تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (9)

اثبات واجب از منظر ابن سينا، قيصري و محقق طوسي

قيصري در اين بخش مسائل مهمي را درباره ي حقيقت هستي از ديدگاه عرفا مطرح مي کند که ما آن ها را ضمن چند مسئله بحث مي کنيم. نخستين آن ها مسئله ي اثبات واجب است، اما پيش از پرداختن به اثبات واجب، مسائل ديگري نيز
پنجشنبه، 11 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اثبات واجب از منظر ابن سينا، قيصري و محقق طوسي
 اثبات واجب از منظر ابن سينا، قيصري و محقق طوسي

 

نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض (9)

متن:

اعلم أنّ کلّ أحد من أهل العالم لا يشکّ في کونه موجوداً، و أنّ وجوده من غيره، و إلّا لکان واجباً لذاته، و أنّه لابدّ أن ينتهي إلي موجود يجب وجوده لذاته، و إلّا لدار أو تسلسل.

ترجمه:

بدان که هيچ کس از مردم جهان ترديد ندارد در اين که:
- او موجود است؛
- و وجود او معلول غير است، و الّا وجودش واجب بالذّات مي بود؛
- و بايد سرانجام اين موجودات ممکن به وجود واجب بالذّات برسند، والّا دچار دور يا تسلسل خواهيم شد.

شرح:

قيصري در اين بخش مسائل مهمي را درباره ي حقيقت هستي از ديدگاه عرفا مطرح مي کند که ما آن ها را ضمن چند مسئله بحث مي کنيم. نخستين آن ها مسئله ي اثبات واجب است، اما پيش از پرداختن به اثبات واجب، مسائل ديگري نيز درباره ي اصل وجود بايد مطرح شود اينک به ترتيب لازم، به بحث مسائل اين بخش مي پردازيم:

1. اثبات وجود

مسئله واقعيت داشتن هستي مربوط به بحث المعرفة ( شناخت ) است. واقع گرايان که در برابر دلايل منکران واقعيت عالم خارج، خود را بي نياز يا ناتوان از اقامه ي دليل يافته اند، ناچار واقعيت جهان خارج را به صورت يک موضوع بديهي مطرح کرده اند. مسئله معروف بداهت وجود که در آغاز کتاب هاي فلسفي آمده، در همين مورد است. يعني وجود با هيچ چيز ديگر قابل تعريف نبوده و از معرّف بي نياز است. من مي خواهم اضافه کنم که وجود با هيچ چيز ديگري هم قابل اثبات نيست و به اصطلاح از حجّت هم بي نياز است. (1) برتراند راسل مي گويد:
البته اعتقاد ما به وجود عالم مستقل خارج، در اصل از راه استدلال و برهان حاصل نشده است. اين اعتقاد به مجرد اين که ما خود را قادر به تعقّل بيابيم، در ما حاصل مي شود و چيزي است که مي توان آن را « اعتقاد غريزي » نام نهاد. (2)
بنابراين اثبات واقعيت و فهم کلي آن به عنوان يک امر بديهي يا فطري و غريزي براي انسان مطرح بوده و نيازمند تعريف و برهان نيست. اگر کسي در هستي موجودات ديگر هم شک و ترديد داشته باشد، وجود خودش، براي خودش کاملاً بديهي و روشن بوده از دليل و برهان بي نياز است.
بر اين اساس است که قيصري در اثبات وجود، وجود هر کس را براي خودش به عنوانِ مبدأ و اساس استواري مطرح کرده و مي گويد: « کسي از مردم جهان در هستي خود ترديد ندارد » بنابراين جمله مشهور دکارت فيلسوف معروف ( متوفا 1654 ميلادي ) « مي انديشم، پس هستم » ( Gogito ) هم، چندان معقول و منطقي به نظر نمي رسد؛ چون اصلِ هستي انسان بيشتر و پيش تر از انديشه اش، براي وي، روشن و آشکار است. چنان که ابن سينا، ( متوفا 428 هـ ) صدها سال پيش از دکارت، با دليل و برهان، تأکيد نموده است که نمي توانيم به واسطه ي افعال و آثار نفس خويش ( من ) وجود خارجي و عيني آن را ثابت کنيم. (3) مگر آن که نظر دکارت نه اثبات وجود « من » از راه افعال و آثار آن، بلکه منظورش، رسيدن به باوري اطمينان بخش بوده باشد، که راسل از آن به عنوان « اعتقاد غريزي » تعبير مي کند؛ به اين معنا که ميان انديشه و هستي وي برايش ملازمه اي اطمينان بخش، و دور از شکّ و ترديد، وجود داشته است. سيّد حيدر آملي در اثبات وجود مي گويد:
بدان که کسي از دانشمندان و خردمندان و نيز کسي از اهل کشف و شهود، در وجود به طور مطلق، شکّ ندارد، اگر چه از تعريف آن و تعبيرش ناتوان بوده باشد. چه هر کس در وجود، به طور مطلق، شکّ کند، در واقع، در وجود خودش، شکّ کرده است، در صورتي که محال است کسي در وجود خود، شکّ داشته باشد. پس محال است که کسي در مطلق وجود شکّ داشته باشد. (4)

2. موجوديّت وجود

اين مسئله که وجود، موجود است در تمهيد القواعد (5) چنين اثبات شده است: « وجود، موجود است، زيرا اگر معدوم بوده باشد لازم آيد يک چيز با نقيض خود توصيف شود، و چون موصوف بايد همراه صفت باقي بماند. در حالي که يک چيز يا نقيض خود باقي نمي ماند لذا وجود نمي تواند معدوم باشد پس موجود است. »

3. تقسيم وجود

در اثبات واجب، بايد نخست وجود را به واجب و ممکن تقسيم کرد. چنان که فلاسفه و متکلّمان اين کار را کرده اند. اگر چه رابطه ي موضوع و محمول قضايا در ذهن ما از سه ماده و جهت بيرون نيست، که آن سه عبارتند از: ضرورت يا وجوب، امتناع و امکان. اما رابطه ي ماهيّات و حقايق با وجود در جهان خارج تنها دو صورت خواهد داشت: وجوب يا امکان. چون ممتنع هرگز در خارج تحقّق پيدا نمي کند. بنابراين عملاً وجود دو قسم بيشتر نخواهد داشت: واجب و ممکن. واجب آن وجودي است که از لحاظ تحقّق، مستقل و بي نياز از غير است و ممکن آن وجودي است که در تحقّق خود، نيازمند و وابسته ي به غير است.

4. اثبات واجب

قيصري وجود واجب به بيان معروف و مشهور متّکي بر وجوب و امکان اثبات مي کند. او مي گويد: هيچ کس در وجود خود شکّ ندارد و نيز در اين که وجودش واجب بالذّات نيست، پس بايد وجودش را از غير گرفته باشد و آن غير هم اگر واجب نباشد، نيازمند علت ديگري خواهد بود و چون دور و تسلسل باطل است، پس بايد به يک وجود واجب بالذّات برسيم که در موجوديّت و تحقّق خود نيازمند ديگران نبوده باشد. چون قيصري در اثبات واجب به اقامه ي برهان فلسفي پرداخته است، به خاطر رعايت حقّ و ارزش کار ابن سينا فيلسوف گران قدر اسلام و جهان، اشاره ي مختصري را به دقت وي در اين زمينه لازم مي دانيم.

5. ابن سينا و اثبات واجب

ابن سينا در آخرين نوشته ي خود، الأشارات و التّنبيهات، سير فلسفي بسيار متين و استواري براي اثبات واجب در پيش گرفته است. اين سير و روش نه تنها چنان که بايد و شايد مورد توجه و پيروي فلاسفه ي بعدي قرار نگرفته، بلکه استدلال ابن سينا را به خاطر عدم درک عميق کار وي آسيب هم رسانده اند. اينک در اين باره به سبب اهميت اصل موضوع و نيز به خاطر اداي حق ابن سينا به توضيح بيشتري مي پردازيم. براي روشن شدن مطلب، نخست به شرح روش ابن سينا پرداخته، آن گاه نواقص کار متفکران بعدي را بيان مي کنيم.

الف - روش ابن سينا در اثبات واجب

بي ترديد ابن سينا فيلسوف مشّائي است و به مباني و روش اين مکتب معتقد و پاي بند بوده، در آثار مهم خود جز به ندرت از اين مباني غفلت نمي کند. موضوع اثبات واجب را نيز دقيقاً بر اين مباني استوار ساخته، در نمط چهارم اشارات و تنبيهات، نخست به ذکر مسائلي مي پردازد که بدون تعيين تکليف آنها نمي توان برهان اثبات واجب را تنظيم کرد. اين مسائل عبارتند از:

يک:

ردّ ديدگاه و مکتب اصالت حس، که اگر ما در قواي ادراکي خود، اصالت را به حواسّ بدهيم هرگز به اثبات واجب نمي رسيم، زيرا چنان که خواهد آمد، يکي از مباني اثبات واجب، عليّت است و اصالت دادن به علت فاعلي. و از آن جا که حواس ما قادر به درک اينها نبوده، صرفاً تعاقب پديده ها را درک مي کند، در تعاقب هم حتي فلاسفه ي اسلام، تسلسل و عدم تناهي را محال نمي دانند؛ چنان که همه ي آن ها، حوادث زماني جهان ماده را بي آغاز و انجام مي دانند بنابراين اگر ما نيز اصالت را به حس دهيم، ناچار بايد مانند هيوم فيلسوف انگليسي مبناي عليّت را در اثبات واجب کنار بگذاريم.

دو:

مسئله ي عليّت و بيان اقسام چهارگانه ي علل و اين که سه قسم از چهار قسم، وابسته ي يکي از آن ها يعني علّت فاعلي است؛ بنابراين مبنا و اساس عليّت، علّت فاعلي است، لذا تنها علت فاعلي مي تواند به عنوان علة العلل مطرح شود. اين مسئله هم در اثبات واجب بسيار مهم است براي اين که اگر اصالت را در عليّت به علل مادي و صوري بدهيم باز هم نمي توانيم واجب الوجود را اثبات کنيم. براي اين که اولاً: واجب را نمي توان مادّي فرض کرد، ثانياً: تسلسل و عدم تناهي در علل مادي و معدّات محال نيست.

سه:

تقسيم وجود به واجب و ممکن و اين که وجود ممکن بدون علّت قابل تحقّق نيست.
ابن سينا بعد از اين مقدمات، به اثبات واجب مي پردازد. به اين بيان که: چون هر ممکني وجودش را از غير مي گيرد، اين سلسله ي علل که همگي ممکن اند، خواه متناهي فرض شوند يا نامتناهي، بايد منتهي به واجب الوجود شوند. بيان ابن سينا در اشارات، نمط چهارم فصل پنجم چنين است:
کلّ سلسلةٍ مترتّبةٍ من علل و معلولات کانت متناهية أو غير متناهية، فقد ظَهَر أنّها إذا لم يکن فيها إلّا معلول، احتاجت إلي علّة خارجة عنها، لکنّها تتّصل بها لا محالة طرفاً. و ظهر أنّه إن کان فيها ما ليس بمعلول فهو طرف و نهاية، فکلّ سلسلة تنتهي إلي واجب الوجود بذاته.
يعني: « هر سلسله اي که از علّت ها و معلول ها تشکيل شود، خواه متناهي باشد يا نامتناهي فرض شود، از آن جا که مجموع اين سلسله همگي معلولند پس بايد علّتي خارج از اين مجموعه داشته باشند. اما اين علت خارج از مجموعه قهراً در طرف و نهايت مجموعه قرار خواهد گرفت. پس هر سلسله ي ممکن بايد منتهي و متّکي به واجب بالذّات بوده باشد.

ب - متفکران بعدي و مسئله ي اثبات واجب

شايد از همه بيشتر خواجه نصير الدين طوسي مسئول برداشت نادرست از بيان ابن سينا بوده باشد. براي اين که شرح ايشان بيش از شرح امام فخر رازي مورد توجه بوده و در مواردي که فخر رازي در فهم اشارات، اشتباه کرده، خواجه به اصلاح آن اشتباهات پرداخته است. اما در موارد اندکي که خود خواجه دچار اشتباه شده، ديگران نيز تحت تأثير شخصيت خواجه به اشتباه رفته اند. من يک مورد از اين اشتباهات را ضمن مقاله اي مطرح کرده ام (6) و ان شاء الله موارد ديگري را نيز در فرصت هاي بعدي مطرح خواهم کرد. اينک در اين جا نيز فرصتي است که به يکي از اشتباهات خواجه متعرض شويم.
خواجه، برهان ابن سينا را متّکي به دور و تسلسل دانسته و بر اين مبناست که حکماي بعدي، حذف دور و تسلسل را از اثبات واجب، جزء ابتکارات و افتخارات خود شمرده اند غافل از اين که اين ابتکار و افتخار در حقيقت از آنِ ابن سيناست. چون ابن سينا عملاً استدلال خود را از بطلان دور و تسلسل بي نياز کرده است.
مبناي استدلال ابن سينا اين است که: ممکن بايد منتهي و مستند به واجب باشد و اين مبنا ربطي به بطلان دور و تسلسل ندارد، چون اصولاً فرض دور در مورد سلسله ي به اصطلاح مترتّب، خود نوعي تناقض است؛ يعني دور قابل فرض نيست. اعم از اين که خود دور باطل باشد يا نباشد و اما تسلسل يعني فرض عدم تناهي سلسله با اصل مبناي ما در اثبات واجب منافاتي ندارد. چنان که خود ابن سينا تصريح دارد بر اين که سلسله ي ممکنات را چه متناهي فرض کنيم يا نامتناهي، فرق نمي کند، به هر حال بايد اين سلسله منتهي به واجب گردد و چون واجب جز در نهايت سلسله قابل فرض نيست طبعاً با اثبات واجب تناهي سلسله نيز اثبات خواهد شد و نکته ظريف مبناي ابن سينا همين است که اين مبنا نه تنها واجب را اثبات مي کند، بلکه خود يکي از دلايل بطلان تسلسل نيز مي باشد. اين نکته اي است که تنها شيخ اشراق به آن متوجه شده. او پس از ذکر مبناي ابن سينا يادآور مي شود که با همين مبنا، مي توان تناهي سلسله ي علل را نيز در طرف صعود اثبات کرد؛ اگرچه تناهي در طرف نزول با اين مبنا قابل اثبات نيست بلکه بايد با مباني و دلايل ديگر اثبات شود. (7)
دريغا که ذهن دقيق خواجه، از نکته اي که مورد توجه شيخ اشراق جوان، قرار گرفته غفلت کرده است! برهان ابن سينا را در شرح اشارات مبتني بر بطلان دور و تسلسل نموده و باعث اشتباه ديگران نيز شده است. او همين برهان را در تجريد مطابق درک خود باز هم بر اساس بطلان دور و تسلسل استوار ساخته، مي گويد:
الموجود إن کان واجباً فهو المطلوب و إلّا استلزمه، لاستحالة الدور و التسلسل؛ (8)
اگر موجود، واجب بوده باشد که مطلوب ماست و اگر واجب نباشد مستلزم وجود واجب خواهد بود؛ براي اين که دور و تسلسل باطل است.
چنان که گفتيم: دور و تسلسل در اين استدلال مطرح نيست. اين نکته را بعداً ملاصدرا و ديگران از ابتکارات خود شمرده اند اما چنان که گذشت اين استدلال نتيجه دقت و ابتکار ابن سيناست. تقريراتي که از برهان صديقين به وسيله ي ملاصدرا و پيروانش مانند حاجي ملّاهادي سبزواري و علّامه طباطبايي به عمل آمده، يا همان تقرير ابن سيناست و يا تقريري است متّکي بر مباني عرفا از قبيل اصالت و وحدت وجود که نتيجه ي چنين تقريراتي هم اثبات وجوب طبيعت وجود است، نه اثبات واجب الوجود. لذا تقرير ملّاصدرا و پيروانش جز تکرار با تعبير جديد از براهين عرفا نيست؛ مثلاً اين که حقيقت وجود، عدم را نمي پذيرد يا واقعيت، لاواقعيت نمي شود مبنايي است که قبلاً به وسيله ي عرفا از جمله قيصري مطرح شده است. بنابراين نبايد آن را از ابتکارات ملاصدرا و پيروانش دانست. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1. در متون فلسفي ما، بداهت وجود، تنها در بي نيازي از تعريف مطرح شده؛ يعني بداهت تصوّري وجود. اما بداهت تصديقي آن، چندان مورد توجه قرار نگرفته است. در صورتي که از لحاظ فلسفي بداهت تصديقي آن، به اهميت و دقت بيشتري سزاوار است.
2. مسائل فلسفه، ص 39.
3. اشارات و تنبيهات، نمط سوم، بند 4.
4. نقد النّقود في معرفة الوجود، ص 623.
5. ص 60.
6. نشريه ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني، دانشگاه تبريز، شماره ي 3 و 2 تابستان و پاييز 1369 مقاله ي « ديدگاه ها در فهم اشارات ».
7. المشارع و المطارحات، علم 3، مشرع 4.
8. تجريد العقايد، مقصد 3، فصل 1.
9. ر. ک: صدرالمتألهين شيرازي، الاسفار الاربعة، چاپ جديد، ج 6، ص 11 به بعد و راجع به تقرير سبزواري، همان، ص 16 و نيز طباطبائي، نهاية الحکمه، مرحله ي 12.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط