نظريه ي ارگانيسم گلدشتاين

گلدشتاين در 1878 در سيلزي عليا كه در آن زمان جزء خاك آلمان بود چشم به اين جهان گشود و تحصيلات عالي خود را در عصب شناسي و روان پزشكي در كشور خود به پايان رسانيد و در آنجا به تدريس و تحقيق پرداخت و
دوشنبه، 15 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه ي ارگانيسم گلدشتاين
 نظريه ي ارگانيسم گلدشتاين

 

نويسنده: علي اكبر سياسي




 

شرح حال:

گلدشتاين (1) در 1878 در سيلزي عليا كه در آن زمان جزء خاك آلمان بود چشم به اين جهان گشود و تحصيلات عالي خود را در عصب شناسي و روان پزشكي در كشور خود به پايان رسانيد و در آنجا به تدريس و تحقيق پرداخت و شهرتي به سزا يافت و مهمترين كتاب خود را به نام « ارگانيسم » در سال 1933 منتشر ساخت. دو سال بعد، كه حكومت نازي در آلمان برقرار گرديد، گلدشتاين جلاي وطن كرد و در امريكا اقامت گزيد و در مؤسسات روان پزشكي و بيمارستانها و دانشگاه هاي مهم آن كشور، مانند كلمبيا و هاروارد، به خدمت و به تدريس و تحقيق مشغول گرديد. و در سالهاي آخر زندگي بيش از پيش به تحقيقات روان شناسي پرداخت. افكار گلدشتاين در روان شناسان تأثير به سزا داشته است.

ساخت ارگانيسم-

همه ي پ‍ژوهندگاني كه نظريه ي ارگانيسمي دارند وجود آدمي را « واحد كل » مي دانند. ولي در توضيح و بيان اين معني به راه هائي رفته اند كه اندكي با هم فرق دارند. گلدشتاين مي گويد ارگانيسم از اعضائي درست شده است كه با يكديگر پيوند و بستگي دارند و نمي توانند از هم جدا شوند مگر به طور مصنوعي ( مثلاً در آزمايشگاه )، يا در موارد اختلال و نابهنجاري، مثلاً در مورد دلواپسي.
ارگانيسم كار خود را با يك نقش و يك زمينه آغاز مي كند. نقش چيزي است كه در هر لحظه اي از زمان ممكن است مورد توجه واقع شود، و آن هميشه روي زمينه اي قرار دارد، مانند نقش قالي و زمينه ي آن. پشت شيشه ي مغازه اي گلداني است كه توجه ناظران را جلب مي كند: گلدان نقش است و پارچه ي آبي رنگ زير گلدان و ساير چيزهاي اطراف گلدان، زمينه محسوب مي شوند. در قلمرو روان هم آنچه مورد توجه و دقت است حكم نقش را دارد و ساير كيفيت هاي رواني كه در آن لحظه آن را هاله وار احاطه كرده اند زمينه را تشكيل مي دهند، و البته چگونگي زمينه در چگونگي ادراكي كه ما از نقش داريم بي تأثير نيست. فلان مطلب كه به ياد شخص مي آيد در آن لحظه عنوان نقش را دارد و ساير حالات و خصوصيات بدني و رواني در آن لحظه زمينه ي آن نقش را تشكيل مي دهند. دانشجوئي كه به سخنان استاد گوش فرا داده است ممكن است در عين حال از صندلي چوبي كه روي آن نشسته است احساس كمي ناراحتي كند، آواز پرندگاني را كه روي درخت نزديك پنجره ي كلاس قرار گرفته اند بشنود و نقشه اي را كه پشت سر استاد به ديوار آويخته است ببيند ... در اين هنگام سخنان استاد ( البته به شرط آنكه مورد توجه و دقت دانشجو باشند ) نقش است و ساير اشياء و ادوات و حالات بدني و رواني دانشجو در آن زمان معين همه زمينه ي آن نقش را تشكيل مي دهند. عضوي يا جزئي از ارگانيسم هر چند كه از ساير اجزاء آن جدا شده و برجستگي پيدا كرده و به صورت نقش درآمده است باز عضويت خود را در ارگانيسم حفظ مي كند.
آنچه در هر زمان چيزي را به مقام نقش درمي آورد- يعني مورد توجه ذهن قرار مي دهد- معمولاً احتياج يا كاري است كه در آن زمان ارگانيسم خواهان آن است. مثلاً به هنگام گرسنگي ارگانيسم احتياج به غذا دارد؛ در اين حال هر چيزي كه بتواند اين احتياج را برآورد و يا به رفع آن كمك كند به صورت نقش درمي آيد، مانند خود غذا در صورتي كه قابل رؤيت باشد، يا به يادآوردن وسائل دست يافتن به آن، يا حركت و فعاليت براي رسيدن به مقصود. البته اگر در اين ضمن ارگانيسم به مشكلات و موانعي بربخورد و خطري آن را تهديد كند، نقش عوض مي شود و مانع يا مشكل و چگونگي رفع آنها ... موقتاً صورت نقش به خود مي گيرند.
نقش يا طبيعي است (2)، يعني ناشي از نيازها و خواسته هاي طبيعي ارگانيسم است و انعطاف پذير و مناسب موقع و مقام است، يا غيرطبيعي است، (3) و آن در صورتي است كه بر ارگانيسم تحميل شده باشد و ماشين وار انجام يابد، مانند چيزهائي كه به شخص به خواب مصنوعي رفته تلقين مي شوند و مطلوب ارگانيسم نيستند بلكه مطلوب خواب كننده اند. همچنين است شعري كه كودك حفظ كرده است و بي آنكه معني آن را بفهمد طوطي وار بر زبان مي راند. و بر همين قياس ...
نقش هاي طبيعي ممكن است دوام پيدا كنند و به صورت عادات و صفات نسبتاً ثابت درآيند. گذشته از اين، پاره اي از صفات و خصال هستند كه از آغاز زندگي ثبات دارند، يعني فطري هستند، مانند آستانه هاي احساس، استعدادها، عوامل عاطفي و جز آن، كه مبناي رفتار آدمي قرار مي گيرند. ولي اين صفات و خصال نسبتاً ثابت از تأثير تجربه و تمرين و تربيت و عوامل فرهنگي محيط بر كنار نيستند و با رنگ و شكلي كه اين عوامل به آنها مي دهند ظهور و بروز مي كنند.

اقسام رفتار-

گلدشتاين رفتار را سه نوع مي داند: 1- فعاليتهاي خودآگاه و ارادي (4). 2- حركت ناشي از احساسات عاطفي و خلق و خو (5). 3- فعاليت هاي بدني (6). به يك اعتبار ديگر او رفتار را يا عملي (7) مي داند يا نظري (8). و مقصودش از رفتارش عملي واكنشي است كه خودبخود يا بطور مستقيم در برابر تحريك به وقوع مي پيوندد. مثلاً آدمي غذائي مي بيند بي اختيار دست دراز مي كند و آن را مي گيرد و مي خورد بدون اين ملاحظه كه اين غذا مناسب وضع مزاجي او هست يا نيست، ياهيچ ملاحظه ي ديگر. مقصود از رفتار نظري، عملي است كه انگيزه اش ارگانيسم است. چنانكه در مثال ياد شده شخص كه غذا ( محرك ) را مي بيند اندكي درباره ي ماهيت آن مي انديشد و همچنين درباره ي اينكه آيا مناسب مزاج او هست يا نيست و اينكه آيا متعلق به او هست و حق دارد كه به آن دست بيازد و آيا موقع و مقام خوردن آن هست يا نيست و ملاحظات ديگر- آنگاه، يعني پس از اين مقدمه ي نظري، آن انگيزه ي دروني سبب رفتار مثبت ( خوردن غذا ) يا رفتار منفي ( خودداري از خوردن غذا ) او مي گردد. به عبارت ديگر رفتار عملي بدون تأمل صور مي گيرد و رفتار نظري پس از تأمل. اين امتياز ميان رفتار عملي و رفتار نظري، نظر هيمنس و ويرسيما دانشمندان هلندي را به ياد مي آورد كه افراد را از اين حيث دو دسته مي كنند: زود آهنگ ( رفتار عملي ) و ديرآهنگ (9) ( رفتار نظري ).

عوامل محرك ارگانيسم-

به اعتقاد گلدشتاين عواملي كه ارگانيسم را به حركت مي آورند سه نوعند: گرايش به برابري (10). خودشكفتگي (11) و سازگاري (12).

1- گرايش به برابري-

گلدشتاين مي گويد ارگانيسم داراي نيروي ثابتي است كه گرايش دارد به اينكه به مقدار مساوي در آن توزيع مي گردد. اين توزيع يكسان نيرو، حالت متعاد، تنيدگي را در ارگانيسم مي رساند. هرگاه محركي سبب شود كه در تنيدگي تغييري رخ دهد ارگانيسم مي كوشد كه به آن « حالت متوسط » (13) تعادل بازگردد و غالباً مقصود حاصل مي شود. اين بازگشت به حالت متوسط تعادل « گرايش به برابري » خوانده مي شود. مثلاً آدمي كه نوري تند به چشمش مي خورد دست را جلوي چشم حائل مي كند، احساس تشنگي مي كند آب مي نوشد، گرسنه است غذا مي خورد، خسته است دراز مي كشد ... در همه ي اين موارد و نظائر آنها عمل مناسبي كه صورت مي گيرد سبب مي شود عدم تعادلي كه محرك يا انگيزه ي مربوط در تيندگي به وجود آورده است رفع شود و توزيع نيرو ( انرژي ) در ارگانيسم تعديل و حالت متوسط تنيدگي از نو بر قرار گردد. گرايش به برابري يكي از عواملي است كه ارگانيسم را قادر مي كند به اينكه با محيط خارج سازگار شود و فعاليتهاي ديگري را كه استعداد انجام آنها را دارد ميسر سازد. درجه ي توفيق در اين فعاليتها بستگي دارد به ميزان توفيق به برابري، يعني به درجه ي وصول به حالت متوسط تعادل كه به آن اشاره شد.
اصل گرايش به برابري سبب مي شود كه با وجود محركهاي گوناگون و احياناً ناراحت كننده تشابه و نظام رفتار آدمي برهم نخورد، مگر در موارد غيرطبيعي و پيش آمدهاي استثنائي خارجي و به وجود آمدن كشمكش هاي سخت دروني. رشد و آزمودگي شخص را به تدريج قادر مي سازد به اينكه مناسبترين راه را براي كاهش پيش آمدهاي نامناسب خارجي و كشمكش هاي دروني اختيار كند و تعادل ارگانيسم را محفوظ بدارد.

2- خودشكفتگي-

خودشكفتگي تمايل آفريننده و سازنده ي طبيعت آدمي است؛ در واقع مي توان آن را تنها انگيزه ي اصلي او دانست. ساير انگيزه ها- مانند گرسنگي، تمايل جنسي، كنجكاوي، قدرت طلبي و جز آن ... همه ناشي از غرض و هدف اصلي زندگي هستند، يعني از تمايل طبيعي به اينكه نقايص رفع گردد و آنچه در شخص بالقوه است، مانند غنچه اي كه مي شكفد و باز مي شود، شكوفان و نمايان و بالفعل گردد. آدم گرسنه با خوردن غذا نقص خود را رفع مي كند، و آدم عامي نادان با تحصيل دانش همين كار را صورت مي دهد، يعني نياز او به رفع آن نقص با تحصيل علم برآورده مي شود و شخص با سواد جاي شخص عامي را مي گيرد.
باري، انگيزه ي اصلي فعاليت آدمي عبارت است از احساس خلاء يا نقص و ميل به رفع آن. اين فعاليت كه براي پر كردن خلاء يا رفع نقص است « خودشكفتگي » نام دارد. چون افراد آدمي از حيث آمال و آرزوها و هدفها و استعدادهاي ذاتي، و همچنين از حيث عوامل فرهنگي و اجتماعي كه بر آنها اثر مي گذارد، با هم فرق دارند چگونگي « خود شكفتگي » آنها نيز با هم فرق خواهد داشت.

3- سازش با محيط-

گلدشتاين با نظريه ي زيستي خود، چگونگي رفتار آدمي را ناشي از عوامل دروني مي داند و معتقد است كه ارگانيسم براي خودشكفتگي، محيطي را بر مي گزيند كه براي اين منظور مناسب باشد. با اينهمه از تأثير عواملي كه در خارج جريان دارند غافل نيست و قبول دارد كه ارگانيسم و محيط داراي عمل متقابل هستند، بدين طريق كه عوامل خارجي گاه با فشارها و مخاطره ها در راه خودشكفتگي سدها و مانع هائي به وجود مي آورند، و گاه بر عكس با وسائل مناسبي كه در اختيار مي گذارند به آن مدد مي رسانند. در صورت اخير از همكاري محيط استفاده مي شود، و در صورت اول با آن، مبارزه به عمل مي آيد. اگر نتيجه ي مبارزه شكست باشد، ارگانيسم يا به نابودي مي گرايد، يا اينكه از قسمتي از مقاصد و هدفهاي خود چشم مي پوشد و خودشكفتگي در سطح پائينتري از زندگي صورت مي پذيرد.

رشد ارگانيسم-

گلدشتاين مي گويد كودك اگر در موقعيتي باشد كه توانائي سازش با آن را داشته باشد، با تربيتمناسب و در موازات رسيدگي سني، بطور طبيعي و بهنجار رشد خواهد كرد و در اين صورت مواجهه ي با مسائل و مشكلات زندگي او را از بهنجاري خارج نخواهد نمود. ولي اگر شرايط محيط سخت تر از ميزان ظرفيت ذاتي كودك باشند، واكنشهاي او مناسب براي « خودشكفتگي » نخواهند بود. عمل او از الگوي كلي زندگي او مجزا مي شود، و اين خود نخستين شرط پيدائي حالات نابهنجاري است. مثلاً آدمي طبيعتاً نه پرخاشگر است و نه فرمانبر. اما در ضمن توجه و اقدام به شكفتگي خود،گاه پرخاشگر و گاه فرمانبر مي شود و اين بستگي به اوضاع و احوال و شرايط وجود دارد. ولي اگر يكي از اين دو حالت شدت يابد و عادت شود، آن وقت به ضرر مصالح و منافع شخصيت خواهد بود و به جريان خودشكفتگي و سير به سوي كمال صدمه خواهد زد. گلدشتاين درباره ي شخصيت و رفتار كساني كه صدمه ي مغزي ديده اند مطالعات دقيق به عمل آورده و نتيجه ي آن ها را به تدريج منتشر ساخته و مجموع اين مطالعات را در كتابي به نام « آثار بعدي صدمات مغزي جنگ » (14) خلاصه كرده است. افرادي كه در روي آنها اين مطالعات صورت گرفته است عده ي كثيري ( قريب به دو هزار تن ) از نظاميان بوده اند كه در جنگ جهاني اول مغزشان صدمه ديده بوده است. گلدشتاين درباره ي علائم عصبي و رواني اين بيماران و چگونگي رفتار آنها در موارد مختلف، و همچنين درباره ي روش درمان آن به تفصيل بحث كرده است. نتيجه ي كلي اين تحقيقات نظريه ي ارگانيسمي بوده است.
گلدشتاين براي تعيين درجه ي ناتواني افراد در استفاده از فكر انتزاعي يا رفتار نظري كه پيش از اين ياد گرديد، با كمك دستيارانش چندين تست مخصوص تعبيه و تنظيم كرده است كه بخصوص در مورد كساني كه صدمه ي مغزي ديده اند به كار مي روند. ضمناً توصيه مي كند كه به پاسخهايي مثبت و منفي تست ها، يعني به نتايج كمي كه به دست مي دهند، نبايد اكتفا كرد، بلكه در ضمن اجراي تست ها بايد توجه مخصوص به حركات و وجنات و رفتار و حالات آزمون شونده مبذول داشت. و اين نتايج كيفي را بر نتيجه ي كمي اضافي نمود و آنگاه به نتيجه گيري پرداخت. از جمله ي نتايج متعددي كه بدين طريق به دست آمده است يكي اين است كه كسي كه منطقه ي جبيني مغزش ديده است نمي تواند ميان عالم برون و عالم درون فرق بگذارد. مثلاً اگر هوا صاف باشد نمي تواند جمله ي « باران مي بارد » را تكرار كند؛ و نيز نمي تواند جهت صوتي را كه مي شنود تعيين كند.

پي‌نوشت‌ها:

1. ‌kurt Guldstein
2- Natural figures
3- Unnatural figures
4- Performances
5- Attitudes
6- Processes, or bodyly fontions
7- Concrete behavior
8- Abstract behavior
9- براي توضيح بيشتر، رك. « كتاب روان شناسي شخصيت ». به قلم دكتر علي اكبر سياسي ص 185- 184.
10- Equalization
11- self actualization
12- Coming to term with environment
13- Average states
14- After-effects of brain injuries in war

منبع مقاله :
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط