چکيده:
انتقال پايتخت « ملوک هرموز » به جزيره ي جرون در آخر قرن هفتم هجري، اين دولت تاجر را از صحنه ي پر آشوب قرن هشتم هجري دور کرد و موجب بقاي آن گرديد. برآمدن تيموريان و ايجاد وحدت سياسي در بخش اعظم ايران، در حالي که تجارت در راه ابريشم به واسطه ي بي ثباني در مرکز آسيا با ضعف و زوال روبرو شده بود، اهميت يگانه اي به هرموز بخشيد. اين بندر در نقطه ي تلاقي ايران با راه اصلي دريايي تجارت جهان ( راه ادويه ) قرار داشت، و از اين طريق نقشي محوري در تجارت اين دوره ايفا نمود. هرموز هم با کانون هاي راه ابريشم در شمال، و هم با کانون هاي راه ادويه در جنوب در ارتباط و مبادله بود و طيفي متنوعي از کالاها، از ادويه، پارچه و مواد غذايي گرفته تا اسب و پرده از هرموز وارد و صادر مي شد.واژگان کليدي:
ملوک هرموز، هرموز، تجارت، تيمورياندرآمد
تجارت شکوفايي جاده ي ابريشم که در دوره ي قاآن ها و دست کم تا پايان عصر جانشينان آنها در چين، آسياي مرکزي، و ايران جريان داشت، در پي فروپاشي امپراتوري مغول و تجزيه ي سياسي، جنگ، و ناامني ناشي از آن دچار افول و رکود شد. اين در حالي بود که راه دريايي جنوب آسيا ( راه موسوم به ادويه ) همچنان به حيات بالنده ي خود ادامه مي داد. در مورد جنوب ايران يک نمونه از پيامدهاي سقوط امپراتوري مغول، که در نتيجه ي ناامني هاي پايان قرن هفتم رخ داد انتقال پايتخت ملوک هرموز از ساحل اصلي به جزيره ي جرون ( هرموز کنوني ) بود. از زماني که تيمور، ايران را دوباره تحت يک حکومت واحد درآورد، به ويژه زماني که شاهرخ به بازسازي خراسان دست زد، تيموريان متوجه اهميت راه دريايي، اهميت خليج فارس و نقش بي بديل بندر هرموز در رونق تجارت شدند. اينگونه بود که هرموز، غربي ترين منزلگاه راه دريايي ادويه، اين موقعيت را يافت که به نقطه اي محوري تجارت ايران در قرن نهم تبديل شود؛ و اين فرضي است که نوشتار حاضر در پي تبيين آن مي باشد. نشان دادن سير صعودي هرموز به سوي رونق و شکوفايي، روابط بازرگاني آن با جنوب و شمال، و سرانجام شناخت کالاهايي در هرموز يا از طريق آن مبادله مي شد، از اهداف عمده ي اين مقاله است.موقعيت بازرگاني هرموز
از سال 696 هـ.ق که پايتخت « ملوک هرموز » از بندري به همين نام- واقع در ساحل، احتمالاً در جنوب « ميناب » امروزي- به جزيره ي « جرون » منتقل شد، به تدريج اين جزيره به نام هرموز نيز خوانده شد، از اين پس پايتخت پيشين را « هرموز قديم » خواندند. پيش از آن، جرون جمعيت اندکي داشت که غالباً ماهيگير بودند (2). امّا از اين پس، به واسطه ي ارتقاي نقش سياسي و تجارتي اش، رو به آباداني نهاد. دو دهه بعد، احتمالاً در حدود سال 720 هـ.ق/ 1320 م.، در توصيفات مسافري به نام فردريک اودوريک (3)، در آنجا شهري را مي يابيم با حصاري مستحکم و کالاهاي ارزشمند و فراوان (4). از سال 734 هـ.ق/ 1333 م. که نبردهاي پردامنه ميان ملوک هرموز و حاکمان کيش براي حاکميت بر تجارت خليج فارس، با پيروزي نهايي هرموز به پايان رسيد، رونق و آباداني آن شتاب گرفت. ابن بطوطه، که سي و شش سال بعد از ادوريک از جرون گذشته است، آن را شهري نيکو و بزرگ، داراي بازارهاي خوب و واسطه ي تجارت هندوستان با عراق عرب، عراق عجم و خراسان توصيف کرده است (5). بدين ترتيب در آغاز سده ي نهم و در آستانه ي تأسيس دولت تيموري در ايران، هرموز جديد با جرون به پايتخت سياسي و مرکز تجاري خليج فارس تبديل شده و نقطه ي اصلي مبادله ي کالا ميان ايران و سواحل و جزاير آفريقا، عربستان، هندوستان و چين به شمار مي رفت. حافظ ابرو که در دهه ي سوم سده ي نهم کتاب خود را مي نوشت به اهميت انحصاري اين بندر در خليج فارس و رفت و آمد کشتي هاي تجاري به آن اشاره کرده است (6).همه ي منابعي که در قرن نهم و اوايل قرن دهم درباره ي هرموز مطلبي نوشته اند اتفاق نظر دارند که اين بندر يک جامعه ي شکوفاي بازرگاني بوده است. ماهوان، دريانورد چيني که با ناوگان ژنگ هه سفر مي کرد و در سال 819 هـ.ق/ 1416 م. در هرموز پياده شد، نشان مي دهد که هرموز در جهان آن روز چنان شهرت داشته که هر مسافرِ بسيار سفر کرده اي مي دانسته که پايتخت آن در سينه ي کوهي در جزيره ي جرون قرار دارد. وي اضافه مي کند که بازرگانان سراسر جهان از طريق خشکي و دريا به آنجا مي آمدند و در نتيجه مردمان آن همه ثروتمند بودند، زيرا توانگران به دستگيري تهيدستان مي پرداختند (7). گزارش بعد را مسافر ونيزي، جوزافا بارابارو در سال 879 هـ.ق/ 1474 م. حدود پنجاه سال بعد از ماهوان نوشته و در مطلبي کوتاه، هرموز را شهري بزرگ و پرجمعيت معرفي کرده، و به توصيف نقش مهم آن در بازرگاني ميان هندوستان و ايران پرداخته است (8). توصيفات نسبتاً مشابهي را نيز باربوسا، مسافر پرتغالي در اوايل قرن دهم- شانزدهم داده است. وي ايرانيان را، که جمعيت غالب و صاحبان اصلي جزيره بودند، مردمي بي نياز، مرفه، خوش گذران موسيقي دوست توصيف کرده و مي نويسد: بازرگانان بسيار ثروتمندي در ميان آن ها بود، کشتي هاي زيادي داشتند و از بندر مناسبي براي پهلو گيري کشتي ها برخوردار بودند (9).
مسافر پرتغالي ديگري که در آغاز قرن دهم از جرون بازديد کرده است، گزارش مي دهد که متجاوز از سيصد کشتي از ممالک مختلف به قصد تجارت به آنجا مي آيند و به طور ثابت تقريباً چهارصد تاجر در آنجا اقامت دارند و به تجارت کالاهاي مختلفي چون ابريشم، مرواريد، احجار کريمه و ادويه مشغولند (10). گزارش هاي ديگري، هرموز را يکي از چهار شهر مهم آسيا خوانده و نوشته اند: بازرگاناني از تمام نواحي جهان در آن به چشم مي خورند، و در آن همه نوع مغازه و تيمچه و اماکن تفريحي وجود داشت، و ساکنان آن مردماني بسيار ثروتمند و تجار موفقي بودند (11). نه تنها در پايتخت، بلکه در قشم و بحرين نيز که بخشي از هرموز بود چنين جامعه ي بازرگاني، کشتي ها و ثروت حاصله از تجارت وجود داشت (12).
بدين ترتيب هرموز در طول سده هاي هشتم و به ويژه نهم، از شهري محلي که در خدمت تأمين نيازهاي کرمان و سيستان بود به مرکز تجاري بزرگي با پيوندهاي بين المللي تبديل شده بود. هرموز براي تضمين رشد اقتصادي ناچار بود اوضاع باثباتي براي بازرگاني و دادوستد فراهم کند. يک جنبه ي اين ضرورت، داخلي و جنبه ي ديگر آن بيروني بود. از نظر داخلي دولت به اجراي قوانيني دقيق و عادلانه دست زد. به شهادت يک گزارشگر پرتغالي به نام تن ريرو در اوايل قرن دهم، در هرموز عدالت با دقت تمام در حق همه اجرا مي شد و هر کس که از قوانين تخطي مي کرد به شدت مجازات مي شد (13). علاوه بر سخت گيري و دقت در اجراي قوانين، ترويج فرهنگ درست کاري از اقدامات ديگر دولت بود. در بخشي از مکاتبات آلبوکرک به اين واقعيت اشاره هاي زيادي شده است. « در نظام اقتصادي و سياسي هرموز اصل پاکدامني و همکاري صميمانه از ارزش و اعتبار ويژه اي برخوردار بود » (14). اين سياست ها و عادت هاي متعالي موجب شده بود که تجارت در هرموز با چنان ادب و احترامي انجام شود که در هيچ يک از مراکز تجاري ديگر دنيا نظير آن ديده نمي شد. تمول و ثروت از يک سو و ادب و نجابت از سوي ديگر در هماهنگي و همراهي با يکديگر اين شهر را مرکز آسايش و سعادت شاخته بود. اين خصوصيات و ويژگي ها بود که پرتغالي ها را به سوي خود کشيد (15). لقب « دارالامان » که در سده هاي هشتم و نهم هجري به هرموز اطلاق مي شد بيانگر اين امنيت و عدالت تجاري و اقتصادي است (16). در اوايل قرن يازدهم، علاوه بر وجود خانواده هاي پرتغالي- که خارج از بحث اين مقاله است- سيصد خانوار مسيحي، هشتصد خانوار هندو و دويست خانوار يهودي در هرموز ساکن بودند (17). گزارشاتي از شرکت امراي هرموز در مراسم ديني غير مسلمانان در دست است (18). چنين تساهل و عدم تعصّب مذهبي اي بود که همزيستي پيروان اديان مختلف را امکان پذير مي کرد، امري که لازمه ي هر دولت- شهر تجاري است. حضور تجار ملل مختلف به نحوي تأثير خود را بر جامعه ي بازرگاني هرموز باقي گذاشت و آن را به جامعه اي چند فرهنگي با گروه هاي ديني و قومي متفاوت تبديل کرد. لايه هاي مسلط جامعه، ايرانيان و عرب ها بودند اما علاوه بر آن ها، يهوديان، هنديان و ديگران نيز يافت مي شدند. به نظر اوبن، هرموز بيشتر يک جامعه ي مرکب هند و اسلامي بود تا شهري تحت قوانين اسلامي (19).
تکشيرا، مؤلف پرتغالي، هرموز را به درستي « نگين طلايي حلقه ي تجارت جهاني » خوانده است (20). بدون ترديد شهرت عالمگير هرموز و شکوفايي فوق العاده ي آن، ثمره ي نقش ترانزيتي و واسطه اي آن در تجارت ميان حوزه ي اقيانوس هند از يک سو، و ايران بزرگ و بخش اعظم آسياي غربي و اروپا از سوي ديگر بود. به اين نقش برجسته، مؤلفان گوناگون اشاره کرده اند (21). در توصيف اين نقش سمرقندي نوشته است: « تجار اقاليم سبعه ( خشکي آسياي مرکزي و غربي و اروپا ) و مردم دريابار ( سواحل آسيا و آفريقا ) نفايس و ظرايف که ماه و آفتاب و فيض سحاب آن را آب و تاب داده و بر روي دريا توان آورد به آن بلده آرند، و مسافران عالم از هر جا آيند و هر چه آرند، در برابر هرچه خواهند بي زيادت جست و جوي در آن شهر يابند » (22). اين حجم عظيم تجارت و کالاهاي وارده و صادره در هرموز مورد اتفاق مسافران و نويسندگان آن دوره است (23).
نقش کليدي هرموز در پيوند ميان شمال و جنوب دنياي کهن در قرن نهم را در برخي از رويدادها مي توان به وضوح مشاهده کرد؛ به عنوان نمونه مسافرت سفيران عربستان از راه هرموز به خراسان و چين در نيمه ي اول و نيمه دوم قرن نهم (24). مهمتر از آن جريان سفارت عبدالرزاق سمرقندي است که با هدف جلب دوستي سلاطين هند جنوبي نسبت به دربار هرات از سوي شاهرخ به يک سفر سه ساله رفت. از همان آغاز ورودش به هرموز، هم دولت هرموز و هم بازرگانان هرموزي مقيم « کاليکوت » و « بيجانگر » تلاش هاي مؤثري را براي کارشکني و اختلال در مأموريت او انجام دادند و تا حد زيادي از موفقيت مأموريش جلوگيري کردند. امري که از يک ديپلماسي فعال سياسي و اقتصادي توسط هرموز، براي حفظ نقش يگانه ي خود در پيوند ميان ايران دوره ي تيموري با هندوستان يا در سطحي کلي تر در پيوند تجاري ميان خشکي کهن و درياهاي آسيا حکايت مي کند.
تجارت هرموز با کانون هاي راه ابريشم
يک عامل مهم و مؤثر در حيات تجاري هرموز مناسبات آن با راه خشکي تجارت جهان يعني راه ابريشم بود. کانون هاي تجاري اين راه شامل چين و شرق دور، مغولستان ( قلماق )، ترکستان و ماوراء النّهر، خراسان، دشت قيچاق، فارس، کرمان، عراق عجم، آذربايجان، عراق عرب، آسياي صغير، سوريه، اروپا، بود. سمرقندي با نام بردن از اين مناطق مي نويسد که تجار اين اقاليم روي توجه به بندر هرموز دارند (25). اين بخش اول از توصيف عبدالرزاق درباره ي نقش تجاري هرموز است که آن ممالکي را نام مي برد که از طريق ايران با هرموز ارتباط داشتند. به جز مصر، که تجارت دريايي آن با هرموز به هيچ وجه کمتر از تجارت خشکي آن نبود، و تجارت شام و روم و آذربايجان و عراق عجم، که از مسير شيراز به هرموز مي رسيد، بازرگاني شمال و شمال شرقي يعني ماوراء النهر، ترکستان، دشت قيچاق، و چين شمالي با هرموز از طريق خراسان و کرمان و تا حدودي يزد با هرموز صورت مي گرفت. هم فارس و خوزستان و هم کرمان به عنوان واسطه ي اين تجارت جهاني با هرموز دست کم تا پايان دهه ي ششم قرن نهم تابعي از حکومت تيموريان در خراسان بودند، و همين موضوع رمز ثروت و شکوفايي اقتصادي و هنري در قلمرو تيموريان بود.دولت هرموز براي تضمين رشد اقتصادي ناچار بود اوضاع باثباتي براي بازرگاني و دادوستد فراهم کند. تنها در اين صورت بود که کشتي هاي تجاري خارجي در هرموز پهلو مي گرفتند. نتيجه ي اين وضع نياز مداوم به تحت نظر گرفتن تحولات در خاک اصلي ايران و همچنين در نقاط دوردستي چون هند بود. از نظر سياسي، هرموز تحت فرمان قدرت هاي حاکم بر ايران بود. بنابراين شاهان هرموز گزينه ي تحت الحمايگي همسايگان خشکي نشين خود را اختيار کردند. قرار داشتن در وضعيت صلح و آشتي با ايران به معناي توانايي استفاده از راه هاي کاروان روي داخل خاک ايران بود. در اين صورت هرموز نه تنها بندرگاهي حياتي براي سفرهاي دريايي بود که از خليج فارس گذر مي کردند، بلکه نقطه اي بود که در آن تجارت دريايي و تجارت راه خشکي با هم تلاقي مي کرد. فقط شمار اندکي از شهرهاي مراکز تجاري واقع در سواحل آسيا چنين جايگاه چند منظوره اي پيدا کردند (26). طي همه سال هاي قرن نهم، روابط با خراسان که از شرکاي تجاري عمده ي هرموز در خاک اصلي ايران بود هيچگاه [ حتي با وجود تسلط ترکمانان بر جنوب ايران ] قطع نشد و اين تجارت تا روزهاي پاياني پيش از ورود پرتغالي ها همچنان رونق داشت (27). کشاکش هاي داخلي در هرموز نيز که در نتيجه ي آن ها نُه تن از ده پادشاهي که بر تخت سلطنت نشستند، کشته يا وادار به کناره گيري شدند، اگرچه رشد اقتصادي را افزايش نمي داد، از طرف ديگر آن اندازه هم بي ثبات کننده نبودند که موجب افول بلندمدت شوند (28). مهمترين کالاهايي که از طريق خاک ايران وارد هرموز مي شد عبارت بودند از: ابريشم، انواع منسوجات ( ابريشمي، پشمي، پنبه اي ) سنگ هاي قيمتي شامل لعل، فيروزه، زمرد، مشک، ريواس، سنگ لاجورد، جيوه، شنجرف، گلاب، اسب، شال کشميري، اسلحه ( بخصوص کمان هاي ترکي ساخت لار )، ميوه،گندم، خشکبار،گوشت (29). وجود اسکله ي « باسعيدو » و تعميراتي که در اواخر عصر تيموري در آن صورت گرفت (30)، و همچنين بقاياي اسکله « لافت »، که تا قبل از صفويه مورد استفاده بوده (31)، نشان از نقش اين جزيره در برقراري ارتباط تجاري ميان هرموز و درياي عمان با خليج فارس و داخله ي ايران دارد.
تجارت هرموز با کانون هاي راه ادويه
نيمه ي جنوبي جهان کهن يا درياهاي آسيا، دومين قطبي بود که به حيات تجاري- اقتصادي هرموز در قرون ميانه معنا مي بخشيد. منطقه اي وسيع از سواحل جنوبي چين تا تنگه ي مالاکا، بنگال و سيلان، دکن، ( بيجانگر، گلبرگه و کاليکوت )، گجرات، کمبايه، عمان، حضرموت، يمن، ساحل شرق آفريقا تا ماداگاسکار در مجاورت جنوب آفريقا، در اين شبکه ي عظمي تجاري با هرموز پيوند مي يافت. هرموز به عنوان راه خروجي و ورودي کالا ميان اين حوزه ي گسترده با خشکي هاي کهن آسيا و اروپا عمل مي کرد.بي شک بخش عمده ي دادوستد دريايي هرموز با هند بود و بيشتر کالاهايي که هرموز از ايران وارد مي کرد، به هندوستان صادر مي شد (32). همان کاري که امروزه به آن صدور مجدد مي گويند و عکس آن را امروزه « دبي » انجام مي دهد. هرموز علاوه بر کالاهاي وارده از ايران ( شامل اسب، لعل، فيروزه، خرما، کشمش، زيره، فيل، پارچه ... ) و کالاهاي توليدي خود ( نمک، خاک سرخ و پارچه ) و کالاهاي عربستان ( کندر )، مرکز صدور جنگجويان مزدور از ايران به هند نيز بود (33). در مقابل، از هند انواع مختلف ادويه و دارو، سنگ هاي گران بها، بلسان ( حنا )، برده و خواجه سرا و پارچه هاي نخي به هرموز وارد مي شد (34). در فهرست شرکاي تجاري هرموز در حوزه ي هند، نام کامبي ( کمبايه ) بنگال، گجرات، چاول و ديبل، کاليکوت و سيلان نيز برده شده است (35). از اين ميان دکن و گجرات دست کم در اواخر قرن نهم از مهم ترين شرکاي بازرگاني هرموز بودند (36). بيشترين درآمد گمرکي هرموز بر اساس گزارش هاي اوايل قرن دهم هجري، از کالاهاي وارده از گجرات به دست مي آمد. بر اساس اين گزارشات، که مربوط به سال 920 هـ.ق/ 1514 م. و اندکي بعد تصرف هرموز توسط پرتغالي هاست، ماليات صادرات گجرات به اندازه ي ماليات واردات فارس و سه تا چهار برابر بيشتر از ماليات واردات از بصره بود (37). هرموز ناگزير بود براي متعادل کردن پرداخت و حفظ توازن اقتصادي، هر ساله مقادير زيادي مسکوک نقره به هند بفرستد که از مسکوکات معتبر در آنجا بود (38).
در رابطه با چين، شاهان هرموز در طول قرن نهم ايلچياني را به چين اعزام کردند که در منابع دوره ي مينگ « ايلچيان خراج » ناميده شده اند. اين فرستادگان اسب و محصولات ديگر را به دربار امپراتوري پيشکش مي کردند. چيني ها نيز در عوض از نقشي که هرموز در تجارت با خاورميانه بازي مي کرد و نيز نقش مستقيم آن در تجارت با منطقه ي مديترانه مطلّع مي شدند (39). يک کتاب چيني که تاريخ و خاستگاه آن دقيقاً مشخص نيست و در قرن هشتم يا نهم نوشته شده است هرموز را محل صدور منسوجات خارجي، از نظر چيني ها، و کالاهاي گران بها، که احتمالاً منظور سنگ هاي قيمتي است، ناميده و آن را شبيه به « کاليکوت » معرفي مي کند (40). از ديگر کالاهايي که ايلچيان هرموز تقديم کردند مي توان از پارچه هاي غرب اقيانوس، يا همان منسوجات خارجي، چوب صندل، بخورسوز يا عود هندي، فلفل، گوسفند و حيوانات نايابي همچون شير، شترمرغ و گورخر، که صرفاً به عنوان تحفه مي بردند ياد کرد (41).
يمن و مالاکا از ديگر نقاط اين حوزه بود که منابع از فعاليت تجار ايراني در آن ها سخن مي گويند (42). در يمن علاوه بر ذکر نام کالاهاي ايراني مانند گلاب، زعفران، و پارچه ي کاشان؛ يا کالاهايي که از طريق ايران مي آمد، مانند پشم و آينه چيني؛ کاربرد ترکيبات زبان فارسي همچون خزانه، فرشخانه، طشتخانه، شربخانه، رکبخانه و طبلخانه و به ويژه کاربرد نام فارسي برخي کالاها مانند آينه چيني ( آينه ي الصيني ) در متون اصلي تاريخي دولت « رسوليان »، نشانه ي بارزي از ارتباط گسترده ميان هرموز و يمن است. به علاوه کالاهايي مانند شکر و برنج و آهن از يمن به هرموز صادر مي شد (43).
کالاهاي مهم تجاري در هرموز
اسب
يکي از مهمترين و پرسودترين صادرات هرموز به هند اسب بود. باربوسا نوشته است که از عربستان و ايران اسب هاي زيادي به هرموز مي آوردند و به هندوستان حمل مي کردند (44). اما در خود قلمرو هرموز نيز اسب پرورش داده مي شد. يک مسافر چيني که در سال 839 هـ.ق/ 1435 م. در هرموز بوده است شرحي از چگونگي پرورش اسب در هرموز داده و مسافر ديگري به فراواني اسب در اين سرزمين اشاره کرده است (45). در گزارش باربوسا از کشتي هايي سخن گفته مي شود که در هر سفر پانصد تا هزار اسب را در بحرين، که در قلمرو هرموز قرار داشت، بار مي زدند و به سوي هندوستان حرکت مي کردند (46). در گزارش ديگري اسبان تربيت شده در بحرين و قطيف بهتر از اسبان غربي مناطق ديگر توصيف شده است. از اين گزارشات آشکار مي شود که تجارت اسب از بحرين درآمد و سود کلاني براي ملوک هرموز در برداشته است. در برخي منابع از وجود يک بازار بزرگ اسب در « خورفکان » ياد شده است (47) و اين موضوع نشان مي دهد که اين شهر نيز همچون ديگر بنادر اين دوره، در اين تجارت سهم قابل توجهّي داشته است. بعلاوه گزارش هايي وجود دارد که نشان مي دهد تجار از بندر « قوريات » اسبان گران قيمت صادر مي کرده اند (48).هيأت هايي که امراي هرموز در دوره ي مينگ به چين اعزام کرده و در منابع چيني « ايلچيان خراج » نام گرفته اند، در کنار ساير محصولات، اسب هايي را نيز به دربار چين پيشکش مي کردند (49). يک گزارش چيني از اسب هاي تنومندي سخن مي گويد که شاه هرموز در دوره سلطنت يونگ لو ( 827-808 هـ.ق/ 1424-1403 م. ) همراه ايلچيان به چين فرستاد (50). وانگ يوان، از وقايع نگاران عصر مينگ، که احتمالاً در نيمه ي دوم قرن هشتم کتابش ( Dayai Zhilue ) را نوشته است، اسب هاي صادره از هرموز را چنين توصيف مي کند: « اين اسب ها سري کوچک، دمي باريک، بدني به شکل آهو، و شکمي تو رفته دارند، قدّ آن ها به بيش از دو متر مي رسد، با چهار سمشان زمين را مي شکافند، و در يک شبانه روز هزار لي ( حدود 420 کيلومتر ) راه مي پيمايند » (51). شيفتگي و تحسين چيني ها نسبت به اسب هايي که از هرموز وارد مي شد، در اين گزارش به چشم مي خورد.
صدور اسب از هرموز با کشتي هاي مخصوصي صورت مي گرفت که از کشتي هاي تجاري بزرگتر، و معروف به « اسب کش » بودند. در ساخت آنها نه از ميخ و ملات، بلکه از الياف نارگيل براي متصل کردن الوارها به يکديگر استفاده مي کردند. در انبار تحتاني کندر مي چيدند تا به مثابه وزنه ي تعادل عمل کند. هر کشتي دو يا سه عرشه داشت و براي ساختن انبارهاي متقابل از الوار استفاده مي کردند. در قسمت فوقاني کشتي چند صد اسب حمل مي شد (52). هرچند صدور اسب از هرموز بيشتر از راه دريا صورت مي گرفت، اما گزارش هايي در دست است که نشان مي دهد در نيمه ي دوم قرن نهم هجري ايلچياني که از عربستان، از سوي شريف مکّه، و از طريق هرموز به خراسان و از آنجا به چين رفته اند نيز با خود اسب و شتر براي پيشکش حمل مي کرده اند (54). اين موضوع نشان مي دهد که هرموز از هر دو مسير دريايي و خشکي واسطه اي براي صدور و ورود کالا ميان عربستان، خراسان، فارس، و چين بوده است. اصطلاح فارسي « رکبخانه » در دربار « رسوليان » يمن، نشانه اي از نفوذ اسب ايراني در سواحل درياي عرب است (54).
تجارت اسب با هند به نظر مي رسد موضوعي حياتي براي دولت هاي هند جنوبي بوده است. علاوه بر سلاطين گجرات، پادشاهان بهمني دکن، و سلاطين هندوي بيجانگر مشتريان دائمي اسب هاي صادره از هرموز بودند و در بندر « گوآ » لنگرگاهي مخصوص پياده کردن اسب ها تأسيس شده بود.
قيمت هر رأس اسب در گوآ و دکن در اواخر قرن نهم حدود سيصد اشرفي برآورد کرده اند (55). سفر عبدالرّزّاق به کاليکوت هند در سال هاي 847-845 هـ.ق وي و همراهانش، که عده اي از آنها تاجر بودند، تعدادي اسب نيز با خود حمل مي کردند. او و همراهانش را دولت هرموز تا اواخر موسم سفر به بهانه هاي مختلف نگه داشته و به آنها اجازه ي سفر ندادند. سرانجام آنها را در دو کشتي سوار کرده و به سوي هند رهسپار کردند. از گزارش عبدالرّزّاق بر مي آيد که تجار و مسافران به کشتي ها اجرت مي داده اند، امّا در مورد هويت مالک کشتي ها اطلّاعي به دست داده است (56). يکي از دو کشتي که عبدالرّزّاق هم در آن بود، مجبور شد در « قوريات » مسافران خود را پياده کند، و کشتي ديگر به دست دزدان دريايي « سگيسر » غارت شد. سرانجام مسافران هر دو کشتي در کاليکوت بکديگر را بار ديگر ملاقات کردند (57). در « بيجانگر »، که در برنامه ي سفر عبدالرّزّاق پيشي بيني نشده بود، پنج رأس اسب مرغوب به شاه آنجا پيشکش شد و شاه در ملاقات هاي بعدي اشتياق و علاقه ي خود به کسب آگاهي درباره ي تعداد اسب ها در خراسان را نشان داد (58).
در تجارت اسب با هند در نيمه ي دوم قرن نهم هجري علاوه بر شاهان هرموز، اميران لار هم نقشي روز افزون ايفا مي کردند. تا زمان همکاري و همزيستي اين دو دولت جنوبي، جريان تجارت اسب به خوبي استمرار داشت. اما زماني که شاهان هرموز از نفوذ اقتصادي و سياسي روز افزون خواجه محمود گاوان، ملک التجار دکن، در منطقه ي خليج فارس و رابطه ي گرم وي با لاري ها نگران شدند، براي يادآوري نقش حياتي خود در تجارت ميان ايران و هند، و هم براي تضعيف موقعيت روبه رشد شاهان لار، که از راه صادرات اسب و اسلحه به هند جنوبي ثروت و نفوذ زيادي به دست آورده بودند، ارسال اسب و اسلحه به جنوب هند را متوقف کردند (59). اين اقدام در زمان حکومت شهاب الدّين ارفخشدشاه ( 879- 875 هـ.ق ) انجام گرفت، و در نتيجه ي بحراني که متعاقب آن ايجاد شد، جهانشاه لاري، امير لار، دست به عمليات نظامي در سواحل هرموز زد. نه همان حمله ي لاري ها بلکه شورش و ناآرامي در پايتخت ( شهر هرموز ) نيز به دولت هرموز فهماند که تصميمي مهلک گرفته است. حملات جهانشاه لاري با موفقيتهايي همراه بود و او توانست برخي از نواحي تحت سلطه ي هرموز در خاک اصلي را در دست بگيرد. به اين پيروزي ها در نامه اي که احتمالاً در سال 877 هـ.ق/ 1472 م.، محمود گاوان تحت عنوان « في تهنيت اميرالکبير امير جهانشاه لاري في فتح جرون » به او نوشته، اشاره شده است (60). آشوب و ناآرامي هايي که همزمان يا متعاقب اين حوادث رخ داد (61) سرانجام به کشته شدن شهاب الدّين به دست يکي از غلامانش منجر شد. اين توطئه توسط جمعي از اشراف و نجباي هرموز به رهبري امير نورالدّين احمد ايجي صورت گرفت. بعد از اين وقفه، تجارت اسب از سر گرفته شد و بيش از پيش توسعه يافت. به نحوي که تنها در سال 912 هـ.ق/ 1506 م. سه هزار رأس اسب از هرموز به هند صادر شد (62). تجارت اسب در برخي مواقع به رويدادهاي تاريخي مهمي منجر مي شد. به عنوان نمونه مي توان از جواني به نام يوسف، که پسر يک ميوه فروش بود، ياد کرد که براي فروش اسب هاي اربابش از هرموز به دکن رفت. شايستگي هاي وي در آنجا مورد توجه قرار گرفت و مدارج عالي نظامي را طي کرد تا اينکه در سال 895 هـ.ق/ 1489 م. با لقب عادل شاه در « بيجاپور » دولت « عادلشاهيان » را تأسيس کرد (63).
مواد غذايي
يک گزارش چيني مربوط به اوايل قرن دهم در بيان محصولات محلي هرموز نام هفت محصول گران بهاي آنجا را ذکر مي کند. علاوه بر سنگ هاي قيمتي کهربا و پارچه، چهار نوع گوسفند، چهار نوع انگور، ميوه ها و ميوه هاي مغزدار ( خشکبار ) و سه نوع خرماي محلي، در اين فهرست جاي گرفته اند (64). علاوه بر خرما و انگور، کشمش نيز از محصولاتي بود که از هرموز به هند صادر مي شد (65). بي شک برخي از اين ميوه ها از ايران و برخي ديگر از حوزه ي اقيانوس هند وارد مي شد. از جمله باربوسا به واردات نارگيل اشاره کرده است. شکر و برنج از جمله واردات مهم هرموز بود (66) که بر اساس گزارش يک مسافر پرتغالي، از دکن وارد مي شد (67). شکر در حالي در قرن نهم جزو واردات هرموز بود که منابع سده هاي چهارم تا هشتم از کشت ني شکر و توليد پانيذ ( نوعي شکر ) در قلمرو شمالي هرموز ( از مغون و ولاشگرد تا ساحل هرموز ) اشاره کرده اند (68). بخصوص تأييد اين گزارش توسط مستوفي در قرن هشتم ممکن است به معناي ادامه ي توليد اين کالا تا قرن نهم باشد. موز معروف به مرواري و تنبول از محصولات قريه ي طيوي يا طيبي، در سه فرسخي قلهات بود که به منابع ديگر از جمله هرمز حمل مي شد. اين قريه همچنين ميوه و سبزي ساکنان قلهات را تأمين مي کرد (69).يک مشکل بزرگ در بندر هرموز کمبود آب آشاميدني بود. زمين جزيره همچون امروز، نمکي و آب چاه هاي آن شور و غير قابل نوشيدن بود. تنها استثناء، چاه هاي « توران باغ » در جنوب جزيره بود، که آن هم نيز تنها به ضرورت و از روي اضطرار قابل نوشيدن بود (70)، و بيشتر براي آبياري معدود باغچه هاي موجود در جنوب جزيره به کار مي رفت. ناگزير آب آشاميدني شهر از نواحي ديگر و بيشتر از جزيره ي قشم آورده ي شد. يک سيستم منظم توسط کشتي هايي موسوم به « طرّاده »، کار انتقال آب از قشم به هرموز را امکان پذير مي کرد (71). مشخص نيست که آيا تأمين آب از خدمات رايگان دولت بود يا به صورت يک تجارت آزاد اداره مي شد. اما روشن است که آب آشاميدني در هرموز اهميت و ارزش بسيار داشته است. در خيابان ها به رهگذران و مسافران آب فروخته مي شد و اشراف و تجار بزرگ را پيشخدمت هايي کوزه در دست، همراهي مي کردند. حمل برف از کوه هاي کرمان به هرموز، از تدابيري بود که براي نوشيدن آب خنک در تابستان به کار مي رفت (72). با توجه به نکات بالا مي توان گفت که آب در هرموز عملاً يک کالا به حساب مي آمد.
جواهرات و سنگ هاي قيمتي ( احجار کريمه )
سنگ هاي قيمتي در کنار ابريشم، ادويه، و اسب، قطب چهارم تجارت هرموز را تشکيل مي داد. مصرف جواهرات در هرموز چشمگير بود. يک مسافر چيني اواسط قرن نهم که از هرموز ديدن کرده است از جواهرات فراواني که اغنيا خود را با آن مي آراستند خبر مي دهد (73). يا قوت ارغواني، زمرّد، زبرجد، لعل، ياقوت آبي، سرخ و زرد، الماس، مرجان و يشم از جمله جواهراتي است که در گزارشهاي چيني و پرتغالي از نقش برجسته هرموز در تجارت آنها ياد شده است. به نحوي که برخي از اين گزارش ها بيشتر اين سنگ هاي گران بها را از محصولات هرموز به حساب آورده اند (74).مرواريد
علاوه بر بحرين، مناطق ديگري از سواحل حوزه ي اقيانوس هند نيز صيدگاه مرواريد بودند، که احتمالاً از همه مهمتر سيلان بود. در تنگه ي ميان سيلان و خاک هند، در جايي به نام « قابل »، مرواريد صيد مي شد. مؤلف جواهرنامه که کتاب خود را در دوره ي تيموريان تأليف نموده است، « قابل » را مرکز مملکتي در منطقه ي « زير باد » ( تحت الريح ) و نزديک بنگاله مي خواند که اکثر مردم آن مسلمان بودند. در حوالي آن شهر مرواريد فراوان حاصل مي شده، به نحوي که بازار منطقه اي را از هندوستان تا جاوه و چين تأمين مي کرد (75). اهميت مرواريد براي سيلان چنان بود که در سال هايي که صيد مرواريد کم بود، کسب و کار مردم دچار رکود مي شد و در سال هاي صيد زياد، جزيره رو به آباداني و رونق مي رفت (76). جواهرنامه اين محل را نزديک بنگاله مي داند (77). سومين محل صيد مرواريد بعد از بحرين و سيلان، چند بندر کوچک به نام هاي حديده، وليمه و قران در ساحل شمالي باب المندب، و صيدگاه هايي در ساحل حبشه بود (78).ماهوان، مسافر يک کشتي چيني، از مرواريدهاي درشت به وزن يک کيان و دو تا سه فن ( حدوداً 4/47 گرم ) سخن مي گويد که در هرموز ديده است (79). در مورد قيمت، کيفيت و خاصيت مرواريد، مؤلف جواهرنامه اطلاعاتي را بدين ترتيب به دست داده است: « دانه ي هشت قيراطي ( دودانگ ) هفتاد فلوري، يک مثقالي هزار و پانصد فلوري، چهارصد قيراطي، پانزده فلوري. و اين قيمت ها در صورت شفاف بودن جامه ي مرواريد است. اما رنگ هاي سبزفام و سفيد کافوري چنين قيمتي ندارد و اطلسي و شمعي و کاهي نيز بهاي چنداني ندارد. وي مي نويسد مرواريد سرد و تر است و براي چشم آيتي است (80).
کهربا
از جمله کالاهايي که منابع مختلف از آنها به عنوان محصولات هرموز نام مي برند « کهربا » بود (81). تنها اطلاعي که از منشاء صدور اين کالا به هرموز در دست است، از برخي منابع چيني است که درباره ي هرموز مطالبي دارند. به نوشته ي اين منابع، کهربا احتمالاً از شمال اروپا و از طريق سرزمين فرانک ها، از روماني و به طور کلي از شرق مديترانه مي آمد (82). همين منبع در جاي ديگر تنها ازسرزمين فرانک ها به عنوان محل توليد و صدور کهربا ياد مي کند (83). صدور کهربا از هرموز به چين اهميت بسيار داشت و کهربا در بسياري از آثار ادبي چين ارج فراوان يافته و بسيار ستايش شده است. پنج گونه کهربا در هرموز مورد معامله قرار مي گرفت که نوع آنها با نام کهرباي زرّين، کهرباي سياه و کهرباي سقّزي مشخص شده است و به طور مبهمي از مهره هاي کهربا و دانه هاي تسبيح نيز ياد شده است (84). معلوم نيست که منظور نويسنده يک نوع از کهربا است يا خير.طلا و نقره
طلا و نقره جزء واردات هرموز بود (85). به نوشته ي ابن ماجد، ناخداي ايراني در اواخر قرن نهم، معادن نقره در سيام و معادن طلا در سرزمين سفاله و حوزه هاي آن قرار داشت (86). ظاهراً واردات اين دو فلز قيمتي علاوه بر جواهر سازي به منظور ضرب سکه نيز بوده است، زيرا فاي زين، مسافر چيني اواسط قرن نهم، از رواج مسکوکات طلا و نقره در هرموز سخن گفته است (87). به علاوه اشراف در ساخت برخي ظروف فلزي، احتمالاً براي جلوگيري از زنگ زدگي ناشي از رطوبت بالاي هرموز، از نقره استفاده مي کردند. باربوسا نوشته است که اشراف هرموزي غلامي با خود داشتند که کوزه اي آب درون يک سيني نقره با جامي سيمين حمل مي کردند (88).آهن و سرب
آهن از جمله کالاهاي وارداتي هرموز بود. باربوسا آهن را در کنار کالاهاي متعددي که اکثراً از سمت شرق به هرموز وارد مي شد، بدون آنکه منشأ اصلي آن را روشن کند (89). اين در حالي است که پرتغالي ديگر به واردات آهن از عدن اشاره کرده است (90). شايد مستندترين گزارش در اين مورد از آن ابن ماجد باشد که در وصف جزيره الغور ( اندونزي ) شرح مي دهد که آهن غوري و شمشيرهاي برنده ي صاف از آن منطقه تهيه مي شد و نام آن به زبان جاوه اي « لِکُيو » بوده است (91). از محتواي اين نوشته پيداست که آهن اين منطقه و همچنين نام غور کاملاً در آسياي غربي شناخته شده بوده است. اما منابع چيني هم به طور مبهمي به صدور ميله هاي آهني از چين و هند به هرموز اشاره کرده اند (92). نکته ي آخر درباره ي آهن، صدور آينه هاي موسوم به « چيني » از طريق هرموز به عدن است. در يک منبع محلي از اين کالا ( آينه الصيني ) در کنار يشم و ( پارچه ) کاشاني نام برده شده (93) که هر دو کالا از طريق خاک ايران به هرموز صادر مي شده است. در ثاني اين کالا با نام فارسي آن « آينه » در اين منبع عربي ثبت شده است که نشان از منشاء يا گذرگاه ايراني آن است.ياقوت
معادن ياقوت در دو نقطه ي حوزه اقيانوس هند وجود داشت؛ سيلان و بنگال، از شرحي که در جواهرنامه درباره ي ياقوت آمده است چنين بر مي آيد که در سده ي نهم هجري معدن ياقوت بنگاله، نسبت به معادن سيلان جديتر بوده است. معادن ياقوت بنگاله در حوالي جزيره ي « يوکنک » يا « يوکنگ » در نزديکي ساحل « افرينکو » قرار داشت، و بدين جهت علاوه بر ياقوت بنگاله و ياقوت جديد، به ياقوت يوکنگي نيز شهرت داشت. اين ياقوت، خوش آب و سبز رنگ رماني توصيف شده است. احتمالاً به دليل همين آب و رنگ بود که ياقوت که در آن زمان [ در ايران ] در ميان مردم بيشتر منتشر بود، ياقوت يوکنگي بود. ظاهراً تجار اروپايي نيز بيشتر به آب و رنگ ياقوت اهميت مي دادند. اين در حالي بود که جواهريان ماهر مي دانستند که ياقوت يوکنگي به دلي نرمي، از آزمايش آتش سالم بيرون نمي آيد (94). در نتيجه ياقوت سيلاني بهاي بالاتري داشت (95). مؤلف به کنايه مي گويد که فرنگيان بلور را از ياقوت فرق نمي نهادند. انگشتري هاي ياقوتي که ايلچيان بيجانگو و کاليکوت براي شاهرخ به هرات آوردند (96) نشانه اي از محبوبيت ياقوت در خراسان و صادرات اين سنگ قيمتي به خراسان است.از گزارش جواهرنامه بر مي آيد که ياقوت تمام عيار در سرزمين هاي عرب، خراسان و برخي بلاد هند و روم ناياب و نادر بود، و تنها ياقوت سيلاني به وفور موجود بود (97). از اين بخش از گزارش مي توان به نقش يگانه ي هرموز در تجارت ياقوت پي برد.
الماس
الماس، « سلطان جواهران، زينت تاج شاهان و پيرايه ي گوش عروسان نازنين » (98) از ديگر سنگهاي گران بها يا احجار کريمه اي بود که از طريق هرموز وارد چرخه ي تجارت جهاني مي شد. در خراسان عصر تيموري، و شايد در تمام ايران، اين باور وجود داشت که « دارنده ي الماس در نظر سلاطين و حکام، عزيز و مکرّم و صاحب نفوذ شود، از هيچ کس نترسد، دشمن براو پيروزي نيابد، و از صاعقه و چشم زخم در امان باشد ». به علاوه آن را دافع بيماري هايي همچون برص، جذام، صرع، و ماليخوليا مي دانستند. استفاده ي ديگر الماس در شکل « الماس ريزه » بود که دل ها را ريش و شخص را هلاک مي کرد (99) و بدين دليل به عنوان نوعي سم کشنده به کار مي رفت. آخرين مورد استفاده ي الماس در ساخت سلاح، به ويژه تيرها و نيزه هاي مخصوصي بود. « الماس هاي پيکاني » مي تواند اشاره اي به اين استفاده باشد (100).بر اساس نوشته هاي جواهرنامه، الماس را به دو گونه ي الماس عتيق يا قديم و الماس جديد تقسيم مي کردند که منشأ اصلي هر دو، ظاهراً سرزمين هند بود. محل معدن الماس عتيق مشخص نشده است، اما معادن الماس معروف به جديد در جايي به نام « کرير » در حوالي « بيدر » يا « گلبرگه » در انتهاي سرزمين دکن واقع بود (101). مي توان حدس زد که نام عتيق بدين خاطر باشد که معدن اين نوع الماس در قرن نهم تمام شده و بنابراين آن گونه الماس ديگر توليد نمي شده يا توليد آن اندک بوده است.
الماس عتيق نزد جواهريان هند قدر و قيمت بسياري داشت، بنابراين خريد آن در هند براي صدور به نقاط ديگر نفعي عايد بازرگانان نمي کرد. خواص و منافع اين نوع الماس بيشتر از الماس جديد بود. الماس عتيق در اثر آتش يا گذر زمان رنگ خود را از دست نمي داد و اين معياري بود که جواهريان ماهر براي شناخت الماس اصل و برخي از سنگ هاي ديگر به کار مي برند. الماس عتيق [ احتمالآً بعد از تراش ] به شکل شش وجهي بود به نحوي که به هر طرف که مي غلتيد مثلث مي نمود. از آن گذشته حک کردن و خط انداختن روي آن امکان نداشت. اين الماس حداکثر در قطعات يازده قيراطي يافت مي شد (102)، در حالي که قطعات سي يا چهل قيراطي الماس جديد در خزانه ي پادشاه گجرات فراوان بود. اين نوع الماس در رنگ هاي نباتي، بلوري، زيتي، پسته اي زرد، سرخ و سياه يافت مي شد. بهترين نوع آن نباتي و بلوري بود و بعد از آن پسته اي و زيتي.
جواهرنامه درباره ي قيمت الماس جديد نيز اطلاعاتي به دست مي دهد. تراش الماس دانش انحصاري و تخصصي صنعتگران و جواهرسازان فرنگ بود. اين موضوع منجر به صدور مجدد الماس مي شد.
عقيق
عقيق در سه منطقه به دست مي آمد: صنعا در يمن؛ حوالي شهر « بروج » در گجرات؛ و نقطه اي ديگر به نام قصبه ي « کلوري » در حوالي « جگر »، احتمالاً در خاک هند، اهميت و ارزشِ عقيق اين سه منطقه يکسان نبود. عقيق يمن يا « درّ يماني » از همه مرغوب تر، و خواصي که براي عقيق بر مي شمردند متعلق به همين نوع از عقيق بود. اين خواص عبارت بودند از: « در امان بودن از دشمنان و بلاها، آسان کردن و بار نهادن زنان، تقويت رويش گوشت دندان ( لثه ) و محکم کردن ريشه ي دندان، زايل کردن زردي دندان و خوش کردن بوي دهان. حکام و وزرا و کارگزاران دولتي داشتن آن را مبارک مي دانستند. عقيق يماني در شهرهاي حبشه و شرق افريقا خواستاران بسيار و قيمت بالايي داشت، به نحوي که صلحاي مکه و مدينه و مصر و شام و يمن جهت تبرّک، عقيق يماني با خود نگه مي داشتند. عقيق گجراتي يا عقيق بروج، هرچند که در رنگ و ظاهر مانند عقيق يماني بود، اما ارزش و اعتبار آن را نداشت (103).زمرد
به نوشته ي جواهرنامه، زمرد را منحصراً از اروپا مي آوردند و در جاي ديگري يافت نمي شد. هرچند وي روايتي را مربوط به گذشته ذکر مي کند مبني بر اينکه « پيش از اين به پانصد سال » معدن زمرد در مصر، نزديک هرم بزرگ ( گنبد اهرمن ) وجود داشته است. زمرّد بر اساس رنگ آن به چهار نوع تقسيم مي شد: « رازيانه ي توخيز »، « رمانيب »، « ريحاني » و « سلتي ». نوع نخست، از همه با ارزش تر بود و چنانچه وزن يک قطعه ي آن به دو قيراط (104) مي رسيد در هند شصت فلوري معامله مي شد. نوع دوم نيز در صورت خوش رنگ و بي عيب بودن، همين اندازه قيمت داشت. اما انواع سوم و چهارم چندان قيمتي نداشتند.درباره ي فوايد زمرّد مؤلف جواهرنامه از قول حکما نوشته است: « زمرد سرد و خشک و به قولي معتدل است. پادزهر همه ي زهرهاست. ديده ي افعي [ از آن ] بترکد. زهرمار و کژدم را ( همراه با گلاب ) جذب کند و درد ساکن شود. نگاه کردن مداوم به آن و همراه داشتن آن، روشنايي چشم بيفزايد و [ فرد را ] از بيماري صرع و ماليخوليا ايمن گرداند » (105). همين زمردهاي ريحاني است که سمرقندي در راسته ي جواهريان شهر بيجانگر ديده و آن را وصف کرده است (106).
يشم
تنها منبع صدور يشم ناحيه ي ختن در مرز چين بود. هرموز احتمالاً واسطه ي اصلي تجارت يشم در منطقه ي خليج فارس و غرب اقيانوس هند بوده است. سفراي مکه که در نيمه ي دوم قرن نهم از راه هرموز به خراسان و سپس به چين مي رفتند علاوه بر اسب و شتر، سنگ يشم به رسم خراج تقديم يم کردند (107). اين سفيران به احتمال فراوان بايد اين يشم ها را در هرموز خريداري کرده باشند.مرجان
منابع چيني قرن نهم هجري به نقش هرموز در صدور قطعات مرجاني اشاره کرده و همچنين خاطرنشان مي کنند که مرجان هاي قيمتي از مديترانه به هرموز آورده مي شد (108). اين نکته با گزارش جواهرنامه همخواني دارد که تونس و منطقه اي از اروپا را صادر کنندگان اصلي مرجان به شرق معرفي مي کند. مرجان تونس در درجه ي اول اهميت و ارزش قرار داشت. ناحيه ي سومي هم بود که مرجان داشت و آن بنادر هرموز بود. ولي مرجان خليج فارس که رنگ سفيد داشت هيچگونه ارزش تجاري نداشت، در حالي که مرجان طوانس رنگين بود، و نوع سياه آن در يمن و عربستان، هند ( گجرات و جاناپور ) و چين ارزش بالايي داشت.در جنوب ايران، مردم هرمزگان در تراش مرجان مهارت منحصر به فردي داشتند. آنها مرجان تراشيده ي مرغوب را به ختا مي بردند و سود بسياري کسب مي کردند. اين محصول در گجرات و جاناپور هند نيز قيمت بالايي داشت. مرجان تراشيده ي ريزه در خراسان و گيلان و سمرقند، برابر و هموزن نقره خريداري مي شد (109). درباره ي خواص آن در جواهرنامه آمده است: « صرع را زايل کند، در مفرحات به کار مي برند. مخلوط آن با نقره ريشه ي دندان را محکم کند و گوشت ( لثه ) بروياند و زردي دندان را برد. مخلوط آن با سرمه، پلک ها را قوي و روشنايي و جلاي چشم را بيشتر مي کند و همچنين دارنده ي آن از کينه ي دشمنان ايمن مي شود (110).
لعل
ترديد نيست که لعل، اين کالاي انحصاري بدخشان، نيز جزو جواهرات ارزشمند و سنگ هاي قيمتي بوده است که از خراسات به کرمان و هرموز، و از آنجا به هند و ساير نقاط صادر مي شده است. گزارش هاي چيني عصر تيموري نام اين جواهر را جزء هفت محصول گران بهاي محلي هرموز ذکر کرده اند (111). توصيفات سمرقندي از درهاي شاهوار در بازار جواهر فروشان بيجانگر نيز از صدور لعل به هند جنوبي حکايت دارد (112).ظرف
ظروف چيني، همچون تمام نقاط جهان، در هرموز نيز محبوبيت زيادي داشت و يکي از کالاهاي اصلي وارداتي از چين محسوب مي شد (113). منابع از ظروف چيني آبي و سفيد و گلدان هاي چيني صادره به هرموز نام برده اند (114). نوعي ظروف خاص نيز در هرموز از نمک هاي کوه ساخته مي شد (115). اين ظروف شور بودند و غذايي که در آنها خورده مي شد نياز به نمک نداشت (116). علاوه بر ظرف، پايه هاي تزئيني مجسمه و ستون نيز با اين نمک ها ساخته مي شد (117).اسلحه
هرموز يکي از مراکز اصلي صدور اسب و اسلحه به جنوب هند بود. چنانچه در مورد اسب گفته شد، توقف تجارت اين دو کالا بود که موجب تيره شدن رابطه ي هرموز با دکن از يک سو و لار از سوي ديگر شد (118). زيرا امراي لارستان از راه تجارت اسب و اسلحه با جنوب هند، به ويژه با ملوک بهمني دکن ثروت زيادي کسب کرده بودند (119). از ميان اين سلاح ها، کمان هاي ساخت لار جايگاه و ارزش بسياري داشت و از زيبايي و شهرت زيادي برخوردار بود (120). اين نوع کمان همان بود که باربوسا در دست سربازان هرموزي ديده و آنها را کمان ترکي خوانده است. به نوشته ي باربوسا اين کمان ها به رنگ طلايي و ديگر رنگ هاي بسيار زيبا و زه آنها از ابريشم بود، از چوب سخت و از شاخ گاوميش در ساخت آنها استفاده شده بود و برد زيادي داشتند. پيکان هاي آنها نيز باريک و آبديده بود. ساير سلاح هايي که باربوسا در هرموز ديده است عبارتند از: خنجر و دشنه هاي مرصع و نقره کاري، شمشيرهاي کوتاه و سنگيني که به فراخور مقام حامل آن، مزيّن به طلا و نقره بودند، سپرهاي بزرگ و مدور پوشيده از ابريشم، چماق هاي آهني آبديده و ظريف و تبرزين هاي ممتاز و مرصع و با نقوش مختلف بر روي آنها؛ اينها همه سلاح هايي بود که زنگيان ساکن هرموز همراه داشتند (121). احتمالاً اينها بردگاني بودند که در دستگاه نظامي هرموز خدمت مي کردند. فاي زين، مسافر چيني نيز زماني که کمانداران چيره دست هرموزي را توصيف مي کند که روي اسب تيراندازي مي کرده اند، احتمالاً به کمان هاي فوق اشاره دارد (122).برده
نقش هرموز در تجارت برده از گزارش هاي گوناگون در منابع قرن نهم آشکار مي شود. بر اساس توصيفي که باربوسا از زنگيان ساکن هرموز و سلاح هاي آنها به دست داده است (123) يکي از موارد استفاده ي بردگان در امور نظامي و حفظ امنيت داخلي شهر بوده است. از خواجگان حرمسرا ( خواجه سرايان ) نيز که بازرگانان ايراني از بنگال به هرمز مي آوردند، در منابع آن دور ياد شده است (124). اختصاص فصلي از کتاب اخلاق انيس النّاس به اين تجارت تحت عنوان « در باب آداب برده خريدن و شرط آن » نشانه ي اهميت تجارت برده براي قلمرو تيموريان، به ويژه خراسان بوده است. در اين فصل از بردگان هندي، بنگاله اي، حبشي، زنگباري، گرجي، ارمني، رومي، و ترک ( قبچاق، ختني، سرايي، تاتار، و يغما ) نام برده شده است (125).سرانجام از يک معامله ي سومي هم بايد ياد کرد که اين چرخه ي تجاري را تکميل مي کرد، و آن هم تأمين نيروي مزدور براي دولت هاي هند جنوبي، عمدتاً به منظور خدمات نظامي بود. نامه اي از خواجه محمد گاوان در دست است که به امير لارستان نوشته و خواهان تداوم جنگجويان جوان به دکن شده است (126). نقش هرموز در اين ميان نقش واسطه اي و ترانزيتي بود. در برخي منابع از فرامرز نامي از امراي هرموز نام برده مي شود که مسؤوليت خريد و فروش و استخدام مزدوران در جرون را به عهده داشت (127). بدين ترتيب مشارکت مقامات دولتي هرموز در تجارت برده معلوم مي شود. در گزارش پيرز، مسافر پرتغالي آغاز قرن دهم تعداد اين جنگجويان ايراني در دکن ده تا دوازده هزار نفر ذکر شده است (128).
ادويه و عطريات
هرموز از بنادر مهم و شکوفاي راه موسوم به ادويه بود. ادويه در کنار مرواريد و سنگ هاي قيمتي يکي از صادرات و واردات مهم هرموز بود (129). فلفل، زنجبيل، دارچين، ميخک، جوز هندي، فلفل دراز، چوب صبر زرد، چوب صندل، بلسان، تمرهندي، زعفران هندي، موم و لبان حاوي ( جاوي ) عقاقيل يا عقاقير تنبول، را با مبالغي هنگفت خريداري کرده به هرموز مي آوردند(130).تنبول، گياهي با برگ هايي همچون برگ هاي نارنج و اندکي درازتر، نيز از هند به هرموز و ديار عرب صادر مي شد. بنا به گزارش سمرقندي در هندوستان و بيشتر بلاد عرب و مملکت هرموز علاقه و اعتقاد زيادي به مصرف برگ اين گياه وجود داشت. وي درباره ي خواص آن نوشته است: « از جويدن آن رخساره ها برافزود و سرخوشي مانند شراب تصور شود و گرسنگي را تسکين دهد. و [ شخص ] سير را راغب طعام سازد و بوي دهان ببرد و دندان را محکم کند و در تقويت و انگيزش صحت، شرح پذير و قابل تحرير نيست (113).
البته همه ي ادويه اي که از هند به هرموز حمل مي شد توليد آن سرزمين نبود، ميخک از جزاير ملوک، جوز هندي از مجمع الجزاير باندا، مشک از مرز چين و تبت و ديگر مناطق قلب آسيا و از طريق بنادر چين، برمه و هند، بقّم از بنادر جنوب شرق آسيا، عاج سفيد، کافور و جوز بويا و مشک از سوماترا و سيلان، و دارچين از سيلان مي آمد (132). زيره و نيل از جمله ادويه اي بود که در خاک اصلي ايران- کرمان تا سواحل هرموز- کشت مي شد و از طريق هرموز صادر مي گرديد. زعفران، از ديگر ادويه اي بود که از خراسان به هرموز و از آنجا به حوزه ي اقيانوس هند صادر مي شد. يک مورخ يمني از واردات زعفران به عدن ياد کرده است. همين منبع از گلاب نيز در جزو کالاهاي وارده اين شهر نام مي برد (133) که بر اساس نوشته ي باربوسا از ايران به هرموز مي رسيد (134).
يک گزارش چيني مربوط به نيمه ي قرن هشتم بيان مي کند که کشتي هاي چيني ميخک، جوز هندي، مشک و ارنبيز يا بقّم از چين و هند به هرموز مي بردند و با بار فلفل به چين باز مي گشتند. ارنبيز يا بقّم ( Brazilian wood يا caesalpinia sappan ) که به چوب آن sappan wood مي گويند، در رنگرزي و گياه پزشکي کاربرد دارد، بومي شرق هند و درختي بزرگ و خاردار است (135). پچک يا ( musiang ) گياهي هيماليايي بود که ريشه ي آن به عنوان نوش دارو مصرف مي شد. ريشه هاي گياهي مشابه با آن از عربستان و سواحل سومالي به هرموز صادر مي شد (136). بنابراين در جايي که همين منبع از واردات پچک به هرموز ياد مي کند (137) احتمالاً منظور وي همين ريشه هاي گياهي مشابه است. با توجه به اينکه تا دهه ي دوم قرن نهم کشتي هاي چيني به هرموز رفت و آمد مي کردند مي توان از توصيفات را درباره ي اوايل قرن نهم هم صادق دانست.
عطريات شامل عنبر، مشک، کندر، عود، بنفشه، اترج و گلاب بود. روشن است که سه مورد آخر محصول ايران بوده اند. يک مورخ يمني از واردات گلاب و بنفشه به عدن ياد کرده است (138). اين مسأله نشان مي دهد که جريان تجارت عطريات به طور کامل يکسويه نبوده است. مشک چنانکه گفتيم از مرز چين و تبت و ديگر مناطق قلب آسيا به بنادر چين و برمه و سرانجام به هرموز آورده مي شد (139). ابن ماجد سوماترا ( شمطري ) را نيز به عنوان مرکزي براي صدور مشک نام برده است. ترديد نيست که اين همان مشک تبت و ختن بوده است که از طريق بنادر چين به سوماترا آورده شده و در آنجا به تجار هندي يا مستقيماً به تجار عرب و هرموزي فروخته مي شد. در مورد ارزش ادويه اي که از سوماترا صادر مي شد ابن ماجد نوشته است که اين کالاها با طلا خريد و فروش مي شوند (140). باربوسا به يکم ادويه ديگري به نام « لبان حاوي » اشاره مي کند که از هند به ايران آورده مي شد (141). اين نام بايد همان « اللبان الجاوي » باشد که ابن ماجد از وجود معادن آن در جزيره ي جاوه ياد کرده است (142). با توجه به پسوند جاوي وجود معادن آن در جاوه منشا اصلي اين کالا روشن مي شود.
از عطريات ديگر که هرموزيان مي خريدند مي توان از « بخورسو » يا « بخورسوز » نام برد. بخورسوز گونه اي عود هندي بود که سفير هرموز در سال هاي سلطنت يونگ لو ( 827-806 هـ.ق/ 1424-1403 م. ) به عنوان هديه به دربار چين تقديم کرد (143). اين موضوع نشان دهنده ي ارزش قابل توجه اين کالا در هرموز و ايران و چين است. در مورد کندر که از ساحل « حضرموت » ( ميان يمن و عمان ) آورده مي شد منابع تاريخي عصر تيموري اطلاعات چنداني نمي دهند. کهربا کالايي بود که از اروپا و شرق مديترانه به هرموز آورده (144) و از آنجا به نقاط ديگر آسيا و آفريقا صادر مي شد.
عنبر ماده ي عطري خوشبويي بود که از سواحل آفريقا آورده مي شد. منشأ غير منطقه اي بود در ساحل آفريقا از ماداگاسکار ( برّالقمر ) تا ميانه ي رأس الفال و سکوتره در شرق آفريقا. در امتداد اين ساحل طولاني، يک تپه يا پشته ي زير دريايي کشيده شده بود. عنبر تنها در اطراف اين پشته دريايي يافت مي شد. ابن ماجد با ذکر اين نکته که در کل منشا و ماهيت عنبر نامعلوم است باورهاي مردم آن روزگار درباره ي آن را بازگويي کرده است. به نوشته ي وي برخي از مردم معتقد بودند که عنبر نوعي موم است و بعضي ديگر مي گفتند که عنبر از فضولات جانوراني وحشي است که در اطراف اين ناحيه زندگي کرده و فضولات خود را در شن هاي ساحل جزيره ها دفع مي کنند. آب دريا آنها را به دريا کشانده و سرانجام ماهيان آنها را مي بلعند و عنبر از طريق اين فعل و انفعالات پديد مي آيد (145).
مؤلف جواهر نامه، که کتاب خود را در دوره ي تيموريان تأليف کرده است، عقيده ي نخست را ابراز کرده و شرح مي دهد که زنبورهاي عسل در آن سواحل عسل بسيار در دريا مي ريزند و موم آن بر سر آب مي ماند و بعد از چندي بر اثر آفتاب و پرتو سهيل و باقي ستارگان، رنگ و بوي و خاصيت آنچه عنبر مي خوانيم در آن پديدار مي شود (146). ارزش و محبوبيت عنبر در جواهرنامه با اين جمله که « درياي عمان از پرتو ستارگان اين عزت يافته » نشان داده مي شود. حدود ناحيه عنبرخيز در آخر درياي عمان که آخر يمن است، تعيين شده است و محل دقيق آن را شامل جزايري دانسته که شش ماه در زير آب و شش ماه بيرون آب قرا مي گرفته اند. در اين جزاير انواع درختان و همچنين زنبور عسل فراوان زندگي مي کرده اند. مؤلف جواهرنامه سرگذشت بازرگانان را بازگو مي کند که از سرناچاري در يکي از اين جزاير لنگر انداخته و زماني که جامه هاي شسته شان را که بر سنگ هاي جزيره انداخته بودند، خوشبو يافتند، پي بردند که به معادن عنبر رسيده اند. آنها با بار کردن عنبر به کشتي از سرمايه ي هزار تنگه ي ايشان صد هزار تنگه سود کردند (147).
وي در تعريف عنبر مي نويسد: « عنبر اشهب مومي است که از روي دريا ( يعني از خليج فارس و اقيانوس هند ) مي آيد ». به نوشته يوي خاصيت ( ارزش ) عنبر را با جواهر برابر مي دانستند (148). اين نويسنده از چهار نوع عنبر سخن مي گويد: شمامه، خشخاشي، طبقه اي و پسته اي ( فستقي ). ده مثال عنبر شمامه در مکه چهار فلوري، خشخاشي چهار، طبقه اي سه و پسته اي دو فلوري به فروش مي رسيد. خواصي که علاوه بر بوي خوش به آن نسبت مي دادند بدين شرح بود: « پيوسته دماغ تر مي دارد و در دفع سودا و ماخوليا آيت است » و [ دارنده ي آن ] هرگز درد چشم نبيند، در نظر مردم عزير مي ماند و از دنبال و گري و خشکي و خاريدن و دردسر که از خشکي دماغ باشد محفوظ بماند » (149).
منسوجات
منسوجات از جمله کالاهاي مهم در تجارت هرموز بود. ده نوع مخمل سوزن دوزي شده، انواع پارچه هاي پشمي و سهله، نمد و پارچه ي ململ، دستمال هاي ابريشمي سوزن دوزي شده ي خارجي به رنگ هاي آبي و سرخ و ... نيز از جمله محصولات گران بهايي است که ماهوان، مسافر چيني در هرموز ديده است (150). يک گزارش ديگر چيني مربوط به اوايل قرن دهم از چهار رقم پارچه ي صادراتي از محصولات محل هرموز ياد مي کند، بدون اينکه نام آنها را ذکر کند (151). بي ترديد نمي توان همه ي اين پارچه ها را محصول خود هرموز دانست و به احتمال زياد بخش قابل توجهي از پارچه هاي صادره از هرموز، از داخله ي ايران، از فارس و کرمان و خراسان، به ويژه از يزد، آورده مي شد اما با توجه به شواهد مزبور پارچه را مي توان از جمله توليدات مهم هرموز به شمار آورد.ابريشم در کنار ادويه و سنگ هاي قيمتي از تجارت هاي عمده در هرموز بود. مسافري اروپايي نوشته است که به طور متوسط هميشه 400 تاجر در شهر اقامت داشته و به تجارت ابريشم، [ مرواريد، سنگ هاي قيمتي و ادويه ] مشغول بودند (152). تجارت پارچه در اقتصاد هرموز نقش عمده اي داشته است. در کشتي هايي که عبدالرزاق و همراهانش با آنها از هرموز به هند مي رفتند علاوه بر اسب، مقادير معتنابهي پارچه ( قماش ) نيز حمل مي شد (153).
عبدالرزاق خود نيز دو تفوز ( 18 طاقه ) کمخا و اطلس به شاه بيجانگر پيشکش کرد (154). به احتمال زياد وي اين هدايات را نه از هرموز بلکه از خراسان همراه خود آورده بود و حتي گمان مي رود که شايد اين پارچه ها توليد چين بوده باشند. از پارچه هاي ايراني در يمن عصر رسوليان هم آگاهي هاي اندکي در دست است. در يک منبع اصلي دولت رسوليان از وجود پارچه ي کاشاني در کنار آينه ي چيني و يشم، در يک مراسم جشن سخن رفته است (155). بي شک صدور اين پارچه ها به بندر عدن- مرکز دولت رسوليان- تنها مي تواند از طريق کشتي هايي صورت گرفته باشد که از هرموز مي آمدند.
اهميت فاخر بودن لباس، که سنت ايرانيان بود در يک گزارش از پوشش زنگيان ساکن هرموز آشکار است. آنها بسيار خوش لباس بودند، پيراهن نخي ظريف و بسيار مفيد و بلند مي پوشيدند، شلوارهاي نخي و برتر از همه ي جامه هاي فاخر ابريشمي و شال و طاق کشميري بسيار گران بها بر تن مي کردند. حتي سپرهاي مدور و بزرگ آنها از ابريشم گران بها پوشانده شده و زه کمان ها از ابريشم بود (156). علاوه بر پارچه و ابريشم که از راه خراسان به هرموز مي رسيد و از آنجا به هند و چين و احتمالاً افريقا صادر مي شد، پوست هاي گران بهاي حيواناتي چون سنجاب و سمور نيز که از سرزمين هاي شمالي منشأ مي گرفت، به هرموز مي رسيد. آگاهي هاي ابن ماجد از اين پوست ها و ارزش آنها نشانه ي حضور آنها در تجارت آن دوره است.
با اين همه هرموز علاوه بر وابستگي به واردات ابريشم و احتمالاً يشم، پارچه هايي را نيز وارد مي کرد. دست کم تا دهه ي دوم قرن نهم- تا زماني که کشتي هاي چيني در درياهاي آسيا تا هرموز جلو مي آمدند- پارچه هاي مرغوب چين همچون اطلس آبي، منجوق سرخ، اطلس هاي رنگارنگ سوژو و هانگ ژو، مستقيماً و يا از طريق هند به هرموز وارد مي شد (157). در يک گزارش چيني مربوط به سال 839 هـ.ق/ 1435 م. اين پارچه ها در پرند و پرنيان خلاصه شده است (158). پرند حرير چيني ساده و پرنيان حرير چيني منقش بود (159). بعد از چين، بنگال هم در صدور برخي از پوشاک ها به هرموز و نقاط ديگر نقش قابل توجهي داشت. در اين سرزمين که يک مرکز عمده ي کشت پنبه بود، گروهي از بازرگانان ايراني [ و عرب ] کارگاه هايي داير کرده و با پنبه ي بنگال کلاه و احتمالاً ساير منسوجات مي ساختند و همه ساله چند کشتي پر از اين کالاها را به نقاط مختلف مي بردند (160) همين مؤلف در جاي ديگر از کتابش به پارچه هاي نخي اعلايي اشاره مي کند که از بنگال، ديبل، چاول، و کامبي به هرموز وارد مي شد، و با آنها کلاه و پيراهن درست مي کردند و مردم ايران و اعراب و اهالي قاهره، عدن و اسکندريه مشتريان اين لباس ها بودند (161). وي نام اين پارچه ها را سين باسوس، جوتارس، ماموناز، دوگازاس و سوناراتيس نوشته است که احتمالاً شکل لاتين شده ي نام هاي اصلي اين پارچه هاست.
صادرات هرموز به کانون هاي تجاري در مسير خليج فارس- خراسان
اهميت تجارت ادويه از هرموز به خراسان و ماوراءالنّهر از گزارش کلاويخو در سمرقند آشکار است. وي مي نويسد: « از هند ادويه ي تند و مرغوب که بسيار گران بهاست مانند جوز هندي، ميخک، پوست جوز و گل و پوست دارچين، و زنجبيل و همه ي انواع ديگر ادويه، که در بازار اسکندريه هيچ يافته نمي شود، مي آورند » (162). در مورد کاشت فلفل در زمان شاهرخ تلاش هايي در يکي از باغ هاي سلطنتي صورت گرفت که ظاهراً نتيجه اي دربر نداشت (163). بادرنجويه، گياهي دارويي بود که از ديار عرب مي آوردند. در زمان شاهرخ کشت آن در بلوکات هرات رواج زيادي يافت (164). اين تلاش ها نشان دهنده ي ثروت هنگفتي است که در تجارت ادويه، بخصوص فلفل در و بدل مي شده و کشاورزان و بازرگانان قلمرو شاهرخ را به انديشه ي کشت و تجارت اين گياهان انداخته است.احتمالاً در ميان کالاهاي وارده از هند ادويه و گياهان دارويي از نظر حجم و ارزش در درجه ي نخست اهميت قرار داشته است. به نحوي که يک مسافر پرتغالي کالاهاي وارده از هند را در ادويه و گياهان دارويي خلاصه مي کند (165). بنابراين بخش اعظم تجارت ادويه به واردات آن از هند مربوط مي شد. تجار ايراني و هندي انواع داروها و ادويه همچون فلفل، زنجبيل، دارچين، ميخک، جوز هندي، فلفل دراز، چوب صبر زرد، چوب صندل، بلسان، تمر هندي، زعفران هندي، موم و لبان حاوي ( جاوي ) را با مبالغي هنگفت خريداري کرده به هرموز مي آوردند (166). عقاقيل يا عقاقير از ديگر کالاهايي بود که به هرموز و خراسان حمل مي شد (167). سمرقندي آن را عقاقير هندي مي خواند ولي ابن ماجد با دادن نام « جزاير العقاقير » به جزاير مجاور جاوه نشان مي دهد که منشأ عقاقير در جنوب شرق آسيا است (168). البته همه ي ادويه اي که از هند به هرموز حمل مي شد توليد آن سرزمين نبود، ميخک از جزاير ملوک، جوز هندي از مجمع الجزاير باندا، مشک از مرز چين و تبت و ديگر مناطق قلب آسيا به بنادر چين، برمه و هند و هرموز آورده مي شد. بقّم نيز محصول صادراتي بسياري از بنادر جنوب شرق آسيا بود (169). عاج سفيد، کافور و جوز بويا و مشک را از سوماترا نيز مي آوردند (170). دارچين در قرن نهم از سيلان صادر مي شد. ابن ماجد، ناخداي ايراني در اواخر قرن نهم اين جزيره را معدن عاج، دارچين و ياقوت مي خواند (171). يک شيرازي به نام حاجي زين الدين عطار، داروگر سابق شاه شجاع ( فوت 806 هـ.ق ) مي نويسد که بهترين دارچين، دارچين سيلان است (172).
گزارش هاي متعددي وجود دارد که نشان مي دهند سنگ هاي قيمتي همچون الماس، ياقوت، مرجان و از همه مهمتر مرواريد، و کالاهاي ارزشمندي همچون عاج از طريق هرموز به خراسان، فارس و چين شمالي صادر مي شدند. چنانچه نشان داده خواهد شد منشأ اين کالاها عمدتاً سواحل اقيانوس هند بود. تجار ايراني جواهر، درياها و سواحل آسيا را از هرموز تا سيلان و هند، بنگال، جنوب شرقي آسيا، مالاکا، بورنو، جاوه، جزاير ملوک و جزاير باندا مي پيمودند. ميان سال هاي 1504 و 1507، لودويکو دي وارتما، مسافر پرتغالي اين مسير را همراه با يک تاجر جواهر ايراني طي کرد (173).
شرف الدين يزدي در توصيف کار جواهر فروشان سمرقند در جشن پايان قوريلتاي، به تزيينات فراواني که با اين سنگ هاي قيمتي ساخته شده بود، و همچنين به افشاندن زياد اين جواهرات به رسم نثار در جشن هاي عروسي يا ختنه سوران اشاره کرده است (174). اين گزارش ها شاهدي از تجارت کالاهاي خليج فارس تا منتهي اليه قلمرو تيموري است. سمرقندي از جواهريان شيراز و کار آنها با الماس، ياقوت، لعل و زمرّد سخن گفته است (175). ترديد نيست که هيچ يک از اين سنگ هاي قيمتي توليد فارس نبود. عباراتي چون « الماس در تيغ به کار بردن » نشان مي دهد که الماس در صنعت اسلحه سازي در شيراز کاربرد داشته است. در متون مربوط به فارس از لوازم ساخته شده از عاج همچون « سرمه دان » نيز ياد شده است (176). اين لوازم بايد توسط صنعتگران شيرازي يا هرموزي با استفاده از عاج وارداتي از سيلان ساخته شده باشد. زيرا گزارشي در دست است که نشان مي دهد عاج جزو کالاهايي بود که زا سيلان به هرموز مي رسيد (177). گزارشي ديگر در جواهر نامه نشان مي دهد که در بازارهاي خراسان، هند و روم، و سرزمين هاي عربي، ياقوت سيلاني به وفور موجود بوده است (178).
در گزارشي چيني از هرات، در نيمه ي اول قرن نهم، فهرستي از کالاهاي هرات، که مسافران چيني همه را محصول خراسان مي دانستند، ارائه شده است که از اين قرارند: نمک سفيد، مس، آهن، طلا، نقره، آبگينه، مرجان، عنبر، مرواريد (179). وجود سه کالاي مرجان، عنبر و مرواريد در اين فهرست، که هر سه از خليج فارس آورده مي شدند، نشانه ي اهميت اين کالاها در نزد چينيان، و حضور اين کالاها در تجارت ميان هرموز و خراسان است.
مرواريد از صادرات مهم هرموز به خراسان و مناطق ديگر بود. اهميت مرواريد در تجارت هرموز آنچنان گسترده بود که برخي از محققين معاصر ترجيح مي دهند تمدن هاي اطراف خليج فارس و اقيانوس هند را جاده ي مرواريد بنامند (180). هم منابع ايراني و هم منابع چيني قرن نهم به اين نکته اشاره کرده اند که مرواريد اصل از خليج فارس صادر مي شده است (181). نام مرواريد در شمار کالاهايي ذکر شده است که به فراواني در هرموز يافت مي شد و انبوه تاجران مناطق مختلف در جستجوي آن به هرموز مي آمدند (182). کلاويخو در گزارش هاي متعدد از فراواني مرواريد در مهماني ها و در خزاين تيمور و در ظروف مورد استفاده ي وي، نيز از صندوق ها و جام هاي مکلّل به مرواريد و گوهرها و ديگر سنگ هاي گران بها و به ويژه از مرواريدي يکتا به اندازه ي يک فندق ياد کرده است (183). حضور مرواريد در درياهاي تيموريان در ماوراء النّهر و خراسان، نشانه ي آشکاري از مناسبات تجاري اين منطقه با خليج فارس مي باشد.
هرموز مرکز تجارت بهترين مرواريد دنيا بود که از سواحل بحرين به دست مي آمد. سالانه حدود هزار کشتي براي صيد مرواريد به آب هاي بحرين مي آمدند (184). در جوار « جلفار » که نزديک ترين بندر ساحل جنوبي خليج فارس به پايتخت هرموز بود، نيز صيدگاه هاي مرواريد وجود داشت و تجار از هرموز براي خريد مرواريد به آنجا مي آمدند، و اين کالاي گرانقيمت را به هرموز و داخله ي ايران يا به هند صادر مي کردند (185).
ديگر مرکز مهم صيد مرواريد سيلان بود. به نوشته ي يک مسافر ونيزي، سلطان هرموز هر ساله زورق هاي خود را براي صيد مرواريد به هند ( سيلان ) مي فرستاد. بعلاوه وي شرح مي دهد که در مدت اقامتش در هند بازرگاناني را ديده است که از هندوستان با بار مرواريد و کالاهاي ديگر عازم هرموز شده اند (186). اين نکته مي تواند بيانگر اهميت صدور مرواريد به داخل خاک اصلي ايران باشد. تعريف و تمجيدي که عبدالرزاق سمرقندي، سفير شاهرخ از مرواريدهاي آبداري که در گردن راي بيجانگر و نيز در بازار جواهر فروشي ديد، نشانه ي محبوبيت اين کالا در نزد خراسانيان و دولتمردان تيموري است (187). مي دانيم که مرواريد از راه خشکي با عبور از خراسان و آسياي مرکزي به دربار پکن نيز مي رسيده است. سفير مکه و پسر حکمران آن شهر که در طول سال 845 هـ. ق/ 1441 م. از اين مسير به چين مي رفتند، مرواريد و جواهر هديه مي بردند (188). از صدف هاي تراش داده شده و شغل صدف تراشي در هرات (189) مي توان نتيجه گرفت که صدف نيز از جمله کالاهايي بوده که از خليج فارس به خراسان مي رسيده و در دست هنرمندان هراتي به وسايل ظريف تزييني تبديل مي شده است.
عنبر ديگر کالاي صادراتي هرموز به خراسان و نواحي ديگر بود که در سواحل شرقي آفريقا و غرب اقيانوس هند، به دست مي آمد. در جشن هايي که در دربارهاي تيموري در سمرقند و هرات انجام مي شد، اين کالاي عطرآگين در کنار مشک، حضوري هميشگي داشت (190). در جشني به افتخار ورود همسر الغ بيک در « باغ زاغان » هرات به سال 815 هـ.ق/ 1412 م. نام مشک و عنبر در کنار زر و زيور و درّ و گوهر، ديده مي شود، که اينها همه را به رسم نثار برهم ريختند و خاص و عام از آن بهره مند شدند (191). اين گزارش نشان مي دهد که عنبر و مشک ارزشي همپاي جواهر داشته است. علاوه بر مصرف فردي به عنوان عطر، از بخور اين دو ماده ي خوشبو يا به تنهايي و يا آميخته اي از هر دو براي معطر کردن محيط جشن به استفاده مي شده است(192). شايد به دليل نزديکي هرموز با منابع عنبر در شرق آفريقا، اين ماده ي خشبو بيش از مشک به هرموز وارد مي شده است. نقش هرموز در تجارت عنبر چنان مهم بود که يک گزارش چيني مربوط به سال 839 هـ.ق، عنبر را از محصولات هرموز برشمرده است (193). توصيفات مفصل جواهرنامه درباره ي عنبر نشان مي دهد که اين ماده در خراسان کاملاً شناخته شده و پرطرفدار بوده است. از کاربرد عنبر در فارس نيز به عنوان نشانه اي از صدور اين کالا از هرموز به فارس آگاهي داريم. نظام قاري در ديوان البسه مکرّراً به مصرف عطرياتي از قبيل عنبر، عبير، عود قماري، مشک اذفر، گلاب، نشرين و قرنقل اشاره مي کند (194).
سلاح هاي ساخت هند و مصر از ديگر صادرات هرموز بود. در توصيف خزانه هاي خاص شاهرخ، که از اصفهان به خراسان مي بردند، از اسلحه ي هندي و مصري نام برده شده است (195). ممکن است که اين سلاح ها در خراسان به خزانه رسيده باشد. اما چنانچه در اصفهان به آن اضافه شده باشد، بي گمان از صادرات هرموز بوده است. اين نکته بيانگر ورود احتمالي اين سلاح ها از طريق هرموز به شيراز يا کرمان و از آنجا به اصفهان است.
پارچه هاي توليد شده در چين، جنوب شرقي آسيا، هند، يمن، مصر و سواحل مديترانه، از جمله کالاهاي صادر شده از هرموز به داخله ي ايران به ويژه به فارس بود. صوف يا پارچه ي پشمي قبرسي، پارچه هاي ابريشمين قلغي يا کلاهي، منسوب به « کالاه » يا مالزي امروز، پارچه هاي مصري بندقي و اسکندراني، از جمله ي اين پارچه هاي خارجي هستند که در بازار شيراز خريد و فروش مي شدند (196).
از هندوستان دست کم پنج نوع پارچه به شيراز وارد مي شد؛ دو تاره ي گلبرگه اي يا گربرگه اي، منسوب به شهر گلبرگه در دکن، سالوي ساغري، شمسي، که مناسب تابستان بود، دو چنبري چونه، و شيله. اين پارچه هاي هندي در حجم زيادي به ايران صادر شده و به نوشته ي نظام قاري بهاي بالايي داشتند (197). کلمه ي والا، که براي پارچه هاي ابريشمي به کار مي رفت، و ساير توصيفات نظام قاري، نشان مي دهد که « قلغي » از جنس ابريشم نقش دار، و بسيار لطيف بوده است (198). از پارچه هاي مصري دو گونه ي بندقي و اسکندري نام برده شده است. بندقي مصري پارچه اي نقش دار بود که مکرراً مورد ستايش قاري قرار گرفته و از آرزوي دور دراز خود براي داشتن آن سخن گفته است (199). ظاهراً بندقي را به عنوان ميان بند يا شال کمر به کار مي برده اند (200). در جاي ديگر قاري از جنس « سکندري » سخن گفته است که منسوب است به اسکندريه ي مصر که زيرا از مراکز مهم توليد پارچه در اين کشور بوده است (201). از اشعار قاري مشخص مي شود که پارچه هاي مصري و رومي ( عثماني يا اروپايي ) در حجم بالا از راه عدن و از طريق دريا وارد مي شده است (202). بنابراين از هرموز وارد ايران مي شده اند. اين موضوع واجد اهميت بسياري است و نشان مي دهد که در اين دوره راه خشکي ميان غرب ايران و سوريه و مصر تحت الشّعاع راه دريايي بوده است. اين موضوع همچنين مي تواند نشان دهنده ي اهميت تجارت با خراسان و گستردگي تجارت هرموز باشد.
برنج و شکر از ديگر کالاهايي بود که از راه خليج فارس وارد قلمرو تيموري مي شد. بر اساس برخي گزارش هاي مربوط به اوايل قرن دهم، بندر مسقط به انباري براي برنج و شکر وارداتي از هندوستان تبديل شده بود (203). وجود چنين گزارشي بدين معناست که برنج و شکر توليد شده در ايران براي مصرف داخلي کافي نبوده است، بنابراين نياز به وارد کردن اين کالاها از طريق هرموز داشته اند.
برده از ديگر صادرات هرموز به خراسان بود. از آنجا که در دوره ي شاهرخ فتوحات خارجي متوقّف شد، از تعداد بردگاني که در جنگ به دست مي آمدند، کاسته شد، در نتيجه تجارت برده رواج يافت. بر اساس گزارش اسفزاري در اواخر قرن نهم، سالانه نزديک به بيست هزار برده از ترکستان و هندوستان و کشورهاي ديگر به شهر هرات آورده و به بهاي تمام فورخته مي شد. وي از رونق هميشگي بازار برده و قيمت بالاي آن سخن گفته و مي نويسد: « نه قيمت برده ارزان مي شود و نه نرخ نان گران » (204). در رأس هدايايي که « وزير هرموز »، خواجه محمد بغدادي در سال 848 هـ.ق/ 1444 م. به عبدالرزاق سمرقندي و همراهانش داد، تعدادي برده ي حبشي وجود داشتند (205). اين موضوع مي تواند نشان دهنده ي صدور بردگان آفريقايي از هرموز به خراسان باشد. با اينحال به طور قطع نمي توان براي همه ي بردگاني که از طريق هرموز به خراسان مي رسيدند منشأ آفريقايي قائل شد، زيرا مي دانيم که همراهان عبدالرزاق در سال 847 هـ.ق/ 1443 م. در بيجانگر تعدادي برده خريداري کردند (206). هويت و خاستگاه اين بردگان مشخص نيست (207). گروهي از بردگان شامل خواجگاني بودند که عموماً براي خدمت در حرمسراها خريداري مي شدند. در جزء هداياي شاه بيجانگر براي شاهرخ، هيجده خواجه سرا هم بودند (208). ظاهراً منشأ خواجه سراها بنگال بوده است. باربوسا مي نويسد: « بازرگانان بومي اين شهر ( بنگاله ) به قمست هاي داخلي رفته، کودکان را از پدر و مادرشان يا از کساني که آنها را دزديده اند مي خرند و اخته مي کنند. آنها که زنده مي مانند به خوبي مورد مراقبت قرار مي گيرند و به عنوان کالا هر کدام به قيمت 20 يا 30 سکه زرد به ايراني ها فروخته مي شوند و به عنوان خواجگان حرمسرا انجام وظيفه مي کنند » (209). بر اساس اين گزارش نقش بازرگانان ايراني در تجارت خواجه سراها، که عبارت بود از خريداري آنها در بنگال، حمل آنها به هرموز و از آنجا به داخل ايران، روشن مي شود.
برآمد
هرموز را مي توان حلقه اي داسنت که راه دريايي ادويه را به ايران و از آن طريق به راه ابريشم متصل مي کرد. نظم و ثباتي که تيموريان به ويژه در نيمه ي نخست قرن نهم در ايران برقرار کردند، موجب رونق روز افزون تجارت ميان هرموز و قلمرو تيموريان گرديد. در جريان اين تجارت، کالاهاي مختلف و متنوعي همچون مرواريد، سنگ هاي قيمتي، ادويه، عطريات، اسب، پارچه، شکر، برده در سطحي وسيع مبادله مي شد. در شرايطي که تجارت در شرق و غرب راه ابريشم به واسطه ي بي ثباتي سياسي يا رکود مواجه بود، تنها راه رونق تجاري قلمرو تيموري از طريق هرموز و راه ادويه بود. اينگونه بود که حتّي کالاهاي مصري هم نه از طريق سوريه و عراق بلکه از طريق هرموز وارد ايران مي شد. براي ايران قرن نهم، شکوفايي اقتصادي، شهري و هنري شهرهاي جنوبي، مرکزي و شرقي همچون شيراز، يزد، و بخصوص هرات را مي توان مرهون تجارت با هرموز دانست. شکوفايي رونقي که نهضت حيرت آور و تحسين برانگيز هنري عصر تيموري را که غربيان آن را رنسانس تيموري خوانده اند، از پيامدهاي طبيعي ان بوده است.پينوشتها:
1. استاديار گروه تاريخ دانشگاه خليج فارس، بوشهر.
2. Teixiera, Pedro: The Travels of Pedro Teixiera, Translate and Annoted by William F. Sinclair, London, 1902, p. 161.
3. Fredrich Odorich.
4. Yule, Henry: Cathay and the way thither, Teipei, vos, 1966, p. 112.
( به نقل از: وثوقي، محمدباقر: تاريخ مهاجرت اقوام در خليج فارس، شيراز، دانشنامه ي فارس، ص 245.
5. ابن بطوطه: سفرنامه، ترجمه ي محمدعلي موحد، چاپ ششم، تهران، انتشارات آگه، 1376، ج1، ص 333.
6. حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله: جغرافيايي حافظ ابرو: مشتمل بر جغرافياي تاريخي کرمان و هرموز، مقدمه و تصحيح و تحقيق: سيدصادق سجادي، تهران، نشر ميراث مکتوب، 1378، ج3، ص 16.
7. کاوتس، رالف؛ پتاک، رودريش: هرموز در منابع دوره هاي يوآن و مينگ، ترجمه ي مهرداد وحدتي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي ، 1383، صص 58-60؛
Ma- Huan: Ying- yai sheng- lan, The overall survey of the ocean shores, 1433, trans & ed by Mills, J. V. G., Cambridge, 1970, pp. 98-100.
8. باربارو، جوزافا؛ کنتاريني، آمبروزيو [ ....و ديگران ]: سفرنامه هاي ونيزيان در ايران، ترجمه ي دکتر منوچهر اميري، تهران، خوارزمي، 1349، ص 88.
9. Barbosa, Duarte: A description of the Coast of Africa and Malabar, translated by Henry and Stanley, London, 1996, pp. 41-42.
10. وثوقي، محمدباقر: تاريخ مهاجرت اقوام در خليج فارس، شيراز، دانشنامه ي فارس، 1380، ص 248-249.
11. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص20 و60-58؛
Pires, Toma: The Sama Oriental of Tome Pires, trans by Armanda Cortesao, Hakluyt Society, London, 1944, pp. 19-20; Barbosa, 1966, p. 91.
12- ابن ماجد السّعدي بندر کنگي، شيخ شهاب احمد: کتاب الفوائد في اصول علم البحر و القواعد، ترجمه ي احمد اقتداري، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1372،ص 423-424.
13. وثوقي، پيشين، ص 250.
14. Aubin, Jean: Le Royaume d. Ormuz au Debut du XVIe, Siecle, Mare Luso Indicum. paris, 1973, p. 149.( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 250 ).
15. ويلسون، آرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي، 1366، ص 119؛ وثوقي، پيشين، 255- 256؛
Smith, R. B. : The first Age, meryland, 1970, p.8.( به نقل از: وثوقي، پيشين، ص256 )
16. وثوقي، پيشين، ص 250.
17. Aubin, 1973, p. 150. ( به نقل از: وثوقي، پيشين، ص 260 )
18. Aubin, Ibid, p. 161. ( به نقل ازوثوقي، پيشين، ص 262 ).
19. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 20.
20. Teixiera, 1902, p. 267.
21. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص60-58؛ سمرقندي، کمال الدين عبدالزراق: مطلع سعدين و مجمع بحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، پژوهشگاه، 1383، ج2، دفتر اول، ص 514؛
Barbosa, 1966, p.20 & 41-3; Ma- Huan, 1970, pp. 96-100.
22. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 514.
23. حسن، هادي: تاريخ دريانوردي ايرانيان، تهران، سازمان کشتيراني ملي آريا، 1355، ص 185؛ وثوقي، پيشين، صص 248-249؛
Barbosa, 1966, pp. 41-3; Pires, 1944, p. 20.
24. برتشنايدر، اميلي. و. : ايران و ماوراء النّهر در نوشته هاي چيني و مغولي سده هاي ميانه، ترجمه ي هاشم رجب زاده، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار، 1381، 481-480 و 509.
25. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، صص 14- 513.
26. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 15.
27. همان، ص 20.
28. همان، ص 20-19.
29. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 70-69 و 64؛ Barbosa, 1966, p. 41-3.
30. بابک راد، جواد: « آثار کشف شده ي دوران تاريخي ايران در جزيره ي قشم »، در مجموعه مقالات هشتمين کنگره ي تحقيقات ايراني، دفتر سوم، به کوشش محمد روشن، تهران، حيدري، 1358، ص 927.
31. همان، ص 929.
32. Barbosa, 1966, p. 41-3.
33. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 254 ).Pires, 1944, p.36.
گاوان، عمادالدّين محمود: رياض الانشاء، تصحيح شيخ چاندبن حسين، حيدرآباد دکن، مجلس مخطوطات فارسيه، 1948، ص 205؛
34. Barbosa, 1966, p. 41-3.
35. Barbosa, Ibid, pp. 41-3 & 146- 148.
36. Pires, 1944, p.30. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
37. Aubin, 1973, p. 174. ( به نقل ازوثوقي، پيشين، ص 254 ).
38. Boxer, C. R. : The portugues seaborne emipire, London, 1969, p. 41.
( به نقل ازوثوقي، پيشين، ص 254 ).
39. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 2.
40. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 37.
41. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص70-69.
42. حسن، پيشين، ص 189.
43. Pires, 1944, p.21. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 )
44. Barbosa, 1966, p. 41-3.
45. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص 68 و66؛
Ma- Huan, 1970, p. 172.
46. Barbosa, 1966, p. 42.
47. خوري، ابراهيم؛ تدمري، احمد جلال: سلطنه هرموز العربيه، المجلّد الثّاني، رأس الخيمه، کتاب الابحاث، 1420 هـ.ق/ 1999 م، ص 70.
48. خوري، پيشين، ص 67؛ Smith, 1970, p. 9 به نقل ازوثوقي، پيشين، ص 267.
49. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص2.
50. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص 70-69.
51. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص 4-23.
52. کاوتس و پتاک؛ پيشين، صص 4-23.
53. برتشنايدر، پيشين، صص 487 و 510.
54. الخزرجي، الشيح علي بن الحسين: کتاب العقود اللؤلؤيه في تاريخ الدوله الرسوليه، عني بتصحيحه و تنقيعه الشيخ محمد بسيوني عسل، الجزء الثاني، قاهره، مطبعه الهلال، 1329 هـ.ق/ 1911 م.، ص 274.
55. Pires, 1944, p.21. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 )
56. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، صص 515- 514.
57. همان، ج2، دفتر اول، ص 527.
58. همان، ج2، دفتر اول، ص542.
59. گاوان، پيشين، ص 205؛
Aubin, 1973, p.499. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 4-232 ).
60. همان، صص 6-205.
61. همان، ص 371.
62. Aubin, 1973, p.162. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
63. هندوشاه، محمدقاسم، تاريخ فرشته، هند، کانپور، 1301 ق، ج2، ص2؛ وثوقي، پيشين، صص 5-254.
64. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 70.
65. Barbosa, 1966, p. 41-3.
66. Barbosa, 1966, p. 41-3.
67. Pires, 1944, p.21. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
68. اصطخري، ابواسحاق ابراهيم: مسالک و ممالک، ترجمه ي محمدبن اسعدبن عبدالله تستري، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1373، ص 143؛ مستوقي، حمدالله، نزهه القلوب، به اهتمام و تصحيح گاي ليسترانج، تهران، دنياي کتاب، 1362، ص 141 ).
69. ابن بطوطه، پيشين، صص 9-328.
70. وثوقي، پيشين، ص 244.
71. وثوقي، پيشين، ص 260.
72. Barbosa, 1966, p. 43.
73. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
74. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص6-65 و70؛
Barbosa, 1966, p. 41-3.
75. بينش، تقي ( مصحح ): جواهر نامه، در مجله ي « فرهنگ ايران زمين »، شماره ي 12، 1343، ص 284.
76. ابن ماجد، پيشين، صص 2-421.
77. بينش، پيشين، ص 284.
78. همان، ص 294.
79. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص6-65 .
80. بينش، پيشين، ص 284.
81. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص70، 68 و 6-65.
82. همان، ص 26.
83. همان، صص 4-23.
84. همان، صص 6-65.
85. همان، ص 68.
86. ابن ماجد، پيشين، صص 375 و 404.
87. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
88. Barbosa, 1966, p. 41-3.
89. Ibid, pp. 41-3.
90. Pires, 1944, p.21. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
91. ابن ماجد، پيشين، ص 421.
92. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص4-23.
93. الخزرجي، پيشين، صص 4-232.
94. بينش، پيشين، ص279.
95. همان، ص 279؛
96. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص4-573.
97. بينش، پيشين، صص 9-277.
98. بينش، پيشين، ص 276.
99. همان، ص 276.
100. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص537.
101. بينش، پيشين، ص5-273.
102. همانجا.
103. همان، 6-295.
104. قيراط: واحدي براي سنجش الماس معادل تقريباً 0/2 گرم ( فرهنگ معين، جلد دوم، ص 2766، زير واژه ي « قيراط ».
105. همان، صص 2-281.
106. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 7-535.
107. برتشنايدر، پيشين، ص 487 و510.
108. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص6-65 و 32.
109. بينش، پيشين، ص5-293.
110. همانجا.
111. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 70.
112. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 7-535.
113. Barbosa, 1966, p. 41-3.
114. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 2-32.
115. ابن بطوطه، پيشين، ج2، ص 40.
116. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
117. ابن بطوطه، ج2، ص 40.
118. گاوان، پيشين، ص 205.
119. Aubin, 1973, p.449. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 4-232 ).
120. وثوقي، پيشين، ص ص 4-232.
121. Barbosa, 1966, p. 41-3.
122. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
123. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
124. Ibid.
125. شجاع: انيس الناس، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، 1356، صص 272-249.
126. گاوان، پيشين، ص 205.
127. Aubin, 1973, p.175. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 255 ).
128. Pires, 1944, p.36. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 254 ).
129. Pires, 1944, p.21. ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
130. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 3-573؛ ابن ماجد، پيشين، ص 421؛
Barbosa, 1966, pp. 41-3.
131. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 4-543.
132. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 27؛ ابن ماجد، پيشين، صص 422-420.
133. الخزرجي، پيشين، ص 4-232.
134. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
135. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص4-23.
136. همان، ص 7-26.
137. همان، ص 68.
138. الخزرجي، پيشين، ص 4-232.
139. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 27.
140. ابن ماجد، پيشين، ص 420.
141. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
142. ابن ماجد، پيشين، ص 421.
143. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص69-67.
144. همان، ص 26.
145. ابن ماجد، پيشين، ص39.
146. بينش، پيشين، صص 9-287.
147. همانجا.
148. همان، ص 287.
149. همان، ص 289.
150. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 6-65.
151. همان، ص 70.
152. وثوقي، پيشين، صص 9-248.
153. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 575.
154. همان، ص 542.
155. الخزرجي، پيشين، ص 4-232.
156. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
157. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص4-23.
158. همان، ص 68.
159. همان، ص 45 ( پاورقي ).
160. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
161. Ibid.
162. کلاويخو، گونزالس: سفرنامه ي کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1344، ص 286.
163. ابونصري هروي، قاسم بن يوسف: طريق قسمت آب قلب، تصحيح نجيب مايل هروي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347، ص 7-196.
164. همان، ص 147.
165. Pires, 1944, p.21 . ( به نقل از وثوقي، پيشين، ص 253 ).
166. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
167. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 3-573.
168. ابن ماجد، پيشين، ص 421.
169. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 27.
170. ابن ماجد، ص 420.
171. همان، صص 2-421.
172. مظاهري، علي: جاده ي ابريشم، جلد اول و دوم، ترجمه ي ملک ناصر نوبان، تهران ،پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1373، ج2، ص 819.
173. حسن، پيشين، ص 190.
174. يزدي، شرف الدّين علي: ظفرنامه، تصحيح محمد عباسي، جلد اول و دوم، تهران، اميرکبير، 1336، ج2، صص 8-426 و 442.
175. سمرقندي، پيشين، ج3، دفتر اول، صص 14-613.
176. نظام قاري، مولانا محمود: ديوان البسه، به اهتمام محمد مشيري، تهران، شرکت مترجمان و مؤلفان ايران، 1359، ص 37 و 76.
177. ابن ماجد، پيشين، صص 2-421.
178. بينش، پيشين، صص 9-277.
179. برتشنايدر، پيشين، صص 4-503.
180. مظاهري، پيشين، ج1، ص سيزده.
181. بينش، پيشين، صص 284؛ کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
182. وثوقي، پيشين، ص248.
183. کلاويخو، پيشين، ص 9-268.
184. ابن ماجد، ص 423.
185. خوري، ابراهيم؛ تدمري، احمد جلال: سلطنه هرموز العربيه، المجلّد الثّاني، رأس الخيمه، کتاب الابحاث، 1420 هـ.ق/ 1999 م، ص 25.
186. باربارو، پيشين، ص 88.
187. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 542.
188. برتشنايدر، پيشين، ص 509.
189. حافظ ابرو: زبده التواريخ، تصحيح سيد کمال حاج سيد جوادي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، پيشين، ج4، ص 970.
190. يزدي، پيشين، ج2، ص11؛ حافظ ابرو، زبده التواريخ، ج3، صص 2-471.
191. حافظ ابرو، زبده التواريخ، ج3، صص 2-471.
192. حافظ ابرو، زبده التواريخ، ج3، صص 240-238؛ يزدي، پيشين، ج2، ص11.
193. کاوتس و پتاک؛ پيشين، ص 68.
194. نظام قاري، پيشين، صص 14، 38، 48، 52، 59، 66، 77، 79، 98، 113، 117، 163؛ سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 7-426.
195. حافظ ابرو، زبده التواريخ، ج3، ص 554.
196. نظام قاري، پيشين، صص 14، 17، 23، 37، 61، 84، 91، 97، 152، 181، 182، 188.
197. همان، صص 37، 91، 152، 182.
198. همان، ص 14.
199. همان، صص 84 و 97.
200. همان، ص 17.
201. همان، ص 23.
202. همان، ص 181.
203. ويلسون، آرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي، 1366، ص 128.
204. اسفزاري، معين الدّين محمد: روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، تصحيح سيدمحمد امام، تهران، دانشگاه تهران، 1329، ج2، ص 24.
205. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص 575.
206. همان، ج2، دفتر اول، ص 542.
207. ابن ماجد،پيشين، ص 410.
208. سمرقندي، پيشين، ج2، دفتر اول، ص2-551.
209. Barbosa, 1966, pp. 41-3.
1. ابن بطوطه: سفرنامه، ترجمه ي محمدعلي موحد، چاپ ششم، تهران، انتشارات آگه، 1376.
2. ابن ماجد السعدي بندرکنگي، شيخ شهاب احمد: کتاب الفوائد في اصول علم البحر و القواعد، ترجمه ي احمد اقتداري، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1372.
3. ابونصري هروي، قاسم بن يوسف: طريق قسمت آب قلب، تصحيح نجيب مايل هروي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347.
4. ابونصري هروي، قاسم بن يوسف: ارشاد الزّراعه، تهران، دانشگاه تهران، 1346.
5. الخزرجي، الشيح علي بن الحسين: کتاب العقود اللؤلؤيه في تاريخ الدوله الرسوليه، عني بتصحيحه و تنقيعه الشيخ محمد بسيوني عسل، الجزء الثاني، قاهره، مطبعه الهلال، 1329 هـ.ق/ 1911.
6. اسفزاري، معين الدّين محمد: روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، تصحيح سيدمحمد امام، تهران، دانشگاه تهران، 1329.
7. اصطخري، ابواسحاق ابراهيم: مسالک و ممالک، ترجمه ي محمدبن اسعدبن عبدالله تستري، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1373.
8. بابک راد، جواد: « آثار کشف شده يدوران تاريخي ايران در جزيره ي قشم »، در مجموعه مقالات هشتمين کنگره ي تحقيقات ايراني، دفتر سوم، به کوشش محمد روشن، تهران، حيدري، 1358.
9. باربارو، جوزافا؛ کنتاريني، آمبروزيو [ ... و ديگران ]: سفرنامه هاي ونيزيان در ايران، ترجمه ي دکتر منوچهري اميري، تهران، خوارزمي، 1349.
10. برتشنايدر، اميلي. و. : ايران و ماوراءالنّهر در نوشته هاي چيني و مغولي سده هاي ميانه، ترجمه ي هاشم رجب زاده، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار، 1381.
11. بينش، تقي ( مصحح ): جواهر نامه، در مجله ي « فرهنگ ايران زمين »، شماره ي 12، صص 297-273، 1343.
12. حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله: جغرافيايي حافظ ابرو: مشتمل بر جغرافياي تاريخي کرمان و هرموز، مقدمه و تحيح و تحقيق: سيدصادق سجادي، تهران، نشر ميراث مکتوب، 1378، ج3.
13. حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله: زبده التواريخ، تصحيح سيدکمال حاج سيدجوادي، تهران، سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، جلدهاي 2، 3 و 4.
14. حسن، هادي: تاريخ دريانوردي ايرانيان، تهران، سازمان کشتيراني ملّي آريا، 1355.
15. خوري، ابراهيم؛ تدمري، احمد جلال: سلطنه هرموز العربيه، المجلّد الثّاني، رأس الخيمه، کتاب الابحاث، 1420 هـ.ق/ 1999 م.
16. سمرقندي، کمال الدين عبدالرّزّاق: مطلع سعدين و مجمع بحرين، ج2، دفتر دوم؛ ج2، دفتر دوم و جلد 3 دفتر دوم، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، پژوهشگاه 1383.
17. شجاع: انيس الناس، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356.
18. کاوتس، رالف؛ پتاک، رودريش: هرموز در منابع دوره هاي يوآن و مينگ، ترجمه ي مهرداد وحدتي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي ، 1383.
19. کلاويخو، کونزالس: سفرنامه ي کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1344.
20. گابريل، آلفونس: تحقيقات جغرافيايي ايران، ترجمه ي هومان خواجه نوري،تهران، ابن سينا، 1331.
21. گاوان، عمادالدّين محمود: رياض الانشاء، تصحيح شيخ چاندبن حسين، حيدرآباد دکن، مجلس مخطوطات فارسيه، 1948.
22. مستوقي، خمد الله، نزهه القلوب، به اهتمام و تصحيح گاي ليسترانج، تهران، دنياي کتاب، 1362.
23. مظاهري، علي: جاده ي ابريشم، جلد اول و دوم، ترجمه ي ملک ناصر نوبان، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1373.
24. نظام قاري، مولانا محمود: ديوان البسه، به اهتمام محمد مشيري، تهران، شرکت مترجمان و مؤلفان ايران، 1359.
25. هندوشاه، محمدقاسم، تاريخ فرشته، هند، کانپور، 1301 ق.
26. وثوقي، محمدباقر: تاريخ مهاجرت اقوام در خليج فارس، شيراز، دانشنامه ي فارس، 1380.
27. ويلسون، آرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي، 1366.
28. يزدي، شرف الدّين علي: ظفرنامه، تصحيح محمّد عباسي، جلد اول و دوم، تهران، اميرکبير، 1336.
29. Aubin, Jean: Le Royaume d, Ormuz au Debut du XVIe, Siecle, Mare Luso Indicum, paris, 1973.
30. Barbosa, Duarte: A description of the Coast of Africa and Malabar, translated by Henry and Stanley, London, 1996.
31. Ma- HuanL Ying- yai sheng- lan, The overall survey of the ocean shores, 1433, trans & ed by Mills, J. V. G., Cambridge, 1970.
32. Pires, Toma: The Soma Oriental of Tome Pires, trans by Armanda Cortesao, Hakluyt Society, London, 1944.
33. Smith, R. B. : The first Age, meryland, 1970.
34. Teixiera, Pedro: The Travels of Pedro Teixiera, Translate and Annoted by William F. Sinclair, London, 1902.
35. Yule, Henry: Cathay and the way thither, Teipei, vos, 1966.
منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول