نقد و نظري در باب علل مهاجرت شيرازيان به شرق آفريقا

تاريخ سواحل شرق افريقا نشان مي دهد که ايراني ها از ديرباز با اين منطقه در ارتباط بوده اند. اين ارتباط که به لحاظ زماني از دوره ي هخامنشي تا دوره ي معاصر قابل پيگيري است، داراي چنان ابعاد سياسي- اجتماعي و گستردگي است که بتواند
جمعه، 19 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد و نظري در باب علل مهاجرت شيرازيان به شرق آفريقا
نقد و نظري در باب علل مهاجرت شيرازيان به شرق آفريقا

 

نويسنده: حسن پرهون (1)




 

ايراني ها و شرق افريقا

مؤلف: عبدالسلام عبدالعزير فهمي

مشخصات نشر: بنياد فرهنگ، تهران، 1357

درآمد:

تاريخ سواحل شرق افريقا نشان مي دهد که ايراني ها از ديرباز با اين منطقه در ارتباط بوده اند. اين ارتباط که به لحاظ زماني از دوره ي هخامنشي تا دوره ي معاصر قابل پيگيري است، داراي چنان ابعاد سياسي- اجتماعي و گستردگي است که بتواند مبنايي قوي براي از سرگيري روابط فرهنگي و تمدني دو سرزمين در عصر حاضر قرار گيرد.
ضرورت و اهميت اين موضوع دکتر عبدالسّلام عبدالعزيز فهمي، استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اسيوط مصر را بر آن داشته است تا در پژوهشي عالمانه چگونگي و ابعاد اين ارتباط را نشان دهد.
اثر ارزنده ي ايشان در اين زمينه کتاب ايراني ها و شرق افريقا است که در آن کوشش شده است تاريخ حضور ايراني ها در اين منطقه و ابعاد تمدنيِ آن ها به بحث و بررسي گذاشته شود.
دکتر عبدالسّلام هر چند اين بررسي را از دوره ي هخامنشي آغاز مي کند، با اين حال با صراحت تأکيد مي کند که محورترين بحث اين پژوهش که بنا به اهميت آن بيشترين حجم کتاب هم به آن اختصاص يافته است، مسأله ي مهاجرت اقوام شيرازي به شرق آفريقا و تأثيرات تمدني آن بر اين منطقه است. وي در اين ارتباط مي نويسد: « اگر پژوهنده اي بخواهند منطقه ي شرق آفريقا را به طور کافي و وافي مورد بررسي قرار دهد و نکته اي را در اين مورد فروگذار نکند، ناچار است تمدن و فرهنگ شيرازيان را در اين ناحيه مورد دقت قرار دهد. چه تمدن اين گروه آثار عميق و پيوستگيهاي محکم ديني و مدني و ديگر آثار انساني از خود به جاي نهاده است که نشانه اي از تأثير عميق ايرانيان بر زندگي مردمان اين خطه از آفريقا است ».
دکتر عبدالسّلام در مقدمه با اشاره به منابع و مآخذ تأليفِ خويش که اغلب به زبان غربي نوشته شده اند، اين منابع را از نظر کمي و از اين جهت که مصالح لازم را براي بررسي همه جانبه و عميق موضوع در اختيار پژوهشگر نمي گذارند، مورد انتقاد قرار داده و از پژوهشگران مسلمان به ويژه فارسي زبان خواسته است با پي بردن به اهميت و ضرورت چنين پژوهش هايي وارد ميدان عمل شوند و با حضور مؤثر خود نقايص و غرض ورزي هاي مستشرقين غربي را برطرف سازند.
با وجود اين تنگناهاي پژوهشي، بايد اذعان داشت دکتر فهمي به دليل به کارگيري صحيح و مناسب اطلاعات موجود و نيز به دليل رعايت توالي زماني رويدادها در بيان و ترسيم کليات مسأله، موفق شده مطالب منسجم و يکدستي ارائه دهد. اما به هر حال اين پژوهش نيزمانند هر پژوهش اصيل ديگري از نقايص و معايبي برخوردار است. يکي از موضوعات بسيار مهم و بحث انگيزي که مؤلف به دليل ناکافي بودن اطلاعات و نقص منابع در حد اجمال و کليات بدان پرداخته، موضوع علل مهاجرت شيرازيان به منطقه ي شرق آفريقا است.
هر چند نويسنده سعي کرده است با ارائه نظرات برخي پژوهشگران و کارشناسان تاريخ شرق افريقا چند و چون اين موضوع را روشن سازد و از ابهامات آن بکاهد، با اين حال بايد اذعان داشت که اين نظرات به هيچ وجه قانع کننده نيست و نمي تواند روشنگر ابعاد مبهم اين موضوع باشد.
آنچه باعث شده مطالب کتاب در اين زمينه ناکافي به نظر برسد، شايد اين است که اکثر منابع مورد استفاده ي آن منابعي هستند که اين مهاجران را در مقصد ( شرق افريقا ) مورد بررسي قرار داده و از پرداختن به مسقط الرأس آنان ( ايران ) غفلت ورزيده اند.
با توجه به اين نکته ي مهم، پژوهشگر مي تواند با تغيير زاويه ي ديد خود و پرداختن به سرزمين مبدأ مهاجران و بررسي اوضاع و احوال سياسي اجتماعي آن سرزمين در مقطع زماني مورد نظر، تا حدودي به اصل مطلب نزديک شود. بر اين اساس اين مقاله سعي دارد با لحاظ نمودن چنين نگرشي، فرضياتي را در باب علل ( علت ) مهاجرت اقوام شيرازي به منطقه ي شرق افريقا مطرح سازد. اما قبل از آن شايد مناسب باشد خلاصه اي از مطالب کتاب آورده شود تا خوانندگان ضمن آشنايي با مطالب کتاب در جريان چگونگي مهاجرت اقوام شيرازي و تأثيرات منفي تمدني آن بر شرق افريقا قرار گيرند.

مروري بر مطالب کتاب:

دکتر عبدالسّلام فهمي در اين اثر، روابط ايرانيان با شرق افريقا و تأثيرات دو جانبه ي تمدني آن را از دوره ي هخامنشي مورد بررسي قرار داده است. وي مطرح مي سازد که علاوه بر مساعدت عوامل طبيعي، توسعه طلبي ارضي و کسب منافع تجاري نيز در گستردگي اين روابط تأثيرگذار بوده است.
اولين پادشاه ايران که پاي بر خاک افريقا نهاد، کمبوجيه، پادشاه هخامنشي بود. وي که سوداي فتح مصر را در سر داشت، با گذر از صحراي سينا خود را در مرحله ي تحقق آن ديد. سپس آهنگ فتح مناطق جنوبي تر را نمود. وي به دنبال آن بود که به سرچشمه هاي رود نيل که در وسط قاره ي افريقا قرار دارد برسد، اما هرکز نرسيد؛ زيرا شنيدن خبر شورش برديا او را وادار به باگشت نمود.
داريوش اول نيز به اهميت ارتباط با مصر از طريق درياي احمر پي برده بود، به همين جهت ناوگاني را از طريق رود سند و جزيره العرب به مصر فرستاد. شواهد حاکي است که او در اين ناحيه ترعه اي براي عبور کشتي ها حفر يا بازسازي کرده است.
به هر حال هخامنشي ها به افريقا چشم طمع داشتند و هدف اصلي آن ها از ارتباط با اين قاره، توسعه طلبي ارضي و کسب منافع تجاري بود؛ زيرا ايران از شرق افريقا طلا، عاج، چوب هاي قيمتي، پرندگان کمياب، برده و ديگر محصولات وارد مي کرد.
روابط ايرانيان با شرق افريقا در عهد ساساني مستحکم تر شد. در اين دوره ساسانيان قدرت دريايي متمرکز و نيرومندي در اقيانوس هند ايجاد کردند و بيشترِ راه هاي آن را تحت کنترل خود درآوردند. در اين عهد « جزيره ي سرنديب » مهم ترين مرکز تجاري ايران در اقيانوس هند به حساب مي آمد و در آن جا کالاهاي چين با کالاهاي شرق افريقا معاوضه مي شد.
ادوارد براون عنوان مي کند که نرسي ( 292-302 م. ) با بستن قراردادي با پادشاه زنگبار، روابط ايران و شرق افريقا را در سطح وسيع برپا داشته بود؛ اين روابط در عهد خسرو انوشيروان و با تسلط ايرانيان بر يمن مستحکم تر نيز شد. زيرا دولت ايران با کمک خود، يمني ها را ( به حاکميت سيف بن ذي يزن ) بر حبشه مسلط گردانيده بود. در اين عهد يمني ها و حبشيان واسطه ي تجارت بيرون با ديگر نقاط شرق افريقا بودند.
به عقيده دکتر عبدالسّلام، چون در اين دوره رومي ها، يوناني ها و مصري ها سرگرم جنگ هاي خود بودند، رفت و آمدهاي آنان به شرق افريقا در سطح بسيار کمي صورت مي گرفت و اين امر به افزايش رفت و آمدهاي ايراني ها، اعراب و هندي ها کمک مي کرد. همچنين کشورهايي چون ايران، هند و نيز اعراب شبه جزيره ي عربستان از آن جا که سرزمين هايشان از طريق دريا با افريقا مرتبط است، ارتباط بيشتري با اين قاره داشتند؛ حال آن که سرزمين هاي روم و يونان با منطقه ي شرق افريقا ارتباط دريايي ندارند.
با هجوم اعراب مسلمان و درهم شکسته شدن اقتدار دولت ساساني، منطقه ي خاورميانه و خاور نزديک زير چتر دولتي واحد قرار گرفت که هم داعيه ي اشاعه ي اسلام داشت و هم سوداي توسعه طلبي- خلافت عربي- قدرت خلفاي عرب در عهد عباسيان به اوج رسيد و آن ها توانستند سيادت خود را بر راه هاي دريايي اِعمال کنند. آن ها نيز مثل حکومت هاي باستاني ايران متوجه شرق افريقا شدند. تجارت برده حتي پررونق تر از گذشته رواج يافت و چيزي نگذشت که تعداد بردگان سياه در مناطق جنوبي ايران و بين النهرين رو به فزوني گذاشت. اين بردگان که با بدترين وضعيت اجتماعي و انسان به بيگاري کشيده شده بودند، بعد از چندي عليه خلافت سر به شورش گذاشتند؛ اين شورش که ساليان متمادي دولت عربي عباسيان را به دردسر جدي انداخت توسط محمدبن علي معروف به صاحب الزنج رهبري مي شد. در دوره ي اسلامي گروه ها و جمعيت هايي از مسلمانان جنوب ايران و ديگر ممالک اسلامي بنا به دلايل سياسي- اجتماعي به شرق افريقا مهاجرت کردند. يکي از مهم ترين و تأثيرگذارترين اين مهاجرت ها، مهاجرت « اقوام شيرازي » بود که بنا به روايتي در قرن دهم م. ( چهارم هجري ) و بنا به روايتي ديگر در قرن يازدم ( پنجم هجري ) به رهبري شخصي معروف به علي بن حسين ( حسين ) شيرازي به احتمال زياد از بزرگان خاندان بويهي و يا از افرادي ذي نفوذ در اين خاندان بود، صورت گرفته است. مهاجران شيرازي که گويا مبدأ حرکت شان « بندر سيراف » در ساحل خليج فارس بوده است، با اقامت در قسمت جنوبي ساحل شرق افريقا و ايجاد پايگاهي مقتدر در نقطه اي مقابل تانزانياي کنوني، به رقابت با مقديشيو برخاستند و توانستند بزرگ ترين و قدرتمندترين حکومت اين منطقه را که به « حکومت زنگبار » معروف شد، پايه ريزي کنند. اين حکومت در دوره ي اوج قدرت خود توانست با تصرف جزاير و بنادر ديگر که به اعراب تعلق داشت، به يک امپراتوري وسيع و قدرتمند تبديل شود. در مورد چگونگي ورود اين مهاجران و نحوه ي استقرار آن ها و نيز در خصوص فعاليت هاي تجاري- نظامي شان اخبار و روايت هاي گوناگون و پاره اي اوقات متضادي وجود دارد. اما اين مسأله مانع از دست يابي پژوهشگر به يک روايت همگون و قابل فهم در اين خصوص نيست. چنانچه دکتر عبدالسّلام با درايت و توانمندي به چنين هدفي دست يافته و کليتي قابل قبول درباره ي ابعاد مختلف مهاجرت اين اقوام به دست داده است. با بررسي شواهد و مدارک درمي يابيم که اين مهاجران بعد از ورود، شهرهاي منطقه را يکي پس از ديگري به تصرف خويش در آوردند و براي هر شهر حاکميتي مستقل ايجاد نمودند. نويسنده در خصوص شهرهاي شيرازيان مي نويسد: « شهرهاي شيرازيان اصولاً در سواحل شرقي افريقا پراکنده بودند و از جنوب تا « سوفولا » امتداد داشت و بيشتر آن ها در جزيره هاي نزديکي قرار داشت... شهرهاي مهم و مشهور که مي توانست به بقاي خود ادامه دهند همگي در اطراف « کيلوا »، « ممباسا »، « لامو »، « براه » و « باتامي » مي باشند » (2).
اين شهرها بعد از چندي براي خروج از انزوا تصميم گرفتند که يکي از جزاير را به عنوان مرکز و پايتخت انتخاب نمايند. اين امر در عهد سليمان بن علي، دومين حاکم شيرازي با انتخاب « کيلوا » محقق گرديد و به اين ترتيب امپراتوري زنگبار به وجود آمد.
از خاندان شيرازي نام بيست و نه تن ثبت شده که در کيلوا به حکومت پرداختند. آخرين آن ها فضيل بن سليمان است که نماينده ي وي اميرابراهيم شيرازي با واسکوداگاماي پرتغالي ملاقات کرد. شيرازي ها در مقابل سلطه ي پرتغالي ها ايستادگي کردند که اين امر جنگ پرتغالي ها با حکومت شيرازي ها را در سال 1513 م. در پي داشت. اگرچه اين جنگ با پيروزي پرتغالي ها به پايان رسيد اما اين پايان کار شيرازي ها نبود. بعد از مدتي پرتغالي ها از نو حکومت کيلوا را به اميرابراهيم پس دادند و او را دست نشانده ي خود ساختند. سلطه ي پرتغالي ها بر اين مناطق به مدت 250 سال ديگر ادامه يافت.
پرتغالي ها فقط زماني اين مناطق را از دست دادند که در عمان از قبايل عرب عماني شکست خوردند. پس از آن عثماني ها جسارت يافتند و در پي آن مستعمرات پرتغال در شرق افريقا از جمله کيلوا و ممباسا را به چنگ خود درآوردند. با ورود پيشقراولان عماني که بعدها قبايل و طوايف ديگر عماني را نيز به منطقه فراخواندند، از نفوذ شيرازي ها کاسته شد و جمعيت شان رو به کاهش گذاشت. ساير شيرازي ها مجبور شدند به شهرهاي دور از صحنه جنگ عزيمت کنند؛ به طوري که تنها جمعيتي محدود از آن ها در « تانگوني » باقي ماند. بعداز دوره ي تسلط عماني ها، نوبت به انگليسي ها رسيد که رقابت سختي را با آلمان براي رسيدن به شهرهاي شرق افريقا شروع کرده بودند؛ بعد از چندي اين دو کشور در خصوص شرق افريقا با هم به توافق رسيدند و آن جا را به دو منطقه ي نفوذ و يک منطقه ي تحت تسلط خاندان بوسعيدي عمان شامل زنگبار و ممباسا و نوار کم عرض ساحلي تقسيم نمودند.
انگليسي ها بعد از چندي ممالک متعلق به خاندان بوسعيدي را نيز تصرف کردند. سرانجام در سال 1963 م. سلطه ي انگليسي ها بر زنگبار خاتمه يافت و اين کشور استقلال خود را در زمينه ي امور داخلي به دست آورد و در سال 1964 م. انقلاب ملت سواحلي به رهبري جزي « افروشيرازي »، سلطان بوسعيدي عمان را اخراج و به سلطه ي انگلستان خاتمه داد. در زنگبار اعلام جمهوري شد و شيخ عبيد کروي، رئيس حزب افريقايي شيرازي و رئيس شوراي انقلاب از سوي حزب به رياست جمهوي انتخاب گرديد.
نويسنده ي کتاب بعد از ذکر اين تاريخچه ي سياسي از دولت شيرازيان، به فرهنگ و تمدن به جا مانده از آنان در شرق افريقا مي پردازد که در اينجا لازم است براي شناخت بهتر اين اقوام خلاصه اي از اين مطالب نيز آورده شود:
امروزه از شيرازي هاي افريقا علاوه بر داستان هاي عاميانه که شرح دلاوري هاي اين قوم است، آثار و شواهد مادي و معنوي نيز در شرق افريقا برجاي مانده است؛ دامنه ي اين آثار به قدري وسيع و متنوع است که مورخان ترجيح داده اند دوره ي شيرازي ها را به عنوان يکي از مهم ترين دوره هاي تاريخ شرق افريقا معرفي نمايند. يکي از برجسته ترين آثار مادي اقوام شيرازي معماري هنرمندانه ي آنان است؛ اقوام شيرازي با ايجاد بناهاي گوناگون نمايش دهنده ي معماري و هنر ايراني در شرق افريقا شدند. استاد کلارک، کارشناس مجرّب تاريخ و تمدن افريقا معتقد است « در کيلوا تا زمان رسيدن اروپاييان به آن جا ديگر ساختماني به اين استحکام ساخته نشده است » (3) و دکتر عبدالرحمن زکي از باستان شناسان آثار اسلامي مطرح مي سازد که: « شيرازي ها روش خانه سازي با سنگ و به کارگيري آهک و سيمان و کنده کاري بر چوب را با خود به شرق افريقا بردند » (4).
از ديگر جلوه هاي تمدن اقوام شيرازي، زبان آنان است که به عنوان « زبان سواحلي » تاکنون به حيات خود ادامه داده است. اين زبان از آن جا به زبان سواحلي معروف است که زبان مهاجران ايراني و عربي بوده است که با بوميان منطقه اختلاط يافته اند و امروزه خود را ملت سواحلي مي خوانند. زبان سواحلي که به دو لهجه ي فارسي و عربي تکلم مي شود، به مرور زمان با زبان هاي ديگر افريقايي درآميخت به نحوي که امروزه مي توان کلمات بيگانه ي بسياري از جمله کلمات هندي، انگليسي و ... را در آن پيدا کرد. اين زبان که پيش تر به خط عربي نوشته مي شد در دوره ي استعمار با خط لاتين هم نوشته شده است.
به هر حال بر اساس چکيده اي که از مطالب کتاب ارائه شد، مي توان چنين اظهار داشت که ايراني ها با حضور طولاني مدت خود در شرق افريقا، تأثيرات تمدني فراواني در آن منطقه بر جاي نهاده اند. در اين ميان سهم اقوام شيرازي بيشتر و مؤثرتر بوده است. اينان به عنوان نمايندگان فرهنگ و تمدن ايران در گسترش و شناساندن ايران به جهانيان بسيار خوب و مؤثر عمل کرده اند در حالي که متأسفانه خودشان براي مردم ايران هنوز ناشناخته باقي مانده اند.

نقد و نظري در باب علل مهاجرت اقوام شيرازي به شرق افريقا:

چنانچه در ابتداي اين مقاله عنوان شد، از جمله نکات مبهم در پژوهش دکتر عبدالسّلام نامشخص بودن علت مهاجرت اقوام شيرازي به شرق افريقا است. کتاب براي مهاجرت اين اقوام عللي را در حد اجمال عنوان نموده است که از اين قرارند:
1. علت مهاجرت نزاعي خانوادگي بوده است. محيّي الدّين زنگباري مورخ سواحلي که کتاب السوه في اخبار کلوه را تلخيص نموده، با تأکيد بر اين نظر مي نويسد: « اين علي فرزند حاکم شيراز بود يا شخصاً حاکم شيراز بوده است و علل و موجباتي که سبب مهاجرت اين امير يا اميرزاده ي ايراني از شيراز به سال 975 م. شده است، معلوم نمي باشد. ولي بعضي از قراين را مي توان دليل اين عمل دانست که از آن جمله حبشي بودن مادر اوست. ظاهراً بدين علت مورد آزار برادران خويش قرار گرفت و مجبور به جلاي وطن گشت » (5). کتاب در ادامه از قول محيّي الدّين زنگباري مي نويسد که اينان شش برادر بودند که در کشتي به سواحل افريقا رسيدند و « و همگي از بيم توطئه اي که عليه آن ها ترتيب داده شده بود، گريخته بودند » (6).
2. روايت دوّم دلائل سياسي- اجتماعي را عامل مهاجرت اقوام شيرازي مي داند. بر اين اساس، اين مهاجراني که شيعي مذهب بودند و در نزد بويهيان جايگاه و منزلت خاصي داشتند، هنگام ورود سلاجقه موقعيت خود را در خطر ديدند و از برابر طغرل بيگ سلجوقي گريخته و به شرق افريقا پناه آوردند. اين مطلب را احمد سلبي بدون ذکر مأخذ آورده است (7).
به هر حال اين دو روايت هر چند خيلي سربسته و در حد اجمال به موضوع پرداخته اند، با اين حال در همين اندازه نکات قابل توجهي را در خود نهفته دارند که اگر با ديگر مطالب کتاب مقايسه شود چشم انداز جديدي را بر ما خواهد گشود. افزون بر اين نگارنده اين سطور معتقد است براي نزديک شدن به اصل ماجرا و پي بردن به علل واقعي مهاجرت اقوام شيرازي، دو نکته ي اساسي ديگر را نيز بايد به عوامل بالا افزود.
اين دو نکته ي اساسي که محور و قالب اصلي مقاله ي حاضر را تشکيل مي دهد، يکي مسأله ي تحولات سياسي- جتماعي جنوب ايران در مقطع زماني مهاجرت اين اقوام است که باري آن دو مقطع زماني متفاوت در نظر گرفته شده است: يکي مقطع زماني قرم دهم م./ چهارم هـ. ق ( 979 م/ 369 هـ ) و ديگري قرن يازدهم م./ پنجم هـ. ( 1055 م/ 454 ه/هـ. ). بر اين اساس در ادامه ي اين نوشته هر دو مقطع به صورت جداگانه بررسي و فرضياتي را مطرح خواهيم کرد.
اما نکته ي دوم مربوط به ماهيت اقتصادي- اجتماعي اقوام شيرازي است . اگر مشخص شود که اين مهاجران به کدام طبقه ي اقتصادي- اجتماعي تعلق داشته اند، آن گاه ميزان حساسيت و تأثيرپذيري آنان نسبت به تحولات سياسي- اجتماعي منطقه و انگيزه هاي آنان در مهاجرت بر ما معلوم خواهد شد.
بنابراين مناسب است که ابتدا اين مورد مشخص شود و سپس تحولات سياسي- اجتماعي منطقه ي جنوب ايران دنبال گردد. به ظن نگارنده و بر اساس مواردي که در پي خواهد آمد، اين اقوام نه تنها از طبقه ي تجار بوده اند، بلکه در اين منطقه از متمول ترين و مجرب ترين افراد به حساب مي آمدند. آنچه ما را در بيان اين مدعا مصمم مي سازد، موارد و نکات زير است:
1. در منابع آمده است که حسين بن علي فقط رئيس و فرمانرواي کيلوا و رئيس تجار آن جا بود و شيرازي ها تا عهد وي به فکر ايجاد حکومت مرکزي و تسلط يافتن بر شهرهاي سواحل شرقي افريقا نيفتاده بودند (8).
2. سر توماس آرنولد از پژوهشگران مطرح در تاريخ شيرازيان شرق افريقا معتقد است که آن ها سودايي جز به دست آوردن طلا نداشتند. بنابراين هنگام ورود خود به اين ناحيه با حمايت هايي مثل قبيله ي حارث- که اغلب اهل سنت بودند، هرگز وارد منازعات سياسي- نظامي نشدند که اين نيز از کمرنگ بودن انگيزه هاي مذهبي نزد اين اقوام حکايت دارد (9).
3. در روايتي ديگر، اسپنسر ترمنگهام، دانشمند آمريکايي عنوان مي کند که اينها جزيره ي کيلوا را در برابر توپ هاي پارچه به اندازه اي که دور تا دور جزيره کشيده شود از حاکم آن جا خريداري نمودند (10). اين نيز بيانگر توانمندي اين اقوام در امر تجارت است که با واقعيات سرزمين مبدأ مهاجران همخواني دارد؛ زيرا در زمان مهاجرت اين اقوام ( قرن چهارم و پنجم هجري ) در جنوب ايران مراکزي همچون کازرون، تّوج، جنّابه ( بندر گناوه ي امروزي ) .... در امر توليد پارچه هاي گوناگون سرآمد روزگار بودند.
4. شهرهاي شيرازي در عهد رونق امپراتوري زنگبار هرگز داراي تشکيلات و ساختار نظامي نشدند و همواره با شهرهاي اطراف روابط دوستانه و تجاري داشتند. اين اقوام در طول اقامت خود در کيلوا به توسعه ي بازارها و تشکيلات بازرگاني پرداختند. اين امر به حدي قابل توجه است که دکتر فهمي معتقد است به محض اينکه شيرازيان در ساحل شرقي افريقا اقامت گزيدند جنبش و حرکت تجاري و بازرگاني در اين منطقه آغاز شد و چيزي نگذشت که اين شهرها واسطه اي معتبر بين مناطق تجاري مهم آن روز مثل هند، خاور دور و خاورميانه شدند (11). اين اقوام چنان مشغول مسائل تجاري بودند که از مسائل سياسي و اجتماعي بازماندند و همين باعث انحطاط و ضعف آنان در شرف افريقا گرديد (12).
بر اساس اين شواهد و ودلايل شکي باقي نمي ماند که اقوام شيرازي تاجر پيشه بودند و به احتمال نزديک به يقين مهاجرت آنان با هدف ايجاد يک پايگاه تجاري در شرق افريقا صورت گرفته است.
اکنون اين سؤال پيش مي آيد که چرا اين اقوام سرزمين خود را رها کردند و به شرق افريقا رفتند؟ به عبارت ديگر چه مسائلي در سرزمين اين مهاجران رخ داده بود که عرصه را بر آنان تنگ و آنان را مجبور به جلاي وطن نمود؟
چنانچه قبل از اين ياد شد، براي رسيدن به پاسخ مناسب راهي جز بررسي تحولالت سياسي- اجتماعي جنوب ايران در مقطع زماني مهاجرت اين اقوام ( قرم دهم م./ چهارم هـ. يا قرن يازدهم م./ پنجم هـ. ) باقي نمي ماند. بنابراين در اينجا دو تاريخ ياد شده را به صورت جداگانه مورد بررسي قرار مي دهيم.
اگر بپذيريم اين اقوام در سال 971 م./ 369 هجري دست به مهاجرت زده اند، دليل خاصي که ريشه در تحولات سياسي- اجتماعي منطقه ي جنوب ايران داشته باشد نمي توان به دست آورد؛ زيرا در اين دوره عضدالدوله ديلمي توانسته بود با اقتدار و تدبير کامل سلطه ي بويهيان بر جنوب ايران و حتي بر کرانه هاي عرب نشين خليج فارس را مستحکم سازد و آرامش و امنيت را در راه هاي تجاري ( کارواني و دريايي ) به وجود آورد. در اين دوره همچنين خليج فارس به عنوان آبراهي معتبر نقش مهمي در تجارت جهاني به دست آورده بود. بنابراين در اين دوره دليل خاصي که ريشه در تحولات سياسي- اجتماعي داشته و بر اساس آن موقعيت تجار به خطر افتاده باشد وجود ندارد از اين رو تنها مي توان به همان دلايل شخصي و خانوادگي ( نزاع و رقابت ) به عنوان دلايل مهاجرت اين اقوام بسنده نمود.
اما لازم به ذکر است که اين فرض اخير ( دلائل شخصي و خانوادگي ) هم زماني پذيرفتني است که يقين حاصل شود مهاجرت شيرازي ها مهاجرتي خانوادگي بوده است. حال آن که قراين و شواهد خلاف اين را به اثبات مي رساند. حداقل اين نکته مسلم است که مهاجرت آنان مهاجرتي گروهي بوده و جماعت کثيري در آن شرکت داشته اند (13). افزون بر اين گسترده ي تمدني اين اقوام و تأثير فرهنگي- تاريخي آنان بر منطقه ي شرق افريقا اين فرض را که آنان خانواده اي کوچک بوده اند ضعيف مي سازد. از اين رو مهاجرت شيرازي ها را نمي توان مهاجرتي خانوادگي دانست و براي آن انگيزه هاي شخصي و خانوادگي قائل شد.
برخي پژوهشگران براي مهاجرت اين اقوام در اين مقطع زماني فرض ديگري نيز قائل شده اند. اينان ميان زلزله هايي که در سال 366 يا 367 هـ. به ويراني بندر سيراف ( مرکز اصلي تجارت خليج فارس در قرون اوليه ي اسلامي ) انجاميد و مهاجرت اقوام شيرازي ارتباط مستقيم برقرار نموده اند (14).
اما بايد اذعان داشت که فرضيه هم اعتبار خود را به استناد گفته اي از ابن بلخي که ادامه حيات سيراف را تا قرن يازدهم دانسته است از دست مي دهد. ابن بلخي در مورد سيراف مي نويسد: « ... مالي بسيار از آن جا برخاستي [ از سيراف ] تا آخر عهد ديلم هم برين جملت بود. بعد از آن پدران امير کيش مستولي شدند و جزيره ي قيس و ديگر جزاير را به دست گرفتند و آن دخل که سيراف را مي بود بريده گشت و به دست ايشان افتاد » (15).
حتي اگر اين گفته ي ابن بلخي هم در نظر گرفته نشود و نابودي سيراف در همان سال وقوع زلزله مسجل باشد، باز نمي توان آن را دليل قانع کننده اي براي مهاجرت اقوام شيرازي به شرق افريقا ذکر نمود؛ چون در آن مقطع زماني خليج فارس و جنوب ايران در اوج رونق تجاري بود و اين تجار مي توانستند مرکزيت تجاري خود را به نقطه اي ديگر انتقال دهند. همان طور که سابق بر اين بارها چنين اتفاقي افتاده بود و تجار جزيره يا بندر ديگري را محل فعاليت خود ساخته بودند. به طور مثال در همين زماني « بندر مهروبان » در نزديک سيراف از رونق زيادي برخوردار بود و مي توانست چنين نقشي را به جاي سيراف به عهده گيرد.
بنابراين اگر زمان مهاجرت اقوام شيرازي را قرن دهم بدانيم، هيچ کدام از فرضيات ارائه شده نمي تواند توجيه کننده ي علت مهاجرت اين اقوام باشد. اما اينک مناسب است مبدأ تعيين شده ي دوم يعني قرن يازدهم م./ پنجم هـ. را مورد بررسي قرار دهيم.
اگر بپذيريم که مهاجرت اين اقوام در 447 هـ./ 1055 م. صورت گرفته است، آن گاه مي توانيم براي مهاجرت اين اقوام دلائل سياسي- اجتماعي برشمريم.
در اين عهد جانشينان عضدالدوله دولت آل بويه را دچار درگيري هاي خانوادگي کردند که در نهايت تزلزل سياسي و تجزيه ي قلمرو آنان را در پي داشت. در اين عهد راه هاي تجار ي ناامن شد و تجارت رونق خود را از دست داد. در پايان اين دوره حمله ي سلجوقيان نيز به قضايا اضافه شد که به دنبال خود سقوط دولت بويهي و تغيير مرکزيت سياسي از فارس به کرمان را در پي داشت (16).
در اين عهد همچنين سيراف جاي خود را به جزيره کيش داد که در آن جا « ملوک بني قصر » با زيادت خواهي خود و در رقابتي جدي با سيراف حتي از ورود کشتي ها به سيراف جلوگيري نمودند و از اين بابت رکورد جدي و شديدي را در تجارت منطقه فارس که سيراف بندر مرکزي آن به حساب مي آمد رقم زدند و اين موارد مي تواند دلايل قانع کننده تري باشد که مي توانست اقوام تاجرپيشه شيرازي را به مهاجرت وادار کند. به عبارتي آنان وقتي دولت حامي خود ( آل بويه ) و مرکز تجاري خود ( سيراف ) را رو به زوال ديدند، به فکر يافتن پايگاهي تجاري دور از دسترس رقيبان خود افتادند. ضمن اين که بايد به اين نکته مهم هم توجه نمود که در اواخر قرن دهم، خليج فارس تا حدود زيادي رونق خود را به نفع درياي احمر که به دست مملوکان رونق گرفته بود و به عنوان رقيب اصلي خليج فارس در تجارت جهاني مطرح شده بود، از دست داد.
موارد ياد شده حکايت از آن دارد که اوضاع در خليج فارس به نفع مردم فارس و تجار منطقه در جريان نبوده است. بنابراين اين اقوام براي يافتن موقعيت هاي جديد ترجيح داده اند به شرق افريقا مهاجرت کنند. البته افزون بر رونق تازه به دست آمده ي درياي احمر، به احتمال زياد حبشي بودن مادر مهاجران شيرازي ( حسين بن علي ) نيز در انتخاب سرزمين جديد بي تأثير نبوده است.
بنابراين و در يک نتيجه گيري کلي مي توان چنين اذعان داشت که مهاجرت اقوام شيرازي به احتمال زياد در قرن يازدهم و به دليل به خطر افتادن موقعيت تجاري شان بر اثر تحولات سياسي- اجتماعي جنوب ايران که با خود تغيير قدرت سياسي ( از آل بويه به سلاجقه ) و تغيير مرکزيت سياسي ( از فارس به کرمان ) و تغيير مرکز تجاري ( از سيراف به کيش ) را به همراه داشت، صورت گرفته است.

پي‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاريخ
2. فهمي، عبدالسّلام عبدالعزيز: ايراني ها و شرق افريقا، انتشارات بنياد فرهنگ 1357، ص 46.
3. همان، ص 85.
4. همانجا.
5. همان، ص 43.
6. همان، ص 44.
7. همانجا.
8. همان، ص 43.
9. همان، ص 44.
10. همان، ص 45.
11. همان، ص 49.
12. همان، ص 88.
13. همان، صص 87، 96 و 100.
14. خيرانديش، عبدالرسول: « کنفرانسي درباره ي تاريخ دولت و تمدن شيرازي در شرق افريقا »، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 40، صص 66-67؛ و خيرانديش، عبدالرسول: « تحقيق در وجوه دياسپوراي فرهنگ و تاريخ ايرانيان؛ ضرورتها و راهکارهاي آن »، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ص 54-55، صص 3-14.
15. به نقل از اقتداري، احمد: خليج فارس، تهران، ابن سينا، 1345، ص 111.
16. در خصوص درگيري هاي خانوادگي آل بويه و اوضاع آشفته ي ايران در اين دوران نگاه کنيد به ابن اثير: الکامل في التاريخ، ترجمه عباس خليلي و علي حائري هاشمي، ج 16 و مقايسه شود با سفرنامه ناصرخسرو قبادياني، با مقدمه منشي زاده، انتشارات محمودي، بي تا.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط