تفسير و تحليل مقدمه ي قيصري بر شرح تائيه ي ابن فارض
از آن جا که وجود، اساسي ترين اصل جهان بيني عرفاني بوده و عرفان مکتبي است که در عين رابطه و پيوند تنگاتنگش با عواطف و احساسات و جاذبه ها و نيازهاي روحي بشر، با حوزه عقل و انديشه دير آشنا و بيگانه است لازم ديدم که از موضوع وجود نگذرم و چند مسئله را در اين رابطه مطرح کنم:الف - وجود از ديدگاه معرفت شناسي
مي گويند: مفهوم وجود اعرف مفاهيم است، در حالي که حقيقت و کنه وجود در نهايت خفا مي باشد. ما اين حرف را به سادگي بر زبان آورده و مي گذريم، غافل از اين که اين سخن تناقضي را در بر دارد، و آن اين که يک چيز ناشناخته ترين چيز هم بوده باشد. براي اين که مفهوم اگر از يک حقيقت حکايت نکند، يعني جنبه ي مرآتي نداشته باشد از نظر معرفتي ارزش نخواهد داشت.اما در مورد وجود، متأسفانه قضّه از اين قرار است که حقيقت وجود هرگز به ذهن ما قابل انتقال نيست و ذهن ناچار دست به ساختن مفهوم مي زند. (1) براي اين که ذهن مفهوم سازي را در دو مورد انجام مي دهد: يکي، آن که اين مفاهيم در خارج داراي مصداق نباشند، مانند مفهوم « عدم » که عدم در خارج مصداق و ما بازايي ندارد؛ و ديگر جايي که مصداق خارجي آن قابل انتقال به ذهن نباشد، مانند « وجود » که براي وجود تحقق خارجي و منشأيّت آثار، ذاتي بوده و جدايي ناپذير است؛ (2) بنابراين حوزه ي علم حصولي ما که حوزه ي درک ماهيات و قوانين بديهي و نظري است، عملاً در مورد وجود کارآيي و ارزش خود را از دست مي دهد. بنابراين وجود در حوزه ي علم حصولي به صورت « شطح » (3) يعني حقيقت غير قابل تجزيه و تحليل باقي مي ماند.
براي توضيح بيشتر يادآور مي شوم که « شطح » آن گونه بيان و تعبيري را گويند که در حوزه ي انديشه و استدلال معمولي ما تصوّر يا تصديق آن ممکن نباشد؛ و در جايي که ذهن ما خالي از تصور و تصديق باشد اصولاً نمي تواند چيزي دريافته يا حکمي صادر کند و در چنين مواردي هرگونه بيان و تعبيري تنها جنبه ي زباني و تقليدي خواهد داشت، يعني تعبير بي محتوايي که از اذعان ذهني بي بهره است. در واقع چنين اظهاراتي نفاق است؛ زيرا ما چيزي را بر زبان داريم که در قلمرو عقل و انديشه ي ما مورد تصوّر و تصديق قرار نگرفته است.
گويد آري، نه ز دل، بهر وفاق *** تا نگويندش که هست اهل نفاق
همانند اظهار نظر در بدايع ترکيب رنگ ها بر زبان نابيناي مادرزاد، و برخي مسائل به اصطلاح « ايماني » مسيحيان، و همانند اين که شخصي مورد علاقه با اطميناني که بر علم و دانش او ايمان داريم به ما بگويدکه : « 25 = 3 × 3 » ما نيز به پيروي از وي و بر اساس ايمان و اطمينان به علم و دانش او اين فرمول را تکرار کنيم. در حالي که اين فرمول نه در حوزه ي عقل و انديشه ي ما جا داشته و نه در زندگي روزمره ي ما به کار مي آيد.
در مورد وجود و مسائل مربوط به آن نيز با « شطح » روبه رو هستيم. موضوعات و مسائل شطحي از دو حال بيرون نيستند: با به طور کلي ناآشنا و ناشناخته مي مانند يا با حوزه ي ديگري غير از حوزه ي عقل و انديشه شناخته مي شوند.
به همين دليل ضرورت دارد که با تعمق و دقت معرفت شناسانه، حوزه ي علم حصولي را از حوزه معرفت شهودي تشخيص داده، مسائل و مطالب مربوط به اين دو حوزه را از هم جدا سازيم. تأکيد عرفاي بزرگ نيز بر همين نکته است که بدانيم تعدادي از مسائل، وراي طور عقلند.
بنابراين وقتي که در جهان بيني، اصالت را به وجود مي دهيم، (4) طبعاً در معرفت شناسي نيز بايد به فکر ابزاري باشيم که بتواند با وجود ارتباط برقرار کند، و اين ابزار جز شهود نمي تواند باشد. در اين جا تأکيد ما بيشتر بر اين مطلب است که وجود و مسائل مربوط به آن جز با شهود قابل نيل نيست. (5)
در فلسفه مشّاء کار بدين منوال است که ذهن ما از بديهي به نظري و از جزئي به کلي و از متغيرها به ثابت ها منتقل شده مي کوشد به عناصر ثابتي در هويّت پديده ها، به عنوان ماهيت دست يافته، آن گاه به قواني ثابتي در آثار و خواص پديده ها در سطح عالي و در حوزه ي جهان بيني دست يابد، و همه ي اين کارها به وسيله ذهن و قواي ادراکي معمولي ما انجام مي پذيرد، اما براي رسيدن به حوزه ي معرفت شهودي نمي توان از اين حواس و ادراکات بهره گرفت، براي اين که نيل به حوزه ي شهود، محصول تکامل و بلوغ وجودي است، و اين کمال و بلوغ تنها با سير و سلوک امکان پذير است.
ب - وحدت وجود يا وجوب طبيعت وجود يا توحيد عرفاني
با توجه به مسائل مطرح شده در مسئله قبلي، با وحدت وجود نيز بايد به عنوان يک « شطح » برخورد کرد. دلايل اقامه شد بر اين که « طبيعت وجود، واجب است » يا وجودِ واجب همان طبيعت وجود است.طرح اين مسئله و دلايل آن بعد از اثبات وجود واجب، در واقع تأکيدي است بر ديدگاه عرفا در مورد وحدت وجود که از نظر آنان وجود يک واحد شخصي اصيل و عيني است. اما مشکل اصلي نيل و درک واقعي و درست اين مطلب است. عرفا مي گويند: در دار هستي جز وجود واجب موجود ديگري تحقق ندارد، « ليس في الدّار غيره ديّار ». اين را عرفا با دلايلي از قبيل اين که « وجود مشترک معنوي است و يک معنا را از حقايق مختلف نمي توان انتزاع کرد، بنابراين، وجود حقيقت واحدي است » (6) اثبات کرده اند.
اين گونه استدلال ها لااقلّ در برخي موارد چنان قوي و روشن اند که به هر حال ذهن ما را به تسليم واداشته يا در بن بست قرار مي دهند. اما آيا همه ي کساني که اين استدلال را مي فهمند به درک وحدت شخصي و صرافتي وجود نائل مي شوند؟ حتماً نه! چون وحدت وجود اصولاً با ذهن قابل درک نيست. چنان که مي دانيم در مقابل طرفداران وحدت وجود، عده اي نيز از فلاسفه و متکلّمان با وحدت وجود مخالف بوده و گفته اند که اعتقاد به وحدت و وجوب حقيقت وجود، عقيده اي است نادرست؛ زيرا چنين عقيده اي مستلزم آن است که آن حقيقت واجب در تحقّق خود نيازمند غير بوده و يا همه ي موجودات، حتي موجودات مادي و متغيّر واجب باشند. (7)
من نمي خواهم در اين جا به نقض يا ابرام دلايل طرفين بپردازم، چون اين مسائل به حدّ کافي مطرح شده است، اما مي خواهم اين نکته را مورد تأکيد قرار دهم که به آنچه با کلام و فلسفه مي توان رسيد، توحيد عددي واجب است و آنچه به عنوان وحدت اطلاقي و صرافتي واجب مطرح مي شود جز با شهود قابل نيل نيست، علامه طباطبايي مي گويد:
انسان ها به خاطر انس و الفتي که با وحدت عددي دارند در توحيد واجب بر وحدت عددي تکيه کرده و همه ي فلاسفه از دوران باستان تا قرن دهم هجري، وحدت واجب را به صورت وحدت عددي اثبات کرده اند، حتي ابن سينا در آثار خود از جمله شفا، وحدت واجب را وحدت عددي دانسته و ديدگاه متکلمين نيز همان وحدت عددي است. اما پس از گذشت هزار سال از هجرت، فلاسفه ي اسلام به وحدت اطلاقي و صرافتي واجب پي برده اند. (8)
ما در اين جا در دو مورد با استاد بزرگوار، علامه طباطبايي (رحمه الله) بحث داريم:
اوّلاً:
