر با منافع متفقین سازگار نبود. در نتیجه، در ساعت چها ر روز 3 شهریور سال 1320، سفیران كشور انگلیس و شوروی طی یادداشت‌های جداگانه‌ای، اعلام كردند كه ارتش‌های كشورهای متبوعشان وارد خاك ایران شده‌اند. رضا شاه دچار هراس شد و برای حفظ ظاهر ، ستاد جنگی تشكیل داد. این تساد در روز 4 شهریور، اولین و آخرین اعلامیه‌ جنگی خود را كه در آن از مردم! خواسته شده بود در مقابل قوای متجاوز ایستادگی كنند ، منتشر كرد. روز 5 شهریور ماه، دولت منصور استعفا كرد و فروغی با پشت‌گرمی و هدایت انگلیسی‌ها مأمور تشكیل كابینه شد. روز 6 شهریور دولت به عنوان پیروی از نیات صلح‌جویانه اعلیحضرت !‌دستور ترك مقاومت نیروهای نظامی را صادر كرد. گفتنی است كه پیش از صدور این دستور، فرماندهان نظامی واحدهای خود را ترك كرده و به تهران گریخته بودند.
به این ترتیب، پادگان‌ها از سربازان و نظامیان خالی شد و بسیاری از سلاح‌ها به دست ایلات و عشایر افتاد و سربازان پیاده و پراكنده و گرسنه و تشنه، راهی شهر و دیار خود شدند. این سرانجام ارتشی بود كه رضا خان به وجود آورد و ایجاد آن، بخش‌های هنگفتی از در‌آمد كشور را بلعید. از این روز تا 25 شهریور ، ـ یعنی قبل از ورود متفقین به تهران ـ وقایع ریز و درشت دیگری به وقوع پیوست تا آن كه رضا خان با توصیه و الزام سفارت انگلیس، از سلطنت كناره‌گیری كرد و متن استعفانامه‌اش را محمدعلی فروغی نوشت و به جای او خواند. رضا خان در مسیر خروج از ایران در اصفهان همه اموال منقول و غیر منقول خود را كه طی بیست سال ،‌به زور و تهدید از صاحبان آنها گرفته بود، به فرزند و جانشین خود بخشید و روز 5 مهر ماه وارد بندرعباس شد، و به اتفاق خانواده خود، به وسیله یك كشتی باری، آب‌های ایران را ترك كرد. اما به جای هند، انگلیسی‌ها ، او و همراهانش را به افریقای جنوبی بردند و در جزیره «موریس» پیاده كردند. در این جریان هم موضوع حمل جواهرات سلطنتی به وسیله رضا خان به خارج ، مورد توجه محافل داخلی و خارجی قرار گرفت و برخی نمایندگان مجلس، به این موضوع پرداختند. جزیره موریس جای مناسبی برای رضا شاه نبود، به همین دلیل، پس ازمدتی در نتیجه اقدامات فراوان پسرش به ژوهانسبورگ كه موقعیت و آب و هوای مناسب‌تری داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز 4 مرداد ماه 1323 خسته و شكسته، خود را به دست مرگ سپرد و به آنچه كرده بود، گرفتار گشت.(1)

حكومت در خواب

اشرف پهلوی در خاطرات خود می‌گوید: یك روز ما متوجه شدیم كه انگلستان و شوروی از دو طرف به كشور ما حمله كرده‌اند. ساعت چهار صبح روز دوشنبه سوم شهریور 1320 كه سرریدر بولارد سفیر انلگیس و اسمیرنوف سفیر شوروی به خانه علی منصور نخست وزیر وقت رفتند تا خبر حمله به ایران را به او بدهند، او خواب بود و وقتی ساعتی بعد ، علی منصور به كاخ پدرم رفت تا او را از جریان مطلع كند، پدرم هم خواب بود و حقیقت آن كه در آن موقع تمام حكومت ایران در خواب بودند، و گرنه می‌بایستی از مدتی قبل متوجه این موضوع می‌بودند كه در چنان شرایطی استفاده از راه ایران برای رساندن كمك به شوروی برای متفقین حیاتی است و اگر ما به رضا به آنها راه نمی‌دادیم، آنها به زور به این راه دست می‌یافتند. و بعد ماجرای خیانت امرای ارتش پیش آمد. چه آنها كه در شهرستان‌ها سربازان را گذاشتند و اموال و دارایی خود را بار كامیون‌ها كرده از مقابل متفقین گریختند و چه آنها كه در تهران با صحنه‌سازی سربازان را مرخص كردند و پایتخت را بلا دفاع و سربازان از لخت و گرسنه راهی بیابان‌ها كردند.
اطلاع بر این جریانات برای پدرم به قدری غیر منتظره بود كه یكباره قدرت مقاومتش را از دست داد و دچار چنان وحشتی شد كه بدون توجه به عواقب كار و اثری كه انتشار این خبر در مردم می‌كرد، از تهران به اصفهان می‌رود و تصمیم می‌گیرد آن شهر را پایتخت كند. من تا آن موقع پدرم را مردی شجاع و قوی تصور می‌كردم و در حقیقت، در ابتدای كار هم همین طور بود؛ ولی بعدها به خاطر سن زیاد وترس از روس‌ها كه با طرفدارانش در ایران خشونت رفتار كرده بود، وقتی دید ارتشی كه آن همه برای ایجادش ، خون دل خورده و تمام اتكایش به آن بود، به این زودی و سادگی مضمحل شده و روس‌ها به طرف تهران حركت كرده‌اند، روحیه خود را به شدت باخت. بعدها شنیدم دكتر مصدق گفته بود «وقتی كه متفقین تصمیم گرفتند رضا شاه را از سلطنت بردارند، حق آن بود كه به میدان توپخانه می‌رفت و می‌گفت ای مردم انگلیسی‌ها می‌خواهند مرا از سلطنت بردارند. اكنون من به سوی شما آمده‌ام اگر مرا می‌خواهید می‌مانم و گرنه به امر شما می‌روم نه به دستور انگلیسی‌ها و اگر در آن جریان كشته هم می‌شد ، اسمی از خود به جا می‌گذاشت».
من با این عقیده دكتر مصدق كه نمی‌دانم تا چه حد گفته خود اوست، ولی من آن را از دهان یكی از نزدیكانش شنیدم، صد در صد موافق بودم، به خصوص كه انگلیسی‌ها در ابتدا جرأت نداشتند علنا با شخص پدرم مخالفت و او را از سلطنت عزل كنند. آنها می‌ترسیدند مردم به طرفداری از پدرم برخیزند و ماجرای مقاومت مردم عراق، یك بار دیگر تكرار شود؛ به خصوص كه آنها برای حمل اسلحه و آذوقه به روسیه ، به همكاری و یا لااقل بی‌طرفی مردم ایران احتیاج داشتند. به این جهت ابتدا در رادیو لندن شروع كردند علیه پدرم حرف زدن و به قول خودشان ، جنایات او را شمردن تا ببینند مردم چه عكس‌العملی از خود نشان می‌دهند. پدرم از شنیدن این اتهامات به حدی عصبانی می‌شد كه یك بار با لگد رادیو را كه در آن موقع بزرگتر از تلویزیون‌های بزرگ امروزی بود خرد كرد. ولی از میان تمام وكلایی كه جیره‌خوار پدرم بودند، از میان تمام روزنامه‌های آن زمان كه پدرم به وجود آورده یا تقویت كرده بود و از میان تمام افرادی كه به نوعی از او منتفع شده بودند، هیچ كس كلمه‌ای یا سطری به نفع پدرم نفگت و ننوشت و انگلیسی‌ها كه دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده و بردن او هیچ مقاومتی در مردم به وجود نمی‌آورد، تصمیم گرفتند او را وادار به استعفا كنند. در حالی كه اگر وقتی رادیو لندن به پدرم فحاشی می‌كرد، رجال یا مردم به پشتیبانی از او علیه رادیو لندن تظاهرات می‌كردند ،‌مسلما آنها آن بلا را سر پدرم در نمی‌آوردند. (2)

منابع :

1- مرگ در مرداب (خاطراتی از روزهای تبعید رضا شاه،تدوین :ابراهیم حسن بیگی،انتشارات مدرسه برهان.
2- تاریخ بیست ساله جلد 8 ،نویسنده:حسین مكی،انتشارات علمی.

منبع:




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط