"من بارها گفتهام كه روشنفكري در ايران بيمار متولد شد؛ مقوله روشفنكري با خصوصياتي كه در عالم تحقق و واقعيت دارد ـ كه در آن، فكر علمي، نگاه به آينده، فرزانگي، هوشمندي، احساس درد در مسايل اجتماعي، به خصوص آنچه كه مربوط به فرهنگ است ـ در كشور ما بيمار و ناسالم و معيوب متولد شد. چرا؟ چون كساني كه روشنفكران اول تاريخ ما هستند، آدمهاي ناسالمند." بحث از روشنفكري دشوار است. نگارنده در اين مقال قصد ندارد راجع به جريانهاي مختلف روشنفكري به صورت كاملاً مبسوط قلم فرسايي كند، بلكه غرض اصلي اين است كه با گذري در تاريخ و آشنايي هر چند اندك با انديشههاي روشنكفران برجسته در دورههاي مختلف زماني، اذهان مخاطلبان عزيز با جريانشناسي اين جنين ناقصالخلقه در ايران، بيش از پيش آشنا گردد. سعي بر آن است تا جريانها و امواج روشنفكري در ايران طي پنج دوره مختلف زماني بررسي شود: 1. دوره آغازين (از ابتدا تا پايان دوره قاجاريه) 2. دوره حكومت استبدادي رضاخان 3. دوره دوازده ساله (از سال 1320 تا1332) 4. دوره قبل از انقلاب اسلامي (از سال 1332 تا 1357) 5. دوره پس از انقلاب اسلامي.
دوره اول؛ آبشخور انديشههاي روشنفكري بسياري از مورخان ايراني، بسته شدن نطفه جريان روشنفكري را در ايران از زمان فتحعلي شاه قاجار ميدانند. عدهاي هم آن را به زمان آشنايي ايرانيان با غرب در دوره "صفويه" و پس ازآن در دوره حكومت "آق قيونلوها" منتسب ميدانند. روشنفكران در دوره ناصرالدين شاه با غرب آشنا شدند، اما آنها هيچگاه نتوانستند (اولاً) مباني اصلي توسعه غرب را بشناسند و (ثانياً) عوامل عقبماندگي ايران را دريابند؛ در بهترين صورت، نقش بوقهاي تبليغات براي انديشههاي غربي محسوب ميشدند. طلايهدار روشنفكري ايران به جرأت ميتوان گفت نطفة روشنفكري درايران در لژهاي فراماسونري بسته شده است و منور الفكران ايراني نظير ملكم خان ياخود صاحب فراموشخانه بودهاند و يا اينكه مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده مردم را به تأسيس لژهاي فراماسونري و پيوستن به آنها دعوت ميكردند. در هر صورت به نوعي با تشكيلات منشعب از غرب وابسته بودهاند. در دوره پيدايش، افرادي چون ميرزا ملكمخان ارمني، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، حاج سياح محلاتي و... اولين نشانهها و پيامهاي روشنفكري قرن نوزدهم اروپارا وارد ايران كردند؛ در اين ميان، شناخت ميرزا ملكم خان و به ويژه انديشههاي او در بررسي جريانات روشنفكري حايز اهميت بيشتري است. چرا كه او اولين ايراني است كه به تأسيس لژ پرداخت و انديشههاي ماسوني را در سطحي گسترده تبليغ كرد؛ به طوري كه او را "پدر منور الفكري" در ايران لقب دادهاند. ملكم خان پيش از آن كه منشأ اثر در انديشه بخش عظيمي از رجال سياسي ايران باشد، نماينده جريان فكري نويني است كه با تأثير از غرب در ايران شكل گرفت. برخي ازآثار و نوشتههاي بر جاي مانده از او تا مدتهابه صورت مانيفست روشنفكري، خط و مشي اكثر نخبگان سياسي ايران را ترسيم ميكرد و حتي در زمان حاضر نيز يكي از منابع فكري روشنفكري امروزي ايران است؛ كما اينكه اين مدعا در لابلاي آثار مكتوب و گفتار آنان هويدا است. ملكم خان كه از 75 سال عمر خود، تنها 21 سالش رادر ايران بوده و اكثر عمرش رادرغرب ميزيسته است، درباره پيشينه خود چنين ميگويد: "ارمنيزاده مسيحي هستم، ولي ميان مسلمين پرورش يافتهام و وجهة نظرم اسلامي است. جوان بودم كه به فساد مملكتم پي بردم و انحطاط مادي آن را شناختم. پس شعلة اصلاحطلبي در من فروزان گشت. اروپا كه بودم، سيستمهاي اجتماعي و سياسي و مذهبي مغرب زمين را مطالعه كردم. با اصول مذاهب گوناگون دنياي نصراني و نيز با تشكيلات جمعيتهاي سري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا، كوشش بيفايدهاي است. از اين رو فكر ترقي مادي را در لفافة دين عرضه داشتم تا هموطنانم آن معاني را نيك دريابند. دوستان و مردم معتبري را دعوت كردم؛ در محفل خصوصي از لزوم پيرايشگري اسلام سخن راندم و به شرافت معنوي و جوهر ذاتي آدمي توسل جستم." آغاز جريان و تفكر التقاطي اعترافات پدر روشنفكري ايران تا حدودي نشان دهنده آن است كه ورود روشنفكري به ايران آميخته با نفاق سياسي و ديني، تظاهر دروغين به دينگرايي و به ويژه ممزوج با تفكر التقاطي بوده است. در ميان روشنفكران موج آغازين، شخص ملكم خان بيش از بقيه وجهه ليبرالي دارد. آدمي سازشكار و البته فرصتطلب است و بيجهت نيست كه برخي او را پدر روحاني اكثريت روشنفكران معاصر مينامند. سر دسته روشنفكران لائيك آخوندزاده شبيه ميرزا ملكمخان است؛ با اين تفاوت كه از مقابلة مستقيم با ديانت ابايي نداشت. او با حمله شديد به تاريخ اسلامي ايران، چنين مينويسد: "الآن چيزي كه مايه تسلي ما تواند شد اين است كه تكليف خودمان را بفهميم و بدانيم كه ما 1280 سال در خطا بودهايم... بعد از اين... به طرف بازماندگان و يادگاران نياكان خودمان عطف نظر كنيم." او كه ديدگاههاي ماترياليستياش را به صراحت مطرح ميكرد، به عنوان متفكر بزرگ منطقه قفقاز مطرح شده و پرچمدار مشروطهخواهي و طراح ايدة "پروتستانيسم اسلامي" و پدر مليگرايي ايران نام گرفته بود. آخوندزاده در بسياري موارد به اسلام و ساحت مقدس پيامبرp جسارت ميكرد و خرابي دنيا را مستند به آموزههاي ديني ميدانست. او ديدگاه ناسيوناليستي افراطي داشت؛ به طوري به گمان خود در حسرت عظمت ايران قبل از اسلام مينويسد: "اي كاش [به ايران] نيامدمي و كاش اهل اين ولايت را كه با من هم مذهباند نديدمي و از احوال ايشان مطلع نگشتمي. جگرم كباب شد. اي ايران، كو آن شوكت و سعادت تو كه در عهد كيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز ميبود." ضديت با دين؛ شاه بيت روشنفكري قاجار ميتوان گفت برخلاف ميرزا ملكم خان كه جريان منافق روشنفكري قاجاريه محسوب ميشود، ميرزا فتحعلي آخوندزاده با اغراض صريح الحادي خود مروج جدايي دين ازسياست به معناي حذف آموزههاي ديني در عرصه اجتماعي افراد است و دين را عامل همه عقبماندگيها و بدبختيهاي ايران ميداند؛ در مقابل، همواره از مظاهر تمدن غرب به نيكي و ستايش بيحد و حصر ياد ميكند. شيخ مظلوم قرباني ميشود نكتهاي كه در خصوص روشنفكران دوره اول (يعني عصر قاجار) وجود دارد اين است كه پايگاه آنان بيشتر در ميان طبقة اشراف، درباريان و مستبدان سابق و لژنشيناني بود كه با غرب آشنا بودند و از ابتدا هم سر ستيز با غرب را نداشتند، بلكه بيشتر ميكوشيدند تا لبه تيغ انتقادات خود را متوجه دو نيروي استبداد داخلي و نيروهاي مذهبي، به ويژه علما و روحانيت طراز اول عصر مشروطه، همچون شيخ فضل ا... نوري كنند. همين جاست كه بنا بر نظر اكثر مورخين، شهيد مظلوم شيخ فضل ا... نوري در ميان مذهبيون، اولين كسي است كه متوجه هويت ضد ديني روشنفكران دوره خود ميشود و حتي در اين راه هزينهاي سنگين ميپردازد و جان شريفش را در راه روشنگري جامعه ايران فدا ميكند و توطئه خاموش روشنفكران به اصطلاح اصلاحگر و خيرخواه را خنثي ميكند. در اينجاشايد پرسيده شود چرا فقط شيخ فضل ا...؟! مگر ديگر مذهبيون و علماي آن زمان نميدانستند چه دارد بر سر كشور ميآيد. واقعيت آن است كه "نو ظهور بودن جريان منور الفكري در جامعه ايراني و محدود بودن آن به قشر خاصي از اشراف و رجال سياسي باعث نا آشنايي رهبران مذهبي با پيشينه و بنيانهاي فكري و عقيدتي اين جريان ميشد." هر چند هنوز بسياري از حقايق تاريخي در اين خصوص مبهم است كه جاي بررسي بيشتري دارد. شيخ شهيد پس از آنكه ترجمة قانون اساسي بلژيك را توسط چند تن از منور الفكران، از جمله تقيزاده و مشيرالدوله مشاهده كرد و در مجالسي كه براي تدوين متمم قانون اساسي تشكيل ميشد با انديشه آنها آشنا شد، كوشيد تا با طرح عنوان "مشروطه مشروعه" نهضت مشروطه را كه در آن زمان شعاري فراگير شده بود در محدوده شرع، كنترل كند. عاقبت با تلاشهاي او بود كه در متمم قانون اساسي با وجود همه مخالفتها كه عمدتاً از ناحيه روشنفكران غربزده صورت ميگرفت، اصل نظارت پنج تن از علماي طراز اول بر مجلس شوراي ملي اضافه شد. بسياري بر اين امر تبليغ ميكردند كه شيخ فضل ا... حامي "استبداد محمدعلي شاهي" و مخالف سرسخت اساس مشروطه است، حال آنكه خود آن شهيد بزرگوار در جايي به صراحت ميگفت: "من والله با مشروطه مخالفت ندارم [بلكه] با اشخاص بيدين و فرقة ضاله و مضلّه مخالفم كه ميخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامهها را لابد خواندهايد و ميخوانيد كه چگونه به انبيا [و] به اوليا توهين ميكنند و حرفهاي كفرآميز ميزنند. من عين همين حرفها را در كميسيونهاي مجلس از بعضي شنيدم. از خوف آنكه مبادا بعدها قوانين مخالف شريعت اسلام وضع كنند، خواستم از اين كار جلوگيري كنم. لذا آن لايحه [متمم قانون اساسي] را نوشتم. تمام دشمنيها از همان لايحه سرچشمه گرفته است." كسي فرياد شيخ شهيد را نشنيد؟! شيخ فضل ا... نوري حتي تا روزهاي قبل از شهادتش مدام اخطار ميكرد تا بقيه علماي مشروطه خواه و مراجع و روحانيون نيز متوجه باشند كه خط انحراف از آزادي و برابري، مرادي كاملاً مغاير دارند و براي فريب افكار عمومي تلاش ميكنند تا پس از رسيدن به قدرت و كنار نهادن ريا و تزوير، عليه اسلام و مسلمين وارد عمل شوند و كشور را تاراج كرده و وابسته سازند. سرانجام شيخ، روز 13 رجب سال 1327 هـ ق در پاي چوبه دار با شاهد گرفتن خداوند، خطاب به مردم چنين گفت: "خدايا! تو خود شاهد باش كه من آنچه را بايد بگويم به اين مردم گفتم. خدايا! خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم ميگويم كه مؤسسين اين اساس، لامذهبين هستند كه مردم را فريب دادهاند. اين اساس مخالف اسلام است... محاكمة من و شما مردم بماند پيش پيغمبر اكرم، محمدبن عبداللهp."ا خدمت يا خيانت ؟ مسأله مهم ديگر خدمت روشنفكران عصر قاجار به جهان غرب و به تبع آن خيانتهاي بيشمار آنان به ملتي است كه داعيه نجات آنها را داشتند. جلال آل احمد در كتاب معروف خود نمونههايي آورده است. مقام معظم رهبري در اين باره در جمع دانشجويان فرمودند: "اين آقاي روشنفكري كه به عنوان معروفترين پيامآور روشنفكري و روشنگري در ايران مطرح بود ـ يعني همين ميرزا ملكم خان ارمني ـ خودش دلال قضيه رويتر بود. در همين انحصار معروف تنباكو كه ميرزاي شيرازي، مرجع تقليد وقت آن را تحريم كرد و جلوي اين معاملة زيانبار را گرفت، ميرزا ملكم خان، خودش دلال آن بود." در كتاب "زندگي و انديشه ميرزا ملكم خان ناظم الدوله" نوشته حجت ا... اصيل ميخوانيم: "ملكم خان درابتداي حضور خود در ايران پيشنهادهايي را در مورد اصلاح سيستم سياسي، نظامي و اقتصادي ايران به ناصرالدين شاه ارائه كرد و فعاليتهايي در اين مورد انجام داد. بعدها در دوره سپهسالار كه اتفاقاً او را هم از جرگه روشنفكران نام بردهاند به وزارت مختار ايران در لندن منصوب گرديد و در آنجا واسطه امتياز رويتر شد و براي خود نيز امتياز لاتاري ـ بخت آزمايي ـ را گرفت كه دولت با توجه به فتواي علما مبني بر تحريم لاتاري مجبور به لغو آن شد. ملكم خان امتياز لغو شده را به يك انگليسي فروخت و به اتهام كلاهبرداري محاكمه شد و دربار او را از تمام القاب و مناصب خود عزل كرد. او پس از عزل، با دولت ايران به مخالفت برخاست و روزنامه "قانون" را كه تندترين انتقادات را عليه دولت در خود داشت، منتشر كرد." ملكم خان با توجه تمام به مظاهر فرهنگ غرب، تقليد و تبعيت از آن را همانند خَلَف خود ميرزا ابو الحسن خان ايلچي، تنها راه سعادت ميدانست. او معتقد بود تقليد از مملكت داري و نظم دول غربي، بدون دعوت از بانكهاي خارجي و حضور كمپانيهاي غربي در ايران ممكن نيست. ميرزا حسينخان سپهسالار نيز از شاگردان ملكم در فراموشخانه بود. او با وساطت استادش كه در سفارت ايران در انگليس به سر ميبرد، به انعقاد قرار داد ننگين رويتر پرداخت! توجه به آرا و نظرات روشنفكران دوره اول، نشان ميدهد آنچه آنها مطرح ميكردند، عيناً مأخوذ از انديشههاي فيلسوفان غربي نظير "جان استوارت ميلِ" ليبرال، "آگوست كنتِ" پوزيتيويست و يا كساني چون "ولتر"، "روسو" و "منتسكيو" بوده است كه يا ملحد بودند و يا به آراي شرك آلود باور داشتند و همگي از مروجان و مدافعان سرمايهسالاري، ليبراليسم و... بودند. دوره دوم؛ كنار استبداد، يار استعمار دوره دوم همزمان با روي كار آمدن رضاخان مير پنج آغاز ميشود. روشنفكران اين دوره اگر چه مخالف با استبداد قبل از مشروطه بودند، اما بنيانگذار استبداد استعماري رضاخان شدند. منور الفكرها با وجود همه جناحبنديهايي كه داشتند، بيشترين همراهي را با رضاخان كردند. مشيرالدوله و مصدقالسلطنه در روزهاي آغازين قدرتگيري رضاخان به عنوان هيئت مشاوره به طور مرتب با او جلسه و گفتوگو داشتند. اسكندر ميرزا، تقيزاده، داور و فروغي نيز در كابينة رضاخان از مهرههاي اصلي و گردانندگان سياست او بودند. همچون دوره پيش، در اين دوره نيز خيانت روشنفكران به ملت و خدمت آنها به استبداد داخلي و استعمار انگليسي كاملاً هويدا است؛ به طور مثال ميتوان از ننگينترين قراردادي نام برد كه در دوره رضاخان بسته شد. قرارداد نفت (1312 هـ.ق / 1933 م) به دست تقيزاده، يكي از روشنفكران برجسته اين دوره امضا شد. ذكاء الملك فروغي، ديگر روشنفكر اين عصر نيز كسي است كه واقعة مسجد گوهر شاد، در كابينة دوم او اتفاق افتاد. مليگرايي و مبارزه با اسلام رضاخان به كمك روشنفكران در جهت محو آثار اسلام، طرح ناسيوناليسم (مليگرايي) را مطرح كرد كه در پي احياي آثار ايران باستان بود. منور الفكرها نيز او را در اين جهت همراهي ميكردند؛ به طوري كه مشير الدوله يا "حسن پيرنيا" تاريخ ايران باستان را مينويسد و در تلاش است تا زمينه قرائت نماز را به فارسي فراهم كند. تقيزاده در اين برهه، سخن از تغيير همه چيز و تقليد در همه ابعاد مطرح ميسازد و احمد كسروي كه داعية پاك ديني و پيرايشگري اسلام را داشت از رحمت شاهانه رضاخان بهرهمند ميشود و در قبال آن به ترويج افكار التقاطي خود ميپردازد. استبداد رضاخاني چيزي جز بسيج روشنفكران براي كامل كردن كاري كه در مشروطه آغاز كردند (يعني محو آثار ديانت و مذهب) نبود؛ رضاخاني كه به تصريح تاريخ معاصر، در زمان به دست گرفتن زمام حكومت، حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت، فقط پوششي بود كه مجموعه روشنفكران غربزده با همراهي انگلستان به عنوان قدرت نخست آن زمان از آن براي اجراي مقاصد خود استفاده ميكردند. واقعيت اين است كه در اين دوره با سكوت علماي سنتي مواجه هستيم كه چندان در صحنه مبارزات عملي سياسي وارد نميشوند، اما روشنفكران لائيك با تمام قوا از دولت رضا شاه حمايت ميكنند. جلال آل احمد، كارنامه روشنفكران را در دوره بيست ساله حكومت رضاخان چنين توصيف ميكند: "كسروي كتاب سوزاني ميكرد؛ شعر حافظ و ادبيات را آن هم در مملكتي كه عوام النّاسش جز دفتر حافظ چيزي را به عنوان ادبيات نميشناسند... دشتي و حجازي هر دو از دست پروردگان انقلاب مشروطهاند؛ اولي مأمور در سانسور ديكتاتور شده است، دومي ظاهرسازيهاي آب و رنگدار در ايران امروز چاپ ميكند... اين جوري بود كه براي پر كردن جاي خالي روشنفكران، مجبور بودند بازيهايي هم در بياورند تا سر جوانان را يك جوري گرم نگه دارند." سپس از بازيهايي چون زردشتي بازي، فردوسي بازي، كسروي بازي و... نام ميبرد. رضاخان كه قبل از رسيدن به حكومت، خود را فردي مذهبي معرفي كرد و حتي در جلسات مذهبي و عزاداريها حضوري پر رنگ داشت، پس از به قدرت رسيدن، همه حملات خود را متوجه نيروي مذهبي ميكرد و در اين ميان روشنفكراني كه به ظاهر در مبارزه با استبداد، داعية همراهي با روحانيت را داشتند، عليرغم تلاشهايي كه براي مخفي نگهداشتن هويت ضد ديني خود انجام ميدادند، نه تنها نسبت به تعطيل ماندن احكام الهي اعتراض نداشتند، بلكه پيگيري و اجراي آن قوانين راهم تحمل نميكردند! سيدي تنها در برابر استبداد سيدحسن مدرس در اين دوره به عنوان قطب فعال سياسي ـ مذهبي باشناخت كاملي كه از روشنفكران مادح استبدادِ سر نيزهاي رضاخان و مهرههاي استعمار بريتانيا داشت، به شدت در برابر اين گروه ايستاد. البته نهضت جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان هم در آن برهه در اين راستا فعاليت ميكرد. مقام معظم رهبري در تحليل روشنفكري اين دوره ميفرمايند: "در دورة رضاخان روشنفكران درجه يك كشور از اساتيد، از نويسندگان، از متفكراني كه جزو زبدگان روشنفكري بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند... آن موقع روشنفكران، ايدئولوگهاي حكومت كودتايي رضاخان شدند. هر كاري كه او خواست بكند، اينها ايدئولوژي و زيربناي فكرياش را فراهم ميكردند و برايش مجوز درست مينمودند." دوره سوم؛ فضايي متفاوت به دليل شرايط خاص سالهاي 1320 تا 1332 عدهاي ازاين دوره به عنوان دوره "جابهجايي قدرت" در ساختار سياسي ايران نام ميبرند. البته در اين دوره هم شاهد استبداد داخلي هستيم، ولي استبداد اين دوره به نسبت دورههاي قبل، ضعيفتر است. همين مسأله مجالي براي گروههاي مختلف سياسي در آن مقطع فراهم كرده بود. راستيها و چپيها! در بررسي جريانات روشنفكري در اين برهه زماني حساس به دو جناح عمده روشنفكري بر ميخوريم: 1. روشنفكري وابسته به انگليس يا به جهان مقابل كمونيسم 2. جريان روشنفكري همسو با سياستهاي كمونيستي شوروي سابق. دسته نخست از روشنفكران اين دوره، همچون ذكاء الملك فروغي نگاه به كمكهاي مادي و معنوي انگليس و بعدها آمريكا داشتند. شايد بتوان ازاين گروه به عنوان جناح راست روشنفكري پس از استبداد رضاخاني نام برد كه تا حدودي هم ارتباط باهيئت حاكمه پهلوي داشتند، اما در عين حال ميكوشيدند خود را نيروي مستقل مردمي و مخالف استبداد نشان دهند. چپها اقبال بيشتري دارند جناح روشنفكري چپ باديدگاههاي ماركسيستي و نزديك به شوروي نيز فعاليتهاي بسياري در آن سالهاي پرهياهو داشتند؛ تا جايي كه حتي روشنفكراني هم كه ديدگاههاي چپ و ماركسيستي را باور نداشتند و در ارتباط تشكيلات پنهاني با دولتهاي غربي، به خصوص انگليس به سر ميبردند هم از شعارهاي چپ استفاده ميكردند. اين مسأله ميتواند دلالت بر جالب بودن ديدگاههاي ماركسيستي براي قشر دانشجويان آن زمان ايران و در وهله بعد، عوام مردم، به خصوص قشر كارگر داشته باشد. جناح چپ، پس از شهريور سال 1320 در حزب توده سازمان مييابد كه خود اين حزب و عملكرد آن تابع مستقيمي از سياست كشور شوروي است. آموزشهاي حزب توده براي هوادارانش كه جنبة ضدمذهبي و الحادي در آن آشكار بود، بخشي از انديشههاي غربي را در سطحي گسترده معرفي و ترويج ميكرد؛ به طوري كه اثر اين ايدهها و شعارها تا مدتها بر جريان روشنفكري ايران و حتي چند سالي پس از انقلاب شكوهمند اسلامي ادامه داشت. آغاز مأموريت جبهه ملي جناح راست روشنفكري در يك انسجام جبههاي در اين دوره در قالب "جبهه ملي" در صدد كسب قدرت سياسي برميآيد. ناسيوناليسمي كه در دوره اول و دوم نيز به آن اشاره شد در اين طيف به وضوح مشاهده ميشود. ميتوان گفت تفكر مليگرايي كه به وسيله روشنفكران رضاخاني پرورش يافت، منشأ ايجاد طيف راست روشنفكري در دوره سوم شد. جبهه ملي ائتلافي از احزاب و جريانهاي سياسي مخالف از چپ تا راست و از مذهبي و غيرمذهبي به شمار ميآمد. چپترين اين احزاب، "حزب زحمتكشان" به رهبري مظفر بقايي بود كه خود ائتلافي از روشنفكران ماركسيست ضد استالين و تشكيل دهندگان كارگري سوسياليستي شمرده ميشد. هر كدام از گروههاي جبهه ملي تنها خود را پان ايرانيست واقعي ميدانست. جلال آل احمد وضعيت جريان روشنفكري پس از شهريور سال 1320 را چنين توصيف ميكند: "وقتي راديو لندن به شخصه به شخص اول بركنار شده اهانت ميكند [منظور رضاخان است] روشنفكر كه نميتواند از عصر عقب بماند. اين است كه يك دفعه همه ميريزند به حزب توده و با همان فرنگي بازيها و باهمان موضعگيريها در قبال روحانيت، شروع ميكنند به كوبيدن مذهب به اسم ارتجاع و كوبيدن حكومت به اسم استعمار... به گمان من شايد به اين دليل كه ديگر روشنفكران آن دورة بيست ساله به هر چه در آن مدت گذشته بود رضايت داده بودند و به تسليم يا به رضايت و يا به همكاري سكوت كرده بودند و به همين دلايل است كه ميتوان گفت ارزش روشنفكري تعليم و تربيت دوره بيست ساله پيش از شهريور با حكومت نظامياش چيزي است اندكي بيش از صفر..." جبهه ملي از آنجا كه برخلاف حزب توده يك جريان مستقيم ضد ديني نبود و به طور آشكار وابسته به دربار يا بيگانه نبود، هنگام طرح مسألة نفت، مورد حمايت بخشي از نيروهاي مذهبي به رهبري آيتا... كاشاني قرار گرفت و در اين ماجرا مصدق "قهرمان ملي" لقب گرفت؛ هر چند پس از رسيدن به قدرت به دليل بيتوجهي به مذهبيون، حمايت مردمي خود را هم از دست داد و با آغاز استبداد موج دوم محمدرضا شاه به كناري خزيد. ميتوان از مهمترين روشنفكران دوره سوم به چهرههايي چون علي دشتي، محمد تدين، ذبيح ا... صفا، شجاع الدين شفا و... اشاره كرد. روشنفكران اين دوره همانند گروههاي پيشين در طرد اساس دين و آموزهاي اعتقادي مردم ميكوشيدند و مستقيم (مانند حزب توده) و يا غير مستقيم (مانند جبهه ملي) به بيگانگان وابسته بودند. در اين واقعيت ترديدي وجود ندارد. اينكه گفته شد جبهه ملي به طور غير مستقيم به بيگانه وابسته بود را بايد در برخي از روشها و منشهاي سران اين طيف مشاهده كرد. هدف اصلي بيگانه طرد دين و ايجاد محدوديت شديد براي دينداري است تا فضا برايش مهياتر باشد. جبهه ملي نيز متأسفانه در برههاي از زمان در همين جهت فعاليت ميكرد. حضرت امام خميني� در سه دهه بعد، جهتگيري و فضاي ضد دينياي كه در زمان حاكميت دولت ملي اوج گرفته بود را بدين گونه ترسيم ميكند: "... و اينها جبهة ملي فخر ميكنند به وجود او [مصدق] آن هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل يكي از علماي تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگي را عينك زدند و به اسم آيتا... آن را در خيابانها گرداندند. من به آن آقا گفتم كه اين ديگر مخالف با شخص نيست، سيلي خواهد خورد و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود، سيلي را بر اسلام ميزد." دوره چهارم؛ طوفان انقلاب و موج مرده روشنفكري پس از كودتاي 28 مرداد 32 بسياري ازگروههاي سياسي و فكري تا سالها به طور پنهاني به فعاليت خود در كشور ميپرداختند، تا اينكه قيام خونين 15 خرداد سال 42 وضعيت را تا حدود زيادي متغير ميداد؛ به گونهاي كه از اين زمان مرجعيت شيعه (امام خميني�) در سطح رهبري سياسي نيروهاي مذهبي وارد عمل ميشود و در دو جبهه مقابل استبداد محمدرضاشاهي و نيروي بيگانه كه عمدتاً آمريكاييها بودند، ميايستد؛ چنانچه قبل از سال 42 حركت سياسي معارض با استبداد در قالبهاي مختلف روشنفكري يا ديني سازمان مييافت و عملاً نيروي مذهبي در عرض نيروي روشنفكري قرار ميگرفت. با حضور امام در صحنة سياست، نيروي مذهبي با گستردگي خود ساير نيروهاي مبارز را تحت پوشش قرار ميدهد؛ اين ويژگي ازجمله خصوصياتي است كه پس از انقلاب مشروطه، نيروي مذهبي فاقد آن بود. روشنفكران و پيامهاي انقلاب رويارويي مستقيم با اصل نظام شاهنشاهي از ديگر خصوصياتي است كه در اين دوره مشاهده ميشود. مهمتر از آن ضد امپرياليسم و ضد صهيونيسم بودن، از جمله ويژگيهاي بينظير مبارزه در اين مقطع فوق العاده حساس است. البته در بدنه جريان به اصطلاح روشنفكري اين دوره به صراحت اين خصايص بروز و ظهور ندارد، بلكه در اساس مبارزه حضرت امام� اين ويژگيها به چشم ميآيد. پس ميتوان نتيجه گرفت كه اساس جريان روشنفكري در اين زمان هم به طور كامل مخالف بيگانه و مخالف شاه نيست و اگر هم شعارهايي ميدهد از سر ناچاري و براي بقا در عرصه اجتماع است، نه يك استراتژي مدون و برنامهريزي شده. تلنگري به روشنفكران در جريان قيام 15 خرداد 42 كه به هيچ وجه در چارچوب سياستهاي روشنفكري نميگنجيد حضرت امام خميني� مهمترين پيام را به روشنفكران داد و آن پيام هم چيزي نبود مگر اعلام اين حقيقت كه "قدرت مذهبي به مراتب از قدرت شعارهاي روشنفكري در اصلاح امور كشور، قويتر و كارآمدتر است"؛ اين يعني برخلاف گفته روشنفكران، دين نه تنها عامل ناكامي نيست بلكه مانع شكست و پوچي و عامل قدرتمندي و بيداري مردم است. در اين دوره، هر چند هنوز هم طيفي از روشنفكران همصدا با استبداد، حركت امام� را ارتجاعي قلمداد ميكردند، اما به تدريج شاخهاي از روشنفكري پديد آمد كه از آن به "تجددگرايي ديني" يا "روشنفكري ديني" ياد ميشود. تجددطلبان ديني به دنبال مدرنيته كردن اسلام روشنفكران اين دوره كه اساساً با مذهب مشكل داشتند، وقتي قدرت و عظمت مذهب را ديدند سعي كردند ميان روشنفكري كه پديدهاي وارداتي و غربي بود با مذهب جمع ببندند. و خود را به اصطلاح"روشنفكري دينگرا" قلمداد كنند. حاصل نگاه اين گروه به دين، دين و مذهبي روشنفكرانه است. نوگرايي و تجددگرايي در دين، بازنگري مذهب، بدون توجه به ابعاد ملكوتي دين در چارچوب عقل محض يا علم ـ تجربه است. در اين مقطع تفكرات التقاطي به حد نهايي خود ميرسد؛ به گونهاي كه از دين، تفسيرهايي عموماً ماركسيستي و بعضاً ليبراليستي ارائه ميشود. از مهمترين چهرههاي اين دوره مهدي بازرگان است؛ شخصي كه "پدر معنوي" جريان سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و رهبر فكري روشنفكران امروز محسوب ميشود. بريدگان از ملت مقام معظم رهبري درباره روشنفكران اين دوره ميفرمايند: "بدترين كاري كه ممكن بود يك مجموعه روشنفكري در ايران بكند، كارهايي بود كه روشنفكران ما در دورة پانزده سالة نهضت اسلامي انجام دادند؛ به كل كنار رفتند! نتيجه هم معلوم شد؛ مردم مطلقاً از آنها بريدند. البته تا حدودي، تعداد خيلي معدودي وسط ميدان بودند، از جمله خود مرحوم آل احمد بود؛ حتي شاگردان و دوستان و علاقهمندان او وارد ميدان نشدند؛ خيلي دورا دور حركت ميكردند." دوره پنجم؛ شرايط متفاوت پس از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن سال 57 شرايط جديدي براي جريان روشنفكري پديد آمد كه تفاوتهاي اساسي باشرايط قبل از پيروزي داشت. هر چند به اعتقاد برخي، روشنفكران در جريان پيروزي انقلاب نقش چنداني نداشتند، اما پس از پيروزي در مناصب حساسي قرار گرفتند؛ به طور مثال، امام خميني� در چهارمين روز بازگشت خود به ايران در بهمن 1357، مهندس بازرگان را به نخست وزيري منصوب كرد. بدين ترتيب دولت موقت بازرگان جايگاه عناصر جبهة ملي نهضت آزادي و روشنفكراني شد كه فاقد حساسيت فرهنگي و سياسي لازم نسبت به خطر هجمه غرب بودند كه در نهايت، تسخير لانه جاسوسي آمريكا در 13 آبان سال 58 به استعفاي دولت موقت انجاميد. در جريان اين حركت انقلابي كه امام� از آن به عنوان "انقلاب دوم" ياد كردند، طيف روشنفكراني كه حكومت را نيز در دست داشتند، برخلاف آحاد ملت ايران، نه تنها به مقابله با استكبار غرب نپرداختند، بلكه هم آوا باآن به ويژه آمريكا در برابر منافع حقيقي ملت ايستادند. بنيصدر؛ دست پخت روشنفكران پس از استعفاي دولت بازرگان، نوبت به ابوالحسن بنيصدر رسيد. او خود را از روشنفكران جبهه ملي ميدانست و اعتقادي به مباني وحياني فقاهت نداشت. بنيصدر در بهمن 59 به عنوان رييس جمهوري ايران انتخاب شد، اما نتوانست با خواست ميليوني ملت در پاسداري از انقلاب و ارزشهاي ديني و سياسي آن همراه و همگام شود. از اين رو به تدريج ناخالصيها و خودفروختگياش به غرب بر ملت و به ويژه نمايندگان مجلس آشكار شد. همين امر به عزل او منجر گرديد. پايان كار متفكر قرن!! بنيصدر در دوران حكومت خود با حمايت نهضت آزادي، جبهه ملي و منافقين، جو شديد تبليغاتي عليه ياران صديق انقلاب، همچون شهيدان بهشتي، رجائي، آيت ا... خامنهاي و ساير نيروهاي خدوم نهضت نوپاي الهي ايران ايجاد كرده بود كه يكي از محورهاي اصلي جوسازي اين طيف، حاكميت سانسور در مطبوعات و صدا و سيما بود. آنان در اين باره به چهره چيني در صدا و سيما و ساير پستهاي كليدي دست ميزدند و هياهو ميكردند كه مخالفين آنان در صدد سانسور هستند. حركت در تاريكي پس از عزل بنيصدر و فرار او از كشور، تقريباً اكثر تب و تابهاي سياسي مخالف فرو نشست. در اين دوره كه آن را دوره تثبيت نظام (از سالهاي 60 تا 68) مينامند، شاهد افول تدريجي فعاليت گروهكها در داخل كشور به موازات تجاوز رژيم بعث عراق به مرزهاي كشور هستيم؛ مسايل داخلي تا حد زيادي تحت الشعاع جنگ قرار گرفت. چرا كه از يكسو اختلاف جناحهاي داخلي در مقابل تجاوز دشمن خارجي رنگ ميباخت و از سوي ديگر دولت و مردم با همه توان درخدمت جبههها و مسايل مربوط به آن قرار داشتند. همسو با كاهش شديد فعاليت سياسيون افراطي در اين زمان، روشنفكران نيز به كنجي خزيدند. چرا كه ميدانستند شرايط كشور و فضا براي آنها مهيا نيست. از اين رو جز نگارش مقالاتي چند و احياناً چاپ كتاب، وارد فعاليت اساسي نشدند. شايد بتوان اين دوره را دوره خاموشي نسبي و ظاهري جريان روشنفكري در ايران دانست. فصل برخاستن از خواب زمستاني روشنفكري ديني پس از انقلاب، بدون آنكه موفقيتهاي نسبي سالهاي قبل از پيروزي را در جذب افكار دانشجويان داشته باشد، در داخل كشور به حيات خود استمرار بخشيد؛ اما به دليل شرايط خاص دهه نخست انقلاب، چندان مجال مانورهاي سياسي و تبليغاتي نيافت. پس از پايان جنگ و پس از رحلت ملكوتي حضرت امام و به ويژه در آغاز دهه 70 كه با رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني توأم شد، جريان جديدي از روشنفكري وارد عرصه شد؛ هر چند اين جريان، عقبه خود را به روشنفكران قبل از پيروزي انقلاب، همچون مهندس بازرگان منتسب ميكرد. از پايان دهه 60 با سيطره تفكر "كارل پوپر" بر محيط روشنفكري ايران و بازگشت روشنفكران دهه 70 به دوره نخست جريان روشنفكري، به تدريج دفاع بيچون و چرا از غرب و فرهنگ منحط غربي در دستور كار روشنفكران قرار گرفت؛ بحث استعمار نيز از مباحث روشفنكري بيرون رفته و به موازات آن مسألة ديگري با عنوان "توسعه و انحطاط" مطرح ميشود. حمله به ستون خيمه نظام روشنفكران ايراني در اين دوره با تكيه بر گرايش نئوليبرالي بر گرفته از انديشه پوپر به ستيز جدي با تفكر اصيل اسلامي و به خصوص ستيز با مسأله ولايت فقيه ميپردازند. پس از پايان جنگ تحميلي و ناكامي غرب در برخورد نظامي و سياسي با نظام جمهوري اسلامي، نبرد فرهنگي آغاز ميشود و در اين ميان، روشنفكراني كه به هيچ وجه ساختار نظام اسلامي را قبول نداشتند و در نوشتههاو گفتارهاي خود به شدت به حكومت اسلامي و به ويژه شخص ولي فقيه ميتازند، به عنوان پياده نظام غرب عمل ميكنند و از طريق آثار خود نقش اسب تروا را در داخل كشور ايفا ميكنند. به تعبير بهتر، بزرگترين حربة دشمن در اين تهاجم خطرناك فرهنگي كه زماني از سوي مقام معظم رهبري به "تهاجم فرهنگي" و زماني ديگر "شبيخون فرهنگي" ناميده شد، استفاده از جريانات روشنفكري داخل كشور است كه به عنوان مهمترين عامل تهاجم همه جانبه دشمن عليه مباني فرهنگي و سياسي انقلاب عمل ميكنند. دراين فرآيند، "آزادي بيان و عقيده" به عنوان حربهاي جديد در دست روشنفكران براي پيشبرد اهدافشان در بطن جامعه به كار ميآيد. پس از پايان عمر دولت سازندگي، دولت اصلاحات آقاي خاتمي بهترين فرصت را براي بروز انديشههاي خطرناك جريان روشنفكري پديد ميآورد و در اين فضا كساني همچون عبد الكريم سروش، محسن كديور و ديگران، بيش از پيش به صحنه ميآيند و البته برخي ازافراد اين طيف كه بعدها اصلاحطلب نام گرفتند، در درون بدنه حاكميت قرار داشتند. در اين دوره شاهد اوجگيري فعاليتهاي "حلقه كيان" هستيم. شكلگيري اين جريان به دوره قبل برميگردد. چرا كه حلقه كيان حاصل قهر سياسي جريان موسوم به چپ پس از سال 68 است. حلقه كيان را ميتوان قوه ژورناليستي جريان روشفكري دوره پس از جنگ ناميد كه تأثيرات بسياري در زمان خود و سالهاي بعد بر جاي گذاشت. در اين دوره طيف به اصطلاح روشنفكر ميكوشيد تا در لواي مبارزه با خرافات در جامعه، به ترويج نظام نسبيگرايي اخلاقي و ديني بپردازد و در اين امر شكاكيت نسبت به آموزههاي وحياني و ايجاد شبهات متعدد اعتقادي در اذهان جوانان و به خصوص دانشگاهيان در دستور كار قرار ميگيرد. نگاهي گذرا به گفتهها و نوشتههاي اين افراد در طول سالهاي 74 تا 85 نشان دهنده عمق كينه و عداوت آنان با اصل نظام ولايت فقيه و حكومت اسلامي است. اخيراً عبدالكريم سروش بعد از مراسم دعاي كميل (!) در خانه عبدالله نوري (يكي از ليدرهاي جريان اصلاحات در سالهاي پس از 76) خرافهزدايي را از جمله مهمترين دستاوردهاي روشنفكري ديني دانسته و گفته است: "همان طور كه آقاي كديور در خطبههاي نماز عيد فطر گفتند، امسال سال خرافهپروري بود. روشنفكري ديني در اين مقطع وظيفه دارد به جد به رفع اين زوايد و خرافات بپردازد. چرا كه در حال حاضر و در دولت فعلي، يكي از چشمگيرترين حركات خرافهپروري شكل گرفته است." سروش در همان جلسه به نكتة ديگري اشاره كرد: "... هنوز برخي روشنفكران ديني ما ميترسند كه به آنها بگويند ليبرال يا سكولار. اين تعابير فقط براي عقب نشاندن من و شماست. هيچ ماهيتي در آن نيست... بگذاريد چند ياوهگو به شما بگويند ليبرال يا سكولار. شما كار خود را بكنيد. من بسيار خوشحال شدم كه عدهاي از كارگزاران گفته بودند ما ليبرال هستيم. بالاخره شترسواري دولا دولا نميشود." چهرههاي متفاوت، امّا با يك ماسك نكته حايز اهميت ديگر در بررسي اين جريان آن است كه اگرچه تاكتيكهاي روشنفكران در اين دورههاتا حدودي از هم متفاوت بوده و چهرههاي گوناگوني نيز آنهارا هدايت ميكردهاند، اما بايد اذعان داشت كه پيكره اصلي جريان روشنفكري جداي از تمايزاتي كه دارد، يكي بوده و تنها افراد و مصاديق آن فرق كردهاند. از اين منظر، امروز هم ميتوان در ميان مدعيان روشنفكري، "ميرزا ملكم خان"ها و "احمد كسروي"ها را ديد. انديشه اين افراد هم در اصل بسيار به هم نزديك است. ذكر اين نكته از اين جهت مهم است كه در شناسايي اين جريان، نه به دنبال شناخت افراد، بلكه بايد در پي شناخت اهداف و انديشهها بود و با اين نوع شناخت كه قطعاً عمق بيشتري هم دارد، ميشود مانع از انحراف افكار شد و جلوي تأثيرات نامطلوب اين جريان را گرفت.
پينوشتها:
. بررسي و تحليل جريان روشنفكري معاصر ايران از ديدگاه رهبر معظم انقلاب در ديدار با دانشجويان دانشگاه تهران ـ روزنامه قدس 27/2/77.
. براي آشنايي با مفهوم فراماسونري رجوع شد به "واژه نامه فرهنگي، سياسي" نوشته شهريار زرشناس صص 188 ـ 192.
. همان،ص 144.
. حميد پارسانيا، حديث پيمانه، ص 197.
. حامد الگار، ميرزا ملكم خان، ترجمة جهانگير عظما، تهران، سال 1369، ص 14 ـ 13.
. ميرزا فتحعلي آخوندزاده مكتوبات كمال الدوله، ص 213.
. حميد پارسانيا، حديث پيمانه، ص 206.
. همان، ص 209.
. ميرزا فتحلي آخوندزاده، مكتوبات كمال الدوله، ص 16.
. حديث پيمانه، صص 222 ـ 221.
. همان، ص 230.
. حديث پيمانه، ص 226.
. محمد تركمان، مجموعهاي از رسايل، اعلاميهها، مكتوبات و روزنامه شيخ فضل ا... نوري، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران 1362، ج 2، صص 325 ـ 324.
. همان.
. همان، ج 2، ص 299.
. روزنامه قدس، تاريخ 27/2/77.
. حديث پيمانه، ص 216.
. واژه نامه فرهنگي ـ سياسي، شهريار زرشناس، انتشارات كتاب صبح، ص 144.
. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، انتشارات عطار، 1361، هـ. ش، ج 4، ص 325.
. حديث پيمانه، ص 246.
. همان.
. عبد الرحيم ذاكر حسين، مطبوعات سياسي ايران در عصر مشروطيت، انتشارات تهران، سال 1368، ص 99.
. جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران،انتشارات رواق، چاپ سوم، صص 228 ـ 223.
. حديث پيمانه، ص 251.
. بيانات رهبر معظم انقلاب در جمع دانشجويان دانشگاه تهران، روزنامه قدس، 27/2/77.
. حديث پيمانه، ص 270.
. در خدمت و خيانت روشنفكران، صص 322 ـ 321.
. محمدمهدي بهداروند،تحليل جريان روشنفكري، بهار 1382، ص 16.
. روزنامه اطلاعات، مورخ 26/3/1360.
. حديث پيمانه، ص 303.
. همان، ص 317.
. روزنامه قدس، 28/2/77.
. جواد طاهايي در مقالهاي با عنوان "امام خميني و روشنفكري ايراني" در روزنامه هميشهري مورخ 1/10/84 مينويسد: "روشنفكران ايراني از صبحگاه انقلاب اسلامي نيروي فرواني از امام را مصروف خود كردند. مشكل اينجا بود كه به هر دليل امام چندان از نيروي روشنفكران به نفع انقلاب استفاده نكرده بودند و در نتيجه انقلاب مستقل از آنان پديد آمد".
. حديث پيمانه، ص 386.
. محمدمهدي بهداروند، تحليل جريان روشفنكري، ص 54.
. ماهنامه بيداري اسلامي، مركز مطالعات و پژوهشهاي بسيج دانشجويي، ش 3، ص 28.
. همان
http://bashgah.net/pages-10542.html
Return to Main Page
_________________________________________________________________________________________
History Site of Mirhadi hoseini
Teacher Training University
Tehran -IRAN
منبع: خبرگزاری - فارس