ما مي پذيريم که فلاسفه و متکلمان، وحدت واجب را وحدت عددي مطرح کرده اند، اما اين را نمي پذيريم که در فلسفه و کلام يعني در حوزه ي علم حصولي جز اين وحدت، وحدت ديگري را مي توان به درستي مطرح کرده به درک آن نايل آمد؛ مگر اين که صرفاً به جنبه ي تقليد گونه ي مطلب بها داده و اين مرحله را لااقل به عنوان مقدّمه اي براي مراحل بعدي بپذيريم، و گرنه حضرت استاد بهتر مي دانند که:از مقلد تا محقق فرق هاست *** کاين چو داوود است و آن ديگر صداست
اين نکته، يعني توجه به فرق تقليد و تحقّق بسيار حساس و ارجمند است، زيرا تشخيص تحقّق از تقليد چنان دشوار است که انسان خود نيز درباره ي خود ممکن است تحقّق را با تقليد اشتباه کند؛ يعني دريافت هاي حوزه ي علم حصولي را با معارف شهودي يک سان بداند؛ مثلاً همانند کسي باشد که با بحث از شراب احساس هستي کند. عزالدين محمود کاشاني در اين باره مي گويد: و مشابه اين مرتبه، مرتبه اي است که کوته نظران آن را « توحيد علمي خوانند، و نه توحيد علمي بود بلکه توحيدي باشد رسمي، ساقط از درجه اعتبار. (9)
بنابراين، نه تنها متکلّمان و فلاسفه تا هزار سال پس از هجرت وحدت واجب را عددي فهميده اند بلکه اصولاً براي عقل و انديشه، درک وحدت صرافتي و اطلاق عيني وجود امکان ندارد. بنياد حوزه ي انديشه ي ما بر کثرت است و چنان که ابن سينا استدلال کرده در حوزه ي انديشه، مسئله ي وحدت اشياء قابل قبول نيست. (10) و اگر عقل و انديشه ي ما به نوعي وحدت و عموم و شمول نايل آيد، آن وحدت و عموم از نوع وحدت يا عموميت مفهومي و ماهوي يا از نوع وحدت جنسي و مادّي خواهد بود، چنان که در عرفان نظري که مقام بحث و تعبير از حقايق عرفاني است، از وجود مطلق با عناويني همانند طبيعت، کلّي و هيولي و جوهر تعبير مي شود. به هر حال در اين باره از مناقشات لفظي و مباحثات چيزي به دست نمي آيد و خواه ناخواه سرانجام از اين قيل و قال، چيزي جز ملال حاصل نمي شود؛ براي نمونه مکاتبات دو بزرگوار از بزرگان حکمت و عرفان را ملاحظه فرماييد يعني مکاتبات حاج سيد احمد کربلائي و حاج شيخ محمد حسين اصفهاني، که اين مکاتبات با افاداتي از مرحوم سيدّ محمد حسين طباطبائي به همّت آقاي سيّد محمد حسين حسيني تهراني چاپ شده است. (11)
اين مکاتبات سرانجام با اظهار ملال مرحوم سيد احمد کربلائي به پايان مي رسد. البته نکته ي اصلي اين جاست که اگر در اين باره مثنوي را هفتاد من کاغذ نيز بکنند براي نااهلان و ناقصان نتيجه اي نخواهد داشت، چون اصولاً مسئله، نياز به بلوغ دارد نه ابلاغ:
اين مباحث تا بدين جا گفتني است *** هر چه آيد زين سپس بنهفتني است
گر بپوي ور بگويي صد هزار *** هست بيگار و نگردد آشکار (12)
ثانياً:
در برابر نظر استاد فقيد علّامه طباطبائي، اين نکته را يادآور مي شوم که طرح وحدت اطلاقي و صرافتي واجب، از ابداعات فلاسفه و حکماي بعد از قرن دهم نيست، البته چنان که آشکار است منظور ايشان از فلاسفه ي بعد از هزار سال از هجرت صدرالمتألهين و پيروان اوست؛ يعني تا زمان صدرالمتألّهين وحدت واجب به صورت وحدت عددي مطرح مي شد؛ امّا صدرالمتألهين و پيروانش به نظريه ي وحدت حقّه و اطلاق و صرافتي واجب دست يافتند، ليکن حقيقت مسئله آن است که موضوع وحدت اطلاقي واجب چنان که در همين رساله مي خوانيد در آثار عرفاي قرن پنجم و ششم آشکارا مطرح شده و لااقلّ به وسيله ي شارحان اوليّه ي مکتب ابن عربي از قبيل قونيوي و قيصري به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است .ج - ارزش بحث از وحدت وجود
ره عقل جز پيچ بر پيچ نيست *** بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفت اين با حقايق شناس *** ولي خرده گيرند اهل قياس
که پس آسمان و زمين چيستند *** بني آدم و دام و دد کيستند
پسنديده پرسيد اين هوشمند *** بگويم گر آيد جوابت پسند
که هامون و دريا و کوه و فلک *** پري و آدمي زاد و ديو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستيش نام هستي برند (13)
در ابيات مذکور، و حدت وجود با اين بيان مطرح شده که موجودات عالم با همه ي عظمتي که دارند کمتر از آنند که در مقابل هستي واجب، هستي خود را مطرح کنند. اهل فنّ مي دانند که اين تعبير اگر چه معنا دارد، بسيار سطحي و ناقص است، ليکن صفت نقصان لازمه ي همه ي تعبيرات است، زيرا چنان که در بحث مربوط به تعبيرات عرفاني مي آيد اصولاً تعابير لفظي در خدمت ذهنند و ذهن ما از نيل به آن حقايق والا ناتوان است، اما به هرحال عرفا، همانند انبيا و اولياي الهي با زبان اشاره و ايما نشاني از آن حقايق والا به دست مي دهند. بيان آنان ابلاغي است که هر کسي در حدّ بلوغ معنوي و درجه ي کمالات وجودي خود از آن بهره مند مي گردد. ( مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ ) (14) همين بلاغ و ابلاغ همانند بانگ جرسي از کاروانيان کوي معشوق، راهنماي طالبان راه است، که به قول حافظ:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست *** اين قدر هست که بانگ جرسي مي آيد
به هر حال چنان که در آيات الهي عبور از ظاهر به باطن لازم است، در اين گونه مباحث و مسائل نيز کساني که در قيد و بند لفظ و تعبير و تصوّرات و تصديقات باقي مي مانند گرفتار وهم و خيال بوده و در معرض هلاکت و ضلالتند، اگر چه در فلسفه و کلام يگانه ي دوران باشند.
در برابر اين حقايق عالي تمثيل و تعبير را بايد خاک بر سر ريخته از هرگونه شرح و تفسيري شرمنده و خجل گشت، خواه تعبير آن چوپان بيابانگرد باشد يا تعبير فيلسوفان صدرنشين محافل علم و حکمت.
توان در بلاغت به سحبان رسيد *** نه در کنه بي چون سبحان رسيد!
که خاصان در اين ره فرس رانده اند *** به « لا اُحصي » از تک فرو مانده اند (15)
از بيان زيباي مولوي در اين باره نمي توان صرف نظر کرد، آن جا که مي گويد:
اي برون از وهم و قال و قيل من *** خاک بر فرق من و تمثيل من
بنده نشکيبد ز تصوير خوشت *** هر دمي گويد که جانم مفرشت
همچو آن چوپان که مي گفت اي خدا *** پيش چوپان مُحبّ خود بيا
تا شپش جويم من از پيراهنت *** چارقت دوزم ببوسم دامنت (16)
پينوشتها:
1. سيّد محمد حسين طباطبائي، « نهاية الحکمة، مرحله اوّل، فص 2، بند آخر فصل.
2. همان، مرحله 11 فصل 10.
3. در مورد معنا و مأخذ اين واژه و تحليل هاي مختلف آن ر. ک: فلسفه ي عرفان، ص 381 به بعد.
4. اصالت وجود، مسئله اي عرفاني است که مورد تأکيد عرفاي اسلام بوده و چند قرن پيش از ملاصدرا از طرف عرفا مطرح و اثبات شده، لذا نسبتاًَ ابداع اين مسئله به صدرالمتألهين درست نيست، اگر چه صدرالمتألهين کسي است که آن را رسماً به عنوان يک مسئله ي فلسفي مطرح نموده به دفاع از آن پرداخته است.
5. سيد حيدر آملي، نقد النقود، اصل اوّل و نهاية الحکمه، مرحله 1 فصل و مرحله 11 فصل 10.
6. نهاية الحکمه، مرحله ي اوّل، فصل سوم.
7. ر. ک: ابن فناري، مصباح الانس، ص 56 به بعد.
8. الميزان، ج 6، ص 104.
9. مصباح الهدايه، ص 20.
10. الاشارات و التنبيهات، نمط 7، فصل 11 و نجات ( چاپ دانشگاه تهران )، 506.
11. انتشارات حکمت.
12. مثنوي معنوي مولوي.
13. سعدي، بوستان، باب سوم.
14. مائده، آيه 99، اين مضمون بارها در قرآن کريم آمده است.
15. ديباچه ي بوستان.
16. مثنوي، دفتر پنجم.
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم