چکيده
در اواخر جنگ جهاني اول که دولت استعماري انگلستان نيروهاي خود را از خليح فارس وارد جنوب کشور نمود، وطن پرستان دشتستان به رهبري غضنفرالسلطنه ي برازجاني و همراهي گروهي ديگر از خوانين دشتستان جبهه اي متحد تشکيل دادند و در برابر تجاوز انگلستان از يک سو و نيروهاي خوانين وابسته از سوي ديگر، سلحشورانه مقاومت کردند.ايستادگي زنان گيسکاني دوشادوش مردان، برگ زريني از حماسه و مقاومت را در تاريخ کشور رقم زد. شرح مقاومت مردم دستشتان و نقش غضنفرالسلطنه ي در نبردهايي چون چغادک، لرده، رود فارياب در سال 1297 ش/ 1918 م. بر پايه ي خاطرات شاهدان عيني، در اين مقاله روايت شده است.واژگان کليدي:
غضنفرالسلطنه ي برازجاني، جنگ جهاني اول، انگلستان، دشتستاندرآمد
از آن روز که غضنفرالسلطنه ي برازجاني، حکمران دشتستان، سردار قيام ملي جنوب ايران عليه استعمار انگليس، رؤسا و خوانين وطن پرست دشتستان و تنگستان را به شهر برازجان فراخواند و در آنجا که هفتاد کيلومتري ساحل خليج فارس قرار دارد از زائرخضرخان اهرمي و رئيس علي دلواري و شيخ حسن عرب دموخ چاهکوتاهي خواست که عليه تجاوزات دولت استعمارگر بريتانيا، جبهه اي متحد تشکيل دهند و هر يک از اعضاي اين ائتلاف تعهد کنند که در برابر دشمنِ متجاوز به خاک مقدس ايران تا سر حد جان ايثار نمايند، سه سال مي گذشت؛ سالهايي پرحادثه و مقرون به پيروزي و شکست. در اين ايام هنوز بيش از 43 روز از آغاز نبرد عليه استعمار نگذشته بود که رئيس علي دلواري به شهادت رسيد. غضنفرالسلطنه که از توان نظامي، انديشه ي سياسي و قدرت اقتصادي بسيار بالايي برخوردار بود و در واقع مغز متفکر وطن پرستان جنوب ايران به شمار مي رفت و از روزهاي نخستين حکومت خود يعني از سال 1324 هـ.ق/ 1285هـ.ش/ 1906 م. به روايت اسناد کتاب آبي همواره عليه منافع دولت انگليس اقدام مي کرد. وجاهت ملي و شخصيت کم نظير ايشان در ثبات رأي و پايداري در برابر استعمارگران زمينه ي اقدامات جداگانه اي را عليه ايشان فراهم کرده بود چنانکه دو ماه قبل از اشغال بندر بوشهر به دست نيروهاي مهاجم انگليسي، خوانين وابسته همچون حيدرخان حيات داوودي و اسماعيل خان، دوستان ساحلي انگليسي ها که وابستگي خود را قبلاً نيز بارها به اثبات رسانيده بودند به وساطت مستر مگرديچ، رئيس انگليسي تلگراف خانه ي کازرون و با کمک هاي مادي کنسولگري بوشهر و دريافت سلاح از وابسته ي نظامي کنسولگري بوشهر در شمال دشتستان به موازات رودخانه ي دالکي جنگي تمام عيار عليه غضنفرالسلطنه به راه انداختند (2).چنانکه از اسناد کنسولگري انگليس در بوشهر برمي آيد هدف انگليس از اين نزاع به ظاهر داخلي، گرفتاري غضنفرالسلطنه در جنگي خانماسوز و فرسايشي، کاستن قدرت فائقه ي نظامي و اقتصادي او بود. اما تير دشمن در اين صحنه نيز راه خطا پيمود و ائتلافِ وطن پرستان و ملييون به ياري و همکاري خوانين دستشتان و تنگستان و دشتي و اتحاد بي سابقه ي طوايف حوزه ي حکمراني غضنفرالسلطنه موجبات پيروزي جناج او را فراهم آورد به طوري که احمد اخگر در کتاب زندگي من يا هفتاد سال تاريخ معاصر اذعان کرده است: « با اينکه عِده و عُدّه ي حيدرخان بندر ريگي و اسماعيل خان شبانکاره چند برابر غضنفرالسلطنه بود، بعد از گذشت شش ماه جنگ متوالي در اطراف رودخانه دالکي، غضنفرالسلطنه بر دشمنانش پيروز شد و بلافاصله براي بسيج نيرو در روستاي خوشاب درفش پيروزي را افراشت » (3). غضنفرالسلطنه از آغاز نبرد مذکور و تشکيل ائتلاف خوانين خادم، راه نفوذ نيروهاي مهاجم انگليس را در سرزمين فارس مسدود کرده بود و دولت انگليس نيز در سال هاي 1294 و 1295 ش. از بسيج کلان نيرو به سمت بندر بوشهر و ديگر بنادر ناتوان بود، زيرا در جبهه ي بين النهرين از طرف دولت عثماني و ترک ها تحت فشار شديد قرار داشت ليکن در 11 مارس 1917 م./ 20 اسفند 1296 ش. بغداد سقوط کرد و در سال 1297 ش. انگليسي ها موفقيت هاي چشم گيري در بين النهرين به دست آوردند، انگليسي ها به دنبال پيروزي در بين النهرين بيشتر نيروهاي رزمي خود را از بين النهرين به سمت بندر بوشهر حرکت دادند و به بهانه ي احداث خط آهن يورش استعماري خود را در خاک مقدس آغاز کردند. چون خبر احداث از طرف يک دولت خارجي در خاک کشوري مستقل به گوش سرداران سلحشور دشتستان و تنگستان رسيد، غضنفرالسلطنه فوراً زائرخضرخان و شيح حسين عرب دموخ را به برازجان دعوت کرد و از آنها خواست که هرکدام به صورت جداگانه اعتراض خويش را کتباً به کنسولگري اعلام کند و قبل از آن دو، غضنفرالسلطنه شخصاً در نامه اي مستدل و منطقي مقرون به تهديد و سراسر وعيد، اقدام انگليسي ها را در احداث خط ريل تقبيح کرد و آنان را از ادامه ي کار برحذر داشت.
انگليسي ها که از پشتيباني دولت مرکزي به رياست حسن وثوق الدوله مستظهر بودند در جواب غضنفرالسلطنه اجازه ي دولت مرکزي را به ايشان يادآور شدند و به فرمان وثوق الدوله استناد جستند که در آن فرمان، وثوق الدوله، حکمران بنادر خليج فارس و ساير امراء دشتستان و تنگستان و دشتي را موظف کرده بود تا در احداث خط ريل از هرگونه همکاري با قواي انگليسي دريغ ننمايند (4).
غضنفرالسلطنه چون اوضاع را چنين ديد بي درنگ فرمان احضار نيرو به تمام نواحي دشتستان صادر کرد و از متحدان خود شيخ حسن و زائرخضرخان اهرمي نيز درخواست کرد که بسيج نيرو را آغاز نمايند و بلادرنگ در « بست چغادک » حضور يابند. بنا به گزارش هاي مستربيل انگليسي، روز 30 شهريور 1297 ش./ 22 دسامبر 1918 م. مجاهدين در بست چغادک (5)، در حدود 25 کيلومتري ساحل خليج فارس، صف آرايي کردند.
در اين روزها انگليسي ها چندين بار فرستاده هايي زيرک و هوشيار مثل ميرزاعلي کازروني- که آن روزها خود را در صف ملييون جا زده بود- و مستر چيک را نزد غضنفرالسلطنه روانه کردند و هر يک پيام وعد و وعيدي برون ز حد به همراه داشتند. پيام آورانِ متعديان به آب و خاک و مرز و بوم ايران بر جبران خسارت هاي فرمانرواي دشتستان و آزاد کردن پول هاي بلوک شده ي ايشان در بانک شاهنشاهي انگليس تأکيد داشتند.
غضنفرالسلطنه که سري پرشور و قلبي مالامال از عشق به ايران داشت هرگز تسليم خواسته هاي اجانب نشد و در حالي که اين شعر را زير لب زمزمه مي کرد:
برو اين دام در جاي دگر نه
که عنقا را بلند است آشيانه
بي پروا به آنها اعلام کرد که: نيمه جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته ام که در راه آزادي و استقلال ايران و سرافرازي مسلمانان به خداي خويش تقديم نمايم. او پس از اينکه فرستاده هاي انگليسي ها را نااميد برگرداند، 300 رزمنده ي دشتستاني راسان ديد و سپس فرمان اتخاذ آرايش نظامي را صادرکرد. شيخ حسين خان به همراه 70 نفر و زائرخضرخان که آن روزها قواي نظامي او بسيار تحليل رفته بود به همراه 30 نفر تنگستاني، غضنفرالسلطنه را همراهي مي کردند.
شب هفتم مهرماه 1297 ش./ 27 سپتامبر 1918 فرا رسيد،
شبي تيره چو کوهي زاغ بر سر
گران جنبش چو زاغي کوه پيکر
در اين شب سردار ملي جنوب ايران، غضنفرالسلطنه، بعد از اقامه ي نماز مغرب و عشاء، به فرماندهان واحدهاي خويش دستور آماده باش داد و خود نيز پس از يک استراحت کوتاه برخاست و « بر در حق کوفتن حلقه ي وجود » را آغاز کرد. اين رادمرد متهجد و متنسک به مصداق « قم ليل الا قليلا » اکثر اوقات اين شب را همچون شب هاي گذشته به عبادت و راز و نياز به درگاه معبود بي نياز گذراند. قبل از اينکه طلايه دار سپيده دشت تفتيده ي جنوب را نورباران نمايد انگليسي ها با مسلسلهاي لويس که تا آن روز در جنوب ايران ديده نشده بود حملات تهاجمي خويش را آغاز کردند. ميهن پرستان مرزبان و دليران سلحشور خاک مقدس ايران همراه با آواي کوبنده ي شاهنامه خوانان بر سر دشمن متجاوز آتش مي باريدند.
واژه هاي هيجان آفرين:
چو ايران نباشد تن من مباد
بدين بوم و بر، زنده يک تن مباد
بر پيکر لرزان مهاجمين چون صاعقه فرود مي آمد. غضنفرالسلطنه که بيشترين نيرو و تجهيزات را در اين آوردگاه همچون مراحل گذشته بسيج کرده بود شخصاً فرماندهي 300 رزمنده ي دشتستاني را برعهده داشت و قلب لشکر را رهبري مي کرد چنانکه شاهدان عيني نقل کرده اند، غضنفرالسلطنه در اين روز مثل شير مي غريد و مردان را به پايداري و مقاومت فرمان مي داد و ايستاده در سنگر به نبرد مشغول بود و براي تشجيع و تحريک ديگران، با صداي رعدآساي خود اين بيت ها را از شاهنامه برميخواند که:
بر آنم که گردن فرازي کنم
به شمشير با شير بازي کنم
من امروز کاري کنم بي گمان
که بر نامداران سرآيد جهان
انگليسي ها، که در بدو امر به لشکريان زياد و تسلط آتش سلاح هاي مدرن خود دلگرم بودند اکنون دريافته بودند که سدي مستحکم از مردان دلاور و بي باک دشتستان در پيش دارند و با اينکه از طلوع سپيده صبح تا ساعت يک بعدازظهر حملات سهمگيني را بر صفوف دليران دشتستاني که همچون صخره هايي استوار ايستاده بودند، وارد مي کردند اما هنوز نتوانسته بودند در عزم و اراده ي مرزبانان غيور و از جان گذشته کمترين نفوذي بنمايند، بنابراين چون از پيشروي در قلب لشکر يعني محل استقرار غضنفرالسلطنه نااميد شدند با تلفات زيادي عقب نشيني کردند.
از هفتم تا نوزدهم مهر ماه، هر روز آتش جنگ شعله ور بود و فرمانده نيروهاي ايراني با ثبات عزم و اراده مرزبانان دشتستاني را در برابر دولت مقتدر بريتانياي آن روزگار با کمال رشادت و کارداني فرماندهي مي کرد.
اين ثبات و پايداريِ نيروي مقاومت ملي دشتستان، فرماندهان انگليسي مغرور و سرمست از پيروزي جبهه ي بين النهرين را به وحشت انداخته بود به گونه اي که بار ديگر احمد دريا بيگي را به همراه ميجر فريزر، سرکنسول بندر بوشهر و ميرزا علي کازروني به نزد غضنفرالسلطنه در بست چغادک فرستادند. در اين ديدار دريابيگي از طرف انگليسي ها، به غضنفرالسلطنه پيشنهاد کرد که هفتاد هزار ليره بگيرد و از فرماندهي جبهه نبرد دست بردارد اما غضنفرالسلطنه به دريابيگي چنين پاسخ داد: « آقاي دريابيگي به انگليسي ها بگوييد اگر هفتاد ميليون ليره هم بدهيد من دست از جنگ با شما برنخواهم داشت، من براي پاسداري از مملکت به اين جنگ آمده ام. زمان دقيق اين ديدار تاريخي را سرگرد گوستاو تيلستروم سوئدي 20 مهر ماه 1297 ش./ 12 اکتبر 1918 نوشته است (6) که با نوشته استاد گرانقدر مرحوم عليمراد فراشبندي، آقاي رئيس برفي زنده بودي، شيخ جباره نسوري، ميجر فريزر، جيمز مابرلي و احمد اخگر يکسان است (7). روز 21 مهر نيز ارتش استعمار با همه ي تجهيزات مدرن و چند گردان سواره نظام و پياده نظام هندي و انگليسي به سوي سنگرهاي مبارزان دستشتان يورش آوردند. فرماندهي دليران دشتستان، با پاسخ برنده و قاطعي که روز گذشته به نمايندگان دولت بريتانيا داده بود در آمادگي کامل به سر مي برد و از سحرگاه منتظر چنين واکنشي بود از اين جهت انگليسيها بدون هيچگونه پيشرفتي همچون روزهاي گذشته عقب نشيني کردند ولي بي شک دستگاه ديپلماسي فعال تر از پيش به کار افتاده بود تا در اين ميان به کليد گشايشي دست يابد. ناتواني در برابر اين کانون مقاومت که به مدت 16 روز ارتش بريتانياي کبير را در بيرون دروازه بندر بوشهر و بيست کيلومتري ساحل خليج فارس زمين گير کرده بود، دلالان کهنه کارش را در سياهي شب به تکاپو واداشته بود تا شايد با فريب شخصي يا اشخاصي بتوانند تلافي شکست هاي مفتضحانه ي چند روز اخير را بنمايند.
شاهدان عيني نقل کرده اند که روز 22 مهر ماه 1297 ش./ 14 اکتبر 1918 فرا رسيد. از سپيده دم به فرمان غضنفرالسلطنه کوس و کارناي و دهل در قلب و طلايه و جناح چپ و راست جانبازان سلحشور ايران بلند آوا شده بود. آقاعليشير زنگنه در پيش سراپرده ي غضنفري با نوايي کوبنده و گرم و مردانه اين ابيات را از شاهنامه مي خواند:
يکي داستان زد بر اين بر پلنگ
چو با شير جنگ آورش خاست جنگ
به نام ار بريزي مرا گفت خون
به از زندگاني به ننگ اندرون
مرا مرگ بهتر از آن زندگي
که سالار باشم کنم بندگي
در اين ميان شليک مسلسل هاي لويس و ناله ي جانسوز تفنگ هاي برنو، دوقاب و فليسِ مرزبانان ايراني آغاز جنگ را بلند آوا شد. غضنفرالسلطنه بي درنگ خود را به سنگرهاي مقدم جبهه ي پايداري رسانيد و با صدايي رسا سرکردگان لشکر خود را به نام فراخواند و بار ديگر يادآور شد که آقايان خوشاب، محمدحسن (8) بيگ، علي بيگ، قايدان سر کره، حاج محمد شفيع، حاج غلامشاه قائد، قائد محمدامين، رؤساي برازجان، و آقا محمدحسين سلطاني، ملايان گسيکان، ملاعلي، ملاعلي پناه با شما هستم، امروز بايد گوهر و هنر خويش را بيش از پيش نمايان کنيد که:
پدر بر پدر پهلوان بوده ايد
نگهبان تخت کيان بوده ايد
در آغاز اين نبرد در اردوگاه خوشاب عرض کردم که ما براي جان بازي مي رويم و اکنون بر من و سران ايرن زمين ثابت شده است که همه ي شما از من در نبرد با دشمن ميهن استوارتر و پايدارتريد. از دولت وثوق الدوله هيچ اميدي ندارم و انگليسي ها نيز به پشتيباني تهران پشتگرم هستند. پس مام ميهن را در جبهه ي جنوب نگهبان ماييم و در جبهه ي غرب ايرانيان سلحشور کرد و لرد. پس اي گردان سلحشور و رزم آوران غيور به زيردستان خود فرمان دهيد که همچون کوه استوار باشند و يک گام عقب نشيني ننمايند که دشمن براي ما خواب هاي دهشت آفرين ديده است.
سرکردگان در برابر فرمانده سترگ خود دست ها را به نشان فرمانبري از صميم قلب بر چشم ها گذاشتند و يک صدا گفتند: همگان تا آخرين قطره ي خون خويش با شما حاضريم. سپس هر يک در سنگرهاي خود مستقر شدند. روزي گرم بود؛ گرمايي طات فرسا؛ انگليسي ها با تمام توان بر جبهه ي دليران دشتستان هجوم مي آوردند. ولي در برابر اراده ي پولادين آنان جنگ افزارهاي آهنين از کار مي افتاد. چاشتگاه فراخ بود که انگليسي ها بر جناح چپ که فرماندهي آن به عهده ي زائرخضرخان بود حمله کردند. زائرخضرخان با آن همه شجاعت و رشادت و دلاوري هايي که در گذشته از خود نشان داده بود يکباره فرمان عقب نشيني بي موقع نيروهاي تنگستاني را که بيش از 30 نفر بودند، صادر کرد و به طرف روستاهاي « بنه گز (9) » و « عالي چنگي (10) » عقب نشستند. مهاجمين نخست به سمت مشرق يعني روستاي چغادک (11) پيشروي کردند سپس با آرايش کامل جنگي به سمت شمال و شمال غرب يعني پشت اردوگاه مجاهدين حرکت نمودند. يکي از افراد وابسته به شيخ حسين خان دموخ که همواره در کنار زائرخضرخان و تنگستاني ها بود و اعمال آنان را زير نظر داشت به سرعت خود را به شيخ حسين خان رساند و شرح ماجرا را براي ايشان بيان کرد. شيخ حسين خان که مردي دلير و بي باک اما زيرک و کاردان بود سراسيمه بر اسب خويش پريد و خود را به سنگر فرماندهي کل رسانيد و با اصرار و ابرام از غضنفرالسلطنه خواست که فرمان عقب نشيني را صادر کند و ديگر سرداران دلير برازجاني و خوشابي را که در اين روز پروانه سان بر گرد شمع وجود او جانبازي مي کردند در اين امر با خود هماهنگ کرد؛ و با سوگند به کلام الله مجيد از فرمانده کل نيروهاي مقاومت خواستند که سنگر را ترک کند لذا غضنفرالسلطنه به اصرار تمام ياران وفادارش سنگر را ترک کرد. اما در هنگام ترک سنگر در سربست چغادک به تمام اطرافيانش اعلام کرد که به خواست حضرت حق کوه « گيسکان » (12) را محل دفن اردوي انگليس خواهم کرد. مبارزان دشتستاني پس از نبرد جانانه، به صورت جنگ و گريز خود را به شور احمدي (13) در نزديکي روستاي احمدي رسانيدند ليکن يک دسته ششصد نفري از سواره نظام انگليس که مامور تعقيب دشتستاني ها بود آنچنان به مجاهدين نزديک شد که ناچار شدند با تمام کاستي ها و قلت افراد و کمي آذوقه و سنگري بس نااستوار يعني شن هاي روان بار ديگر در شور احمدي ضرب شصتي به قواي مهاجم نشان دهند. فرماندهي اين ستون مقاومت را سرداراني نامداري چون محمدحسن بيگ خوشابي و علي بيگ خوشابي و شيح محمدخان سالار به عهده داشتند. مبارزان که نجات جان و حفظ نام و دفاع از مام ميهن را وجهه ي همت خود قرار داده بودند بي محابا صفوف به هم فشرده ي سپاه خصم را آماج گلوله هاي جان ستان خويش کردند به گونه اي که بيش از يک سوم نيروي ششصد نفري در لحظات نخست جنگ به خاک هلاک افتادند. باقي مانده ي اين اردوي اعزامي به سوي بندر بوشهر فرار کردند. مجاهدين پيروزمند پس از جمع آوري غنايم به جا مانده به سوي روستاي خوشاب (14) و شهر برازجان حرکت کردند. غضنفرالسلطنه در برازجان تصميم گرفت که کانون مقاومت را به کوه گيسکان انتقال دهد. لذا به فرمان او تمام مجاهدين به کوه گيسکان عزيمت کردند تا بلکه در آنجا با دشمن متجاوز وارد جنگ پارتيزاني شوند. غضنفرالسلطنه تمام اموال منقول خود يعني آنچه را که از جنگ سربست چغادک باقي مانده بود به کوه گيسکان انتقال داد و در کنار روستاي لرده (15) در محلي به نام چهار گود لرده (16) درفش مبارزه عليه استعمار را برافراشت. اما ژنرال فرماندهي اردوي مهاجم انگليس که از قدرت فرماندهي غضنفرالسلطنه و اراده ي مستحکم و ايمان راسخ ايشان بر پايداري و مقاومت کاملاً آگاه بود تصميم گرفت که با همکاري مزدوران اردوگاه مجاهدين را در کوه گيسکان يک باره مورد هجوم قرار دهد. به عبارت ديگر: « به آورد شيران شبيخون زند ». براي اين کار دو گردان آزموده از ميان يک لشکر انتخاب شد. جيمز مابرلي، افسر فرماندهي در کتاب عمليات در ايران، که براي وزارت جنگ کشور بريتانيا نگاشته ترکيب نيروهاي درگير در نبرد لرده را چنين گزارش مي دهد:
« ژنرال السمي به اين نتيجه رسيد که تنها راه پيروزي در غافلگيري کامل نيروي دشمن نهفته است. لهذا تصميم گرفت عمليات خود را شبانه و به صورت دو ستون آغاز کند. ستون راست که فرماندهي اش را خود ژنرال السمي بر عهده داشت عبارت بود از آتشبار سي و پنجم کوهستاني ( به استثناي سه دسته ) 150 سرباز و دو مسلسل لويس از نيروي يکصدوهفدهم مهرتا، 150 سرباز و دو مسلسل لويس از پياده نظام نودوچهارم و يک واحد از آمبولانس صحرايي صدوشصت ونهم هند. ستون چپ به فرماندهي ميجر کي. فرنکز ( از نيروي صدوهفدهم مهرتا ) عبارت بود از 150 سرباز و دو مسلسل لويس از نيروي صدوهفدهم مهرتا و يک دسته از گروهان سوم مسلسل. در ترکيب و تعيين نيروهاي اين دو ستون احتمال آنکه نتوانند در کنار يکديگر عمل کنند نيز منظور شده بود » (17).
قواي مهاجم به راهنمايي مزدوران ساعت 11 شب 30 اکتبر 1918/ 8 آبان 1297 برازجان را ترک گفتند. گزارش متواتر حاضران شاهد در صحنه حکايت از اين دارد که:
مهاجمين در سه ستون و از سه راه مختلف به سوي پايگاه عمليات غضنفرالسلطنه پيشروي خود را آغاز کردند. راه هايي که براي آغاز عمليات انتخاب کرده بودند به قرار زير است:
1) راه آسنگ (18) 2) راه اشکفت سيبي(19) 3) راه بلوط ( برده بريده ) (20)
مهاجمين از تاريکي شب استفاده کردند و با سکوتي وهم انگيز به قله هاي رفيع گيسکان نزديک شدند. ساعت 3 بامداد 31 اکتبر/ 9 آبان ماه، خود را به قله ي بلند مشرف به لرده رسانيدند. افراد که بر اثر اين راه پيمايي خسته شده بودند براي استراحت توقف کردند. آتشبار کوهستاني را در ساعت 3:30 بامداد برفراز قله اي مستقر کردند. سپس در ساعت 4:15 بامداد پيشروي را از نو آغاز نمودند. اردوي متجاوز در ساعت 5 بامداد بر موضعي سرکوب دست يافتند. در اين ميان هوا روشن شده بود. مقارن سپيده دم قرارگاه غضنفرالسلطنه را که در اين شب از غضنفر دشتستان که به واقع از غضنفر ايران خالي بود غفلتاً مورد هجوم قرار دادند و با به آتش کشيدن خيمه و خرگاه غضنفري به غارت مهمات و تجهيزات جنگي و اثاثيه و اموالش پرداختند.
آري:
چون بيشه تهي گشت از نره شير
شغالان درآينده هر سو دلير
گردان سلحشور دشتستان و دلاوران گيسکان در آن شب غافلگير شده بودند و علت عمده ي اين غافلگيري عدم حضور غضنفرالسلطنه بود زيرا که او در آن شب به کوه ناخا (21) جهت بازديد عزيمت کرده بود. پس از پيروزي مهاجمين در شبيخون سحرگاهي، مجاهدين از جان گذشته ي گيسکان و دشتستان فوراً فرزندان و خانواده ي غضنفرالسلطنه را به محلي امن انتقال دادند. سپس با آرامش خاطر و با شوقي زايدالوصف از اينکه « دشمن به پاي خود آمد به گور » آتش ميدان نبرد را با مردي و زور برافروختند. نهيب خشم و غضب و جوش خروش مرزداران جنوب ايران همراه با آواي زنگ دار و پرطنين و مهيج کل زدن ( kel= هلهله ) شيرزنان گيسکاني، که با صفير دهشت زاي گلوله هاي تفنگ مبارزان و مجاهدان پذيره و بدرقه مي شد چنان هياهويي برپا کرده بود که هر يک از افراد اردوي مهاجم سرگشته و حيران و سراسيمه براي استتار خويش جان پناهي مي جست. ساعتي از آغاز نبرد سپري نشده بود که صخره هاي ستبر کوه گيسکان ( زاگرس خشک ) با خون بيگانگان مغرور و متجاوز رنگين شد.
دلاوران لرده اي که قبل از سپيده دم براي دفن پيرزني که شب گذشته از دنيا رفته بود در اطراف زيارتگاه امامزاده سيدنورالدين به کندن گور و مقدمات تدفين مشغول بودند با شنيدن غرش مسلسلهاي دشمن متجاوز از تهاجم آن ها آگاه شدند، اما با کمال تأسف هيچ يک اسلحه به همراه نداشتند زيرا که براي انجام مراسم تشييع و تدفين حمل سلاح را لازم نمي ديدند. رادمردان شجاع و شرزه شيران بي باک براي چند لحظه هاج و واج مانده بودند زيرا که دسترسي به اسلحه نداشتند تا دمار از روزگار روبهان مکار و مزدوران غدّار برارند.
ولي اين لحظات نوميدي و يأس و سراسيمگي چندان طولاني نبود به جهت اينکه گردآفريدان گردآفرين تاريخ معاصر ايران، يعني گل عنبر فرهادي و قندي فرهادي، دختران رئيس ملک لرده اي و خواهران رئيس حاجي و رئيس فرهاد همچون فرشته هاي نجات، تفنگ و فشنگ را به برادران خود رسانيدند. در اينجا رئيس حاجي و رئيس فرهاد و مشهدي علي باز لرده اي و رئيس حسين فرزند کربلايي محمدعلي لرده اي خود را به کمک کربلايي نظام لرده اي رسانيدند که حدود سه ساعت با ستوني که از راه بلوط ( برد بريده ) آمده بودند و خيمه و خرگاه غضنفري را به آتش کشيده بودند به تنهايي مي جنگيد و با تک تيرهاي حساب شده هفتاد تن از ارتش متجاوز بريتانيا را به خاک هلاک انداخته بود.
آتش جنگ با ورود اين گردان سلحشور شعله ورتر شد. تلفات مهاجمين در اين جنگ (22) خيلي بيش از حد انتظار آن ها بود، چنانکه يکي از واحدهاي اعزامي به فرماندهي ميجر فرنکز تلفات بسيار داد.
دشمن با آن همه تفوق و برتري نيرو و ساز و برگ، خود را گرفتار مي ديد و احساس مي کرد که به تله افتاده است. بدين سبب فرمانده قواي مهاجم، ژنرال السمي از ساعت 8:45 بامداد فرمان عقب نشيني را صادر کرده بود ليکن فرصت عقب نشيني را تيرهاي پياپي رادمردان از جان گذشته از انگليس ها گرفته بود.
در اين ميان راهنمايان مزدور زمينه ي محاصره ي مجاهدين را فراهم آوردند و از هر طرف حلقه ي محاصره را بر آنها تنگ کردند. مجاهدين غيور و وطن پرست که خود عقاب تيزبال کوه هاي گيسکان بودند در تلاش و تکاپوي به دست آوردن کوره راهي جهت شکست محاصره برآمدند اما به هر سويي که نظر مي انداختند مي ديدند که انگليسي ها به راهنمايي مزدوران تمام کوره راه ها را هم بسته اند. آري، اکنون که رامردان دلير لرده، ستون ميجر فرنکز را متلاشي کرده بودند خود در چنين محاصره اي به تنگنا افتاده اند که يکباره با غريو و آواز کل ( Kel ) زنان شيردل لرده اي جاني تازه به پيکر مجاهدين راه يافت و مهم تر اينکه آواي رعب آور کل هاي پياپي را صفير خشک و جان ستان گلوله هاي برنو و ده تير ته زرد همراهي مي کرد.
در اينجاست که هنرنمايي هاي بي نظير شير زنان گيسکان را بايد شرح داد تا صفحات تاريخ ايران با نام اين بانوان حماسه آفرين مزين شود و برگ هايي زرين را به نام زنان نامدار دشتستان و گيسکان ثبت نمايند. بانوان و دوشيزگان لرده اي وقتي از تفوق قواي دشمن بر فرزندان دلير گيسکان آگاه شدند نخست از پشتِ سر قواي دشمن را مورد حمله قرار دادند. اين حمله ي غافلگيرانه چنان فرماندهي دشمن را سراسيمه کرد که فوراً دستور بازگشت به قرارگاه فرماندهي انگليس واقع در سه کيلومتري شمال برازجان را صادر نمود. دلاوران متعهد و بي باک لرده اي زماني که دريافتند آتش دشمن فروکش کرده است و حلقه ي محاصره شکسته شده، با احتياط از سنگرهاي خود بيرون جستند و با حرکتي برق آسا بر کمرهاي ( کوهستاني ) مشرف بر دوره ي گريکي (23) که بعدها به گريک جنگي (24) اشتهار يافت، موضع گرفتند. اين همان مسيري بود که انگليسي ها قصد داشتند بدان سمت عقب نشيني کنند و با عبور از اين درّه ي کم عرض براي هميشه ارتفاعات گيسکان را ترک نمايند. زنان مبارز لرده اي، که ساعتي قبل موجبات شکست ستون ژنرال السمي را فراهم آورده بودند، با احتياط کامل، بر فراز ارتفاعات شمالي مشرف بر مسير مذکور سنگر گرفته بودند و با حوصله تحرکات قواي دشمن را زير نظر داشتند. زماني که قواي شکست خورده ي دشمن به همراه زنان و اطفال خردسال برازجاني که در شبيخون سحرگاهي شب گذشته به اسارت گرفته بودند، وارد دره ي معروف گريک جنگي شدند، شيرزنان مردآفرين و دلاور مردان رزمجو، به يکبار ، تنگناي ميدان جنگ را گلوله باران کردند. نام عزت آفرين حماسه پردازان اين صحنه ي پرشکوه را بيان مي کنيم تا آيندگان بدانند که زنان جنوب ايران در کنار مردان خود تا پاي جان ايثار و از خودگذشتگي مي کردند و نيز تصديق کنند که حکيم توسي، آنجا که وصف دلاوري زنان ايراني را پرداخته است بسيار بجا فرموده که:
زنان شان چنينند ايرانيان
چه سانند گردان و جنگاوران
نام اين زنان به شرح زير است:
بانو ملکي ( Molki ) سرافراز فرزند مشهدي عوض لرده اي، مشهور به مادر باقر يا همسر کربلاي نظام لرده اي.
بانو جاني نظام زاده فرزند کربلايي نظام لرده اي.
بانو گل عنبر فرهادي فرزند رئيس ملک، همسر مشهدي علي باز لرده اي.
بانو قندي فرهادي فرزند رئيس ملک، همسر باقر نظام زاده.
بانو سوگل فرزند کربلايي علي لرده اي.
بانو سلطان فرزند کربلايي علي لرده اي.
مادر مشهدي علي باز لرده اي، همسر رئيس حسن.
مادر حسين لرده اي، همسر کربلايي علي. (25).
آري، صفير رعدآساي شليک هاي پياپي چند زن و مرد کوه نشين که در هيچ کالجي فنون نظامي را تحصيل نکرده ، بلکه در دانشکده ي ميهن پرستي مشق دلاوري و رشادت نموده بودند، فرماندهاني را زبون و سراسيمه کرد. اين حمله چنان مهيب و رعب آور بود که قواي دشمن به جاي هرگونه عکس العمل براي دفاع، راه گريز را ناگزير برگزيدند ليکن به هر طرف که روي آوردند با نهيب رزمجويان روبرو شدند زيرا که شهبازهاي بلندپرواز و تيزبال کوهستان گيسکان حلقه ي محاصره را تنگ کرده بودند. فرمانده ارشد قواي از هم پاشيده ي انگليس که مرگ را در يک قدمي خود مي ديد، تصميم گرفت که براي نجات جان بقيه السيف نيروهاي خود، پرچم سفيد را که همانا نشانه ي تسليم است بلند نمايند. همچنين به تمام نيروهايش دستور داد که اسلحه را بر زمين بگذاريد زيرا، تا زماني که ما سلاح در دست داريم ،شليک موقوف نخواهد شد. ستون شکست خورده ي انگليس دستور فرمانده را اجرا کردند. سپس رئيس حاجي محمد فرزند رئيس ملک نيز فرمان آتش بس داد و با صداي رسا به بيگانگان اعلام کرد که تنها راه نجات جانتان:
اولاً: بايد زنان و اطفال برازجاني که در اسارت شما هستند را آزاد کنيد؛
دوماً: بايد تمام سلاح هاي سبک و سنگين را که به همراه داريد بر زمين بگذاريد سپس دست هاي خودتان را بر بالاي سرتان قرار دهيد و به سمت قرارگاه خود يا محل ايستگاه قطار در شمال برازجان رهسپار شويد.
در صورت عدم اجراي به موقع اين دستورات، ارتفاعات کوه هاي گيسکان را قبرستان شما خواهيم کرد.
نيروهاي انگليسي که سحرگاهان با اشتياق و شور و غرور و تفرعن به اردوگاه غضنفرالسلطنه حمله ور شده بودند و خود را شيردلان معرکه ي بي رقيب به حساب مي آوردند. اکنون، همچون روبهاني زبون در چنگال شرزه شيراني خشمگين اسير شده بودند و نجات جان را، راهي جز تسليم نداشتند (26).
ژنرال السمي که سحرگاه، در ساعات آغازين نبرد خود را سرداري فاتح و اميري کامران مي ديد اينک، شرنگ ذلت و خواري را چون شهدي گوارا نوش جان کرد و به تمام افراد زيردستش فرمان داد که دستور فرمانده ايراني را اجرا کنيد. دلاورمردان ايراني، پس از رهايي اسيران و خلع سلاح کامل، به قواي شکست خورده ي انگليس اجازه دادند تا ارتفاعات گيسکان را ترک کنند. اسيران آزاد شده در حاليکه آزادي را به يکديگر تبريک مي گفتند براي جمع آوري غنايم جنگي به کمک هژيران حماسه آفرين کوهستان شتافتند.
اينک 93 سال از تاريخ وقوع اين نبرد مي گذرد و سال هاست که قهرمانان اين حماسه ي تاريخي در وادي خاموشان منزل کرده اند ليکن نامشان زنده و يادشان براي هميشه فرخنده خواهد ماند و نيز شکست اين لشکر قوي پنجه و کثير از يک گروه دلاور و مصمم و قليل ما را به ياد اين سخنان از شاهنامه بزرگ مرد (27) توس مي اندازد که:
بترس ار چه شيري ز شيرافکنان
دليري مکن با دليرافکنان
گوزن جوان ار چه باشد دلير
عنان به که بر تابد از نره شير
پينوشتها:
1. عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي فيروز آباد.
2. اخگر، احمد، زندگي من، جلد اول، تهران، چاپ خوشه، 1366، ص 137.
3. همان، ص 152؛ فراشبندي، علي مراد: جنوب ايران در مبارزات ضد استعماري، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1365، ص 77.
4. جنگ جهاني در جنوب ايران: گزارشهاي سالانه کنسولگري بريتانيا در بوشهر 1333-1339ق/ 1914-1921 م، ترجمه ي کاوه بيات، بوشهر، کنگره بزرگداشت هشتادمين سالگرد شهادت رئيس علي دلواري، 1373، ص 88.
5. Bast-e- cha- gha- dak.
6. نيلستروم، گوستاو: جنگ جهاني اول و فارس، ترجمه ي افشين پرتو، تهران، انتشارات آبابوم، 1389، ص 97.
7. مابرلي، جيمز: عمليات در ايران ( جنگ جهاني اول 1919-1914 )، ترجمه ي کاوه بيات، تهران، انتشارات رسا، 1369، ص 468؛ جنگ جهاني در جنوب ايران: گزارش هاي سالانه کنسولگري بريتانيا در بوشهر 1333-1339ق/ 1921-1914 م، پيشين، ص 91.
8. 1- محمدحسن بيگ خوشابي 2- ملاعلي پناه مصدق، 3- کربلائي کرم کوهستاني، 4- شيخ محمدخان سالار.
9. Boneh- Gez.
10. Ali Changi.
11. Chaghadak.
12. Giskan.
13. Shoo- re- Ahmadi.
14. Khishab.
15. Lardeh.
16. Chahargowd-e- Lardeh.
17. مابرلي، پيشين، ص 509.
18. Asang.
19. Eshkaft- e- sibi.
20. Bard-e- Borideh.
21. Nakha.
22. راويان: غلام رضا نظام زاده و کربلائي کرم کوهستاني.
23. Dere-y- Goiki.
24. Gorik- jangi.
25. نام اين نام آوران پيش از اين در هيچ جايي ثبت نشده است. نگارنده به کوه گيسکان رفته ام و با بازماندگان هر يک از مبارزان مذکور گفتگو کرده ام. نوشته هايم در اين جا مستند به گفته هاي آقاي حاج عباس نظام زاده و پدرش مرحوم غلام رضا نظام زاده است.
26. اين قسمت از مقاله، برگرفته از سخنان بازماندگان آن مجاهدان است که در پانوشت قبل نامشان ذکر شد. البته ملاعبدالرضا مصدق، ملااسداله مصدق و حاج فتح اله مصدق رويدادهاي مذکور را، به شرح و تفصيل براي نگارنده بازگو مي کردند.
27. بزرگ مرد گشمن مرد بوده که مخفف شده است. گش مرد در واژه درخت گشن و در نام گشتاسب به جاي مانده است.
1. آرشيو اسناد خانوادگي نويسنده ( منتشر نشده )
2. اخگر، احمد: زندگي من در طول هفتاد سال تاريخ معاصر ايران، تهران، ناشر مؤلف، 1366.
3. خاطرات شيخ جباره نصوري ( نسوري )
4. خاطرات مرحوم کوهي، شاعر فرزانه ي برازجاني
5. خاطرات آقاي رضا تاج از اهالي محترم باغ تاج گيسکان
6. خاطرات مرحوم فرج اله بيگ مالکي خوشابي
7. فراش بندي، علي مراد: گوشه اي از نبرد مسلحانه مردم دشتستان، دشتي و تنگستان عليه استعمار انگليسي، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1362.
8.__: جنوب در نهضت ضداستعماري، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1365.
9. __: تاريخچه ي حزب دموکرات فارس، تهران، انتشارت اسلامي، 1359.
10. فريزر، ميجر: خاطرات ميجر فريزر، سرکنسول بوشهر در جنگ جهاني اول، ترجمه ي کاوه بيات، بوشهر، چاپ علوي، 1373.
11. مالکي، هيبت اله: « عصر خوانين سه گانه »، بوشهر، چاپ علوي، 1373.
12. مالکي، هيبت اله: شعراي دشتستان بزرگ و جم و ريز، تهران، انتشارات کوير، 1369.
13. مابرلي، جيمز: عمليات در ايران ( جنگ جهاني اول 1919-1914 )، ترجمه ي کاوه بيات، تهران، انتشارات رسا، 1369.
14. وحيدنيا، س. : خاطرات سردار فاخر حکمت، تهران، نشر البرز، 1379.
15. هدايت، مهدي قلي خان: خاطرات و خطرات: توشه اي تاريخ شش پادشاه و گوشه اي از دوره زندگي من، تهران، زوار، 1344.
منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول