نقش کليدي شيخ در تفکر کلامي اماميه
شيخ مفيد از چند جهت توانست نقش کليدي خود را بر تفکر کلامي مکتب امامي ايفا کند و با ارائه راهي نو حداقل در دو محور، تفکر شيعي امامي را تثبيت و تحکيم بخشد. (1)الف. تثبيت هويت مستقل مکتب اهل بيت (عليهم السلام)
بعد از آغاز دوره غيبت کبري و انقطاع کامل شيعيان از امام غائب- ارواحنا فداه- يکي از خطراتي که کليت مکتب اهل بيت را تهديد مي کرد، اين بود که اشتباه و انحراف عمدي يا غيرعمدي کساني از منسوبين به اين مکتب، چيزهايي را از آن کاسته يا به آن بيافزايد، و يا بر اثر کم رنگ شدن مرزبندي هاي اصولي مکتب، خطوط انحرافي با آن آميخته و انحراف هاي مسلک هاي اعتقادي يا مذهب هاي جعلي با حقايق آن ممزوج گردد. در دوران حضور امام (عليه السلام) ، هر گاه چنين چيزي پيش مي آمد يا خطر آن مطرح مي شد، شخص شخيص امام، آن محور و مرکز مطمئني بود که همه چيز با آن مقايسه و اندازه گيري و درباره آن قضاوت مي شد. (2) پس تا امام (عليه السلام) در ميان مردم بود اشتباه ها، ديري نمي پاييد و آن پيشواي معصوم، خطاهاي عمده را در مقاطع حساس تبيين مي کرد. شيعه مطمئن بود که اگر در خط کلي مکتب، از سويي زاويه انحرافي پديد آيد، بالاخره حجت آشکار خواهد شد و آن که در پي کشف حقيقت است آن را خواهد يافت. در تاريخ دوران زندگي ائمه (عليهم السلام) به نام اشخاصي بر مي خوريم که به خاطر احداث بدعتي يا تأسيس راه غلطي و ترويج عقيده باطلي، به صراحت از سوي ائمه (عليهم السلام) مورد طعن و رد قرار گرفته اند. (3)بنابراين در دوران حضور، امام (عليه السلام) همان مرزبان بيدار و هماره هوشياري است که وظيفه حراست از مرزهاي مکتب را، که وي حافظ کليت آن است، شخصاً بر دوش داشت. (4)
اما در دوران غيبت، به خصوص غيبت کبري، وضع کاملاً تفاوت مي کند. در اين دوران از طرفي به دليل نيازهاي روز افزوني که اکنون ديگر نه به وسيله امام (عليه السلام) بلکه توسط علماي دين بايد بر آورده شود، و از طرف ديگر، به خاطر اختلاف نظرهاي طبيعي ميان علما و دانشمندان دين که محور بارز و قاطعي هم براي رفع آن نيست، راه به روي افکار، نظرات و برداشت هاي مختلف در اصول و فروع دين باز است، و در ميان نظرهاي گوناگوني که ابراز مي شود، طبيعتاً عناصري هم از مکتب هاي انحرافي يا از مذاهب غير امامي شيعي ( زيدي، اسماعيلي، فطحي و ... ) به مجموعه مکتب اهل بيت (عليهم السلام) راه مي يابد که خلوص و اتفاق آن را تهديد مي کند و حتي در دراز مدت ممکن است جهت مکتب را به کلي دگرگون نمايد.
اينجاست که يکي از مهم ترين وظايف رهبران امت يعني مرزبندي مکتب تشيع به عنوان يک نظام فکري و عملي، رخ مي نمايد؛ بايد مرزهاي شيعه از لحاظ عقيدتي و عملي با استفاده از ميراث ارزشمند سخنان ائمه (عليهم السلام) مشخص شود و در معرض فهم و استفاده پيروانش قرار گيرد.
بي شک اينکار تا پيش از زمان مفيد (رحمه الله) انجام نشده است. (5) وجود گرايش قياسي در فقه ابن جنيد (6) و گرايش هاي معتزلي در کلام خاندان نوبخت، بهترين دليل بر اين مدعا است و اين فقط دو نمونه از نتابج و تبعات مرزبندي نشدن مکتب تشيع در زمينه هاي اصولي و فروع دين است. در عرصه کلام، مظهر عمده انحرافي که ناشي از عدم تحديد حدود مذهب است، همانا خلط کلام شيعي با کلام معتزلي است. عوارض ناشي از مرزبندي نشدن مذهب بسي زياد و خسارت بار بوده است. از آن جمله مي توان به موارد زيراشاره کرد:
الف. متکلمين بزرگ و معروفي چون خاندان نوبختي در برخي از مسائل مطرح شده در علم کلام، دچار گرايش هاي معتزلي شدند. (7)
ب. شخصيت هايي از بزرگان شيعه، مورد ادعاي معتزله واقع شده و نويسندگان معتزلي آن ها را از خود دانسته اند. نمونه آن، دانشمند و متکلم معروف شيعه حسن بن موسي النوبختي ( 311 هـ ) است. (8)
ج. تشيع و معتزلي گري در شخص واحدي قابل جمع تلقي شده و شخصيت هاي معروف و بزرگي به عنوان کسي که هم شيعه و هم معتزلي است معروف و شناسايي شده اند (9) و حتي بعضي از آنان خود نيز همين مدعا را پذيرفته و تکرار کرده و آن را باور داشته اند! (10)
اين در حالي است که عقيده متمايز کننده تشيع، امامت اهل بيت (عليهم السلام) است که هيچ معتزلي آن را نمي پذيرد، و عقيده متمايز کننده اعتزال، اصل منزلة بين المنزلين است که با مسلمات تشيع، تعارض و تنافي دارد.
در بعضي از علماي شيعه برخي از اصول پنج گانه معتزله را پذيرفته اند بدون آنکه خود يا ديگري او را معتزلي بداند. چنان که نجاشي، محمد بن بشر حمدوني سوسنجردي را مردي خوش اعتقاد و در عين حال معتقد به «وعيد» معرفي مي کند. (11)
هـ. به طور کلي کلام شيعه برگرفته از کلام معتزلي دانسته شده و به خصوص اين ادعا که دو اصل توحيد و عدل، از مکتب اعتزال وارد تشيع شده، دليل بر اين مدعا قلمداد شده است. نويسندگان ملل و نحل و متکلمان غيرشيعي از قديم تا دوره هاي متأخر و مستشرقاني که (12) در معلومات خود بيشتر به کتب غيرشيعي تکيه کرده اند، اين سخن را بارها و بارها تکرار کرده اند. حتيف برخي از متکلمان معتزلي هم عصر مفيد درباره خود او نيز چنين گمان باطلي برده اند (13) که شيخ در پاسخ مي گويد:
ما هيچ فقيه متکلمي که شيوه خود را از معتزله گرفته باشد، سراغ نداريم و اين اتهامي است که پيش از اين نيز به وسيله افرادي، همانند تو مطرح بوده است. (14)
با توجه به نکته هاي گفته شده، اهميت کار شيخ مفيد به عنوان کسي که مرزبندي مکتب اهل بيت را بر عهده گرفت، آشکار مي شود. او با احساس نياز زمان و با تکيه بر قدرت علمي خود وارد اين ميدان دشوار شد و کار بي سابقه و بس مهم و حساسي را آغاز کرد و به حق بايد اذعان کرد که از عهده اين کار بزرگ برآمده است. سخن اين نيست که پس از کار او هيچ کس در فهم محتواي تشيع دچار جهل و گمراهي نشده يا نمي توانسته است بشود، بلکه مدعا اين است که فهم اين مکتب و شناخت حدود و مرزهاي آن براي آن کس که در طلب آن بوده، ميسر گرديده و در تفکر کلامي مدرسه اهل بيت (عليهم السلام) بي آنکه با نحله ديگري مشتبه شود با نشانه ها و ويژگي هاي خاص خود همواره در معرض فهم و شناخت پژوهشگران قرار گرفته است.
مفيد براي تأمين اين هدف، به يک سلسله کار علمي اقدام کرد، که بُعد وسيع تر و مهم تر آن در عرصه علم کلام انجام گرفته است. در اين ميدان، شيخ با دقت و تيزبيني بر آن است که مرز ميان عقايد تشيع و ديگر نحله هاي کلامي را مشخص کند و از ورود عناصر اعتقادي ديگر فرق اسلامي يا شيعي، به محدوده عقايد اماميه و نيز از نسبت دادن افکار غلطي که شيعه اماميه از آن مبرا است، به مکتب تشيع جلوگيري کند. (15) بدين جهت او همه مکتب هاي زمان خود را به مباحثه فرا مي خواند و با اشعري و معتزلي، مرجئي و خارجي، مشبِّه و اهل حديث، غالي و ناصبي، و ديگر شعب و فرق کوچک و بزرگ منتسب به اسلام به بحث و گفت و گو بر مي خيزد، اما در اين ميان با مکتب اعتزال و شاخه هاي معروف (16) آن بيش از همه مواجهه فکري مي يابد و در کتب و رسائل کوچک و بزرگ متعددي به نقد و رد ديدگاه هاي معتزله در مباحث مختلف مي پردازد. (17) سرّ اين مطلب آن است که در ميان فرق مختلف اسلامي، معتزله به خاطر شباهت ميان برخي از اصول آنان با اصول تشيع، در معرض اين شبهه قرار گرفته اند که مکتب آنان اصل و منشأ بسياري از عقايد شيعه است و يا حتي بالاتر از اين، اعتزال همان تشيع است- با تفاوت هايي در ميان- و اين به نوبه خود اين گمان غلط را پديد آورده که مجموعه کلام شيعه، زائيده کلام معتزلي، يا اصول کلام شيعي همان اصول کلام معتزلي است و همانطور که قبلاً گفته شد، اين پندار غلط پي آمدهاي ناصوابي را نيز به دنبال داشت و اين در حقيقت مصداق برجسته اي از خصوصيت مرزباني از کليت مکتب تشيع و اثبات استقلال و اصالت نظام کلامي آن است.
مهم ترين اثر او کتاب معروف اوائل المقالات في المذاهب و المختارات است که در همين راستا و براي بيان فرق ميان شيعه و معتزله نوشته شده است که در آن حتي اختلاف در بعضي مسائل اصولي مورد اتفاق مثل مسئله عدل نيز مورد توجه قرار گرفته و جدايي آن ها از يکديگر بيان شده است. (18)
او درصدد تدوين يک مرجع و اصل مطمئن عقيدتي براي کساني که مي خواهند ايمان تفصيلي به مباني فکري آن داشته باشند، فراهم سازد. (19) همچنين وي در اين کتاب عقايد دانشمنداني از شيعه را که پيش از آن برخي ديدگاه هاي معتزله را التقاط کرده و مجموعه کلامي شيعه را از خلوص انداخته بودند، نقد مي کند؛ و اين همان مرزباني و دفاع از نظام فکري تشيع است که مفيد پرچم آن را براي اول بار- تا آنجه که به تفصيل مي دانيم- بر دوش گرفته است.
البته تعيين مرزهاي عقيدتي ميان شيعه و معتزله، به کتاب اوائل المقالات منحصر نمي شود. او در کتب ديگري نيز با بيان هاي گوناگون- و گاه از لحاظ انتخاب قالب، بس شيوا و مؤثر- به اين مهم پرداخته است. هر چند در اوائل المقالات اين خصوصيت بس کامل و همه جانبه مشاهده مي شود. او در مواردي که شيعه و معتزله در آن ها اشتراک عقيده دارند، بيان مطلب را به گونه اي انتخاب مي کند که استقلال مکتب اهل بيت در گرايش به آن عقيده آشکار شده و گمان تبعيت از معتزله منتفي مي شود. مثلاً در باب نفي رؤيت حق تعالي چنين مي گويد:
همانا ديدن خداي سبحان به چشم، ممکن نمي گردد و بدين سخن، عقل گواهي مي دهد و قرآن بدان گويا و روايات ائمه هدي در اين باب، متواتر است. و جمهور اهل امامت و همه متکلمان آنان بر اين سخن متفق اند، و معتزله همگي و نيز مرجئه و بسياري از خوارج و زيديه و گروه هايي از اهل حديث در اين باب با اهل امامت موافق اند. (20)
در اين سخن، شيعه به ادله ي معتبره خود، يعني کتاب و سنت متواتر اهل بيت متکي است. به علاوه، دلالت دليل عقلي است پس نيازي به اين که سخن را از معتزله يا ديگري اخذ کند ندارد، بلکه اين معتزله اند که با اهل امامت در اين مسئله توافق کرده اند. از اين بيان بر مي آيد که معتزله در اين مسئله وام دار شيعه اند.
در باب «علم خداي تعالي به اشياء پيش از وجود آن» چنين مي گويد:
خداي تعالي به هر آنچه که وجود مي يابد، پيش از انکه وجود يابد عالم است... و اين مذهب همه اماميه است... و دراين عقيده همه منسوبين به توحيد با ما همراه اند. (21)
در بعضي موارد، شيعه و معتزله در بخشي از يک مسئله معروف با يکديگر موافق اند. او در چنين مواردي نقطه فارق ميان شيعه با معتزله يا با ديگر فرق را ذکر مي کند تا اتفاق در عنوان مسئله موجب اشتباه در جوانب آن نشود. مثلاً شيعه و معتزله هر دو به لطف و اصلح قاائل اند، ولي براي آنکه در فهم مسئله اشتباهي رخ ندهد و اشتباه معتزله در اين باب گريبانگير شيعه نشود، پس از بيان اصلح، مي افزايد:
آن لطفي که اصحاب لطف لازم مي شمرند، تنها از باب جود و کرم خداوند لازم مي آيد، نه چنانکه معتزله و ديگران پنداشته اند، چنين لطفي از باب عدل بر خدا واجب است که اگر نکند ظلم کرده است. (22)
حتي در موارد اتفاقي بين نظر شاذ از متکلمين شيعه با معتزله، بر اين اصرار دارد که آنان را به نام يا به اشاره ذکر کند تا آن نظر نادر، به عنوان عقيده شيعه و به حساب مکتب تشيع تلقي نشود.
مثلاً در عصمت، پس از آنکه نظر اماميه را در عصمت ائمه (عليهم السلام) از صغاير و حتي از سهو و نسيان ذکر مي کند، مي گويد:
و بر اين قرار است مذهب همه اماميه مگر آن کس که از راه مستقيم آنان کناره گرفته و براي عقيده خود به ظواهر بعضي روايات تمسک کرده است که باطن و تأويل آن بر خلاف رأي فاسد او است. و معتزله همگي در اين مسئله مخالف اند و بر ائمه گناهان کبيره و حتي ارتداد را ممکن مي شمرند. (23)
ب. ايجاد شيوه جمع منطقي ميان عقل و نقل
بُعد ديگري از ابعاد شخصيت علمي - فکري شيخ، ارائه راه تازه اي ميان عقل گرايي معتزله و پيروان آنان از شيعه - مانند بني نوبخت - و نص گرايي شيخ صدوق و يا ديگر تفکرهاي افراطي و تفريطي در اين راستا است. (24)نظام هاي فکري کلامي عمده و رايج در عصر شيخ مفيد عبارتند بودند از:
- نص گرايان شيعي:
آنان در بررسي و تحليل عقايد ديني بيشتر از روايت ها و نقل استفاده کرده به اين ترتيب به کلام شيعي هويت نقلي بخشيده بودند.- حنابله: که با هر گونه بحث و احتجاج عقلي درباره تعاليم ديني مخالف بوده و حرکتي تند و ضد عقلي را در مقابل متکلمان ارائه مي کردند. آنان حتي با التزام به الفاظ آيات و روايت ها، شرح و تفسير نصوص ديني را هم روا نمي دانستند. (25) فرقه مزبور، قشري صرف و به تمام معني ظاهرپرست بودند تا اين حد که بين آن ها با مجسمه فرقي که وجود داشت صرفاً در نام بود. (26)
- اشاعره:
با اينکه به کارگيري عقل و استدلال را درباره عقايد جايز مي دانستند، به شيوه هاي مختلف، اصالت و استقلال عقل را در فهم دين منکر شده و همچون حنابله خود را «اهل حديث» مي خواندند. (27)- معتزله:
همه ي معارف ديني اعم از عقايد، اخلاق و حتي کليات و مباني احکام عملي را در حيطه قلمروي عقل دانسته و به عقل فلسفي و استدلالي اعتقاد داشتند (28) هر چند در مقام بحث تنها از استدلال جدلي بهره مي گرفتند. (29)عکس العمل اين عقل گرايي افراطي، حرکت اصحاب حديث در اهل سنت ( اعم از ظاهرگرايان و اشاعره ) و نص گرايي شيخ صدوق در شيعه بود که مي خواستند معارف کلامي و اعتقادي را از راه حديث بفهمند.
شيخ مفيد با توجه به کاستي نظام هاي کلامي نقلي محض و عقلي افراطي و با عنايت به توانمندي هاي عقل در دريافت حقايق ديني به تأسيس کلام عقلي همت گمارد که در آن انسان با به کارگيري عقل توأم با نقل به حقايق حق بپردازد و از طريق استدلال و برهان به طرد باطل همت بگمارد.
وي براي نيل به اين مقصود به چند کار اقدام کرد.
1. نقد مبنايي اهل حديث
او براي رونق و رواج تفکر اجتهادي ابتدا درصدد برآمد تا سلطه محدثان را که در اوج حاکميت بود درهم بشکند و سايه سهمگين اما بي تحرک آنان را که مانعي بزرگ در راه نفوذ و گسترش گرايش تفکر اجتهادي بود (30) برچيند و لذا حرکتي انتقادي در برابر گرايش حديثي بوجود آورد و در هر مجالي که مناسب مي ديد در ردّ ظاهرگرايي و سست انگاري آنان مي کوشيد. وي کتاب مقايس الانوار في الرد علي اهل الاخبار را در همين راستا نوشت. (31)دو نقد جدي او به اهل حديث چنين بود:
الف. در فهم روايت ها، عقل خويش را به کار نمي گيرند و به جاي تعمق و ژرف نگري تنها به سطح معاني آنان چشم مي دوزند. (32)
ب. حديث ها را از جهت سند و صدور به نقد در نمي آورده و به شايستگي، حديث درست را از نادرست باز نمي شناسند. (33)
او در اين جهت حتي به استادش شيخ صدوق نيز شديداً انتقاد کرده و گاه او را به تناقض گويي متهم مي کند. (34)
ادب و احترام مفيد به استادانش و از جمله شيخ صدوق کاملاً واضح و آشکار است، اما بنا به عقيده دانشمندان و محققان، او براي نجات علمي و فکري شيعه چاره اي جز برخورد شديد در برابر اهل حديث و حتي استادش که رهبر و سرآمد آنان بوده است نداشته است. (35)
2. نقد موردي اهل حديث
شيخ در اين راستا کتاب تصحيح الاعتقاد يا شرح عقايد الصدوق را نوشت، او ضمن طرح مهم ترين مباحث اعتقادي در جاي جاي کتاب به نقد و رد انديشه هاي اعتقادي شيخ صدوق پرداخته است. (26)3. تبيين و ترويج تفکر اجتهادي
او همانگونه که از افراط و تندروي هاي معتزلي در استفاده از عقل به دور است، از جمود اهل حديث و اشاعره بر ظواهر شرعي نيز بر کنار است. وي با استخدام درايت در کنار روايت و با بهره گرفتن از تعقل در کنار تعبد، جلوه اي تازه از تفکر اسلامي را عرضه کرده است.شيخ مفيد بحث و تحقيق را سيره امامان معصوم (عليهم السلام) و اصحاب آنان دانسته و به طور قاطع به توجيه و تأويل روايت هايي که احياناً ظاهر آن ها موهم تخطئه «تحقيق» و ترغيب به سوي «انديشه تقليدي» است، پرداخته و تقليدي انديشيدن در مباحث اعتقادي و اصولي جهان بيني را از شاخصه هاي مشرکين دانسته که به استناد عمل پدران و نياکان خويش به انکار توحيد مبادرت مي ورزيده اند. قرآن از قول آنان مي فرمايد:
إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ. (27)
او بعد از نقل روايت هايي درباره ي تقليد چنين مي نويسد:
اگر تقليد در عقايد روا باشد و استدلال و نظر در آن ها باطل بود، تقليد هيچ گروهي از گروه ديگر اولويت ندارد. بنابراين بايد گفت هر گمراهي به سبب تقليد معذور بوده و کساني که از بدعت گزاران در دين پيروي مي کنند، گناهي نداشته اند و اين سخني است که هيچ کس بدان عقيده اي ندارد. (28)
4. اصلاح روند عقل گرايي
همان گونه که قبلاً نيز گفته شد؛ در علم کلام از همان دوره آغازين از دليل هاي نقلي و عقلي استفاده مي شد و به هر دو بهاي لازم داده مي شد، حتي ائمه (عليهم السلام) نيز به هر دو استناد مي کردند؛ هر چند تقدم با دليل نقلي بود اما با پيدايش تفکر معتزلي، شأن عقل بالا رفت و به مرور گرايش عقلي به تدريج رشد يافت تا جايي که برخي عقل را بر نقل مقدم داشتند. در اماميه نيز نوبختي ها- تا حدي- اين نگرش افراطي به عقل را دنبال کردند. اما شيخ مفيد با روش آميخته از اصلاحِ استدلال عقلي متکلمان پيشين- معتزلي و نوبختي- و گرايشِ ميانه از استدلال عقلي و تفسير ادله نقلي، سير عقل گرايي را پيش برد. (29)او ضمن رعايت حرمت عقل و تبيين جايگاه واقعي آن و اجتناب از گرايش افراطي و تفريطي به آن، گستره و حدود اختيارات آن را نيز مطرح کرده و در موارد محدوديت و ناتواني آن را نيز در عمل نشان داده است.
ديدگاه ها و افکار (30)
شيخ مفيد به عنوان متکلم و انديشمندي جامع و آگاه به مباني و آشنا به فرق و مذاهب اسلامي، ديدگاه ها و افکاري دارد که همه آن ها بر روش عقل گرايي معتدل و نفي هرگونه افراط و تفريط در انديشه عقلاني مبتني است. او در مواردي مخالف نوبختي ها و در برخي، رو در رو با شيخ صدوق است؛ در جاهايي نيز براي اولين بار ديدگاه هايي (31) مطرح کرده است. فهرست برخي از آرا و ديدگاه هاي او عبارتند از:
1. خداشناسي استدلالي است. (32)
2. نبوت و امامت، تفضل است نه استحقاق. (33)
3. برخورداري از مقام عصمت تفضل است. (34)
4. علم ائمه (عليهم السلام) محدود است.
5. معيار و ملاک در تکاليف الهي، جود، کرم و فضل است، نه عدل. (35)
6. انکار خلقت ارواح قبل از اجساد.
7. انکار خلقت ارواح پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) قبل از آدم (عليه السلام).
8. انکار نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) قبل از آدم (عليه السلام) و ...
9. تجرد نفس. (36)
10- انکار بقاي روح بعد از مرگ. (37)
1. خداشناسي استدلالي
متألهان درباره امکان و راه شناخت خداوند سه گروهند. (38)1. اصحاب المعارف:
اينان همه علوم و معارف بشري حتي معرفت و شناخت خداوند را ضروري و بديهي دانسته، (39) به گونه اي که هيچ نيازي به تعقل و عمليات عقلاني و کسب و استدلال نبوده و همه بالبداهه خداشناس هستند. (40)2. اصحاب التقليد:
اينان معتقدند که خداوند قالب اثبات نيست و راه تعقل و استدلال براي شناخت او بسته است و دراين گونه مسائل بنا بر تسليم و تعبد است، نه تحقيق و تفکر.3. اصحاب النظر:
اينان به وجود نظر و استدلال معتقدند و راه شناخت خدا و اثبات وجود او را عقل و استدلال مي دانند.شيخ مفيد و ديگر عقل گرايان بر اين عقيده اند، هر چند سيد مرتضي و شيخ طوسي مفصل تر به اين بحث پرداخته اند. (41)
2. انکار خلقت ارواح قبل از اجساد
ظاهر روايت هاي فراواني (42) بر وجود ارواح قبل از آفرينش اجساد دلالت مي کند، لذا جمعي از متکلمان و محدثان، از جمله شيخ صدوق اين نظريه را پذيرفته اند.(43) اما شيخ مفيد علي رغم وجود آن روايت ها، با خلق ارواح قبل از اجساد مخالف است. (44) برخي از دلايل (45) او بر اين امر چنين است:
1. اين روايت ها، خبر واحدند. (46)
2. مقصود از ارواح در اين روايت ها، «ملائکه» هستند. (47)
3. اگر آن روايت ها قطعي الصدور بوده و مقصود همان ارواح باشند، مفهوم آن «خلقت تقديري» است، نه خلقت خارجي و آفرينش ذات آن ها. يعني خداوند در علمش، آفرينش ارواح را پيش از اجساد مقدر کرده است نه آنکه ذوات ارواح را خلق کرده باشد. (48)
4. اگر واقعاً ارواح قبل از اجساد خلق شده باشند بايد آنچه را که در عالم مجردات بر ما گذشته در خاطر داشته و از آنچه بوده ايم آگاه باشيم و يا هنگامي که به ياد آن مي افتيم، آن را به خاطر آورده و حالي را که در آن وقت داشتيم بر ما پوشيده نماند. چنان که اگر کسي به شهري برود و پس از مدتي آن را ترک کند و به جاي ديگري رود، آگاهي او نسبت به آن شهر نخستين از ياد وي محو نمي شود و اگر از يادش برود، مي تواند دوباره آن را به ياد آورد.... (49)
5. اين قول مستلزم بي نيازي نفس و روح از ابزار است. چون خلقت ارواح قبل از اجسام مستلزم آن است که ارواح به ذات خود قائم بوده و به ابزاري که ارواح به آن ها تعلق بگيرند نيازمند نباشند. (50)
3. انکار خلقت ارواح پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) قبل از خلقت آدم (عليه السلام)
شيخ مفيد همانگونه که خلقت ارواح قبل از اجساد را در عموم مردم قبول نداشت، نسبت به معصومان (عليهم السلام) يعني پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) نيز بدان معتقد نبود، و روايت هايي از قبيل: کنّا اشباح نور حول العرش، نسبح الله قبل ان يخلق آدم (عليه السلام)(51) را تأويل برده و مي گويد:اولاً: مقصود از نور و يا اشباح، «مثال» معصومين (عليهم السلام) بوده است نه «ذوات» آن ها. (52)
ثانياً: ممکن است که اسامي آن حضرات در عرش نوشته شده بود و حضرت آدم (عليه السلام) با ديدن آن اسامي به جايگاه و منزلت رفيع آنان در نزد خداوند معرفت پيدا کرد. (53)
او تأکيد مي کند که اعتقاد به تقدم وجودي ارواح چنان باطل و دور از حق است که هيچ آدم فهميده و آگاهي بدان اعتقاد نمي ورزد مگر گروه هاي از غلات و جاهلان دور از بصيرت که به معناي حقيقي سخن آگاهي ندارند. (54)
4. پيشينيه ي نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
او بر همين اساس، نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) قبل از خلقت آدم (عليه السلام) (55) و حتي قبل از بعثت حضرت را قبول ندارد و روايت هاي مربوط را تأويل کرده و معتقد است: علم خداوند و قضاي او به اين تعلق گرفته بود که وجود مقدس آن حضرت بعداً به مقام نبوت و پيامبري خواهد رسيد. (56)5. گستره ي علم غيب ائمه (عليه السلام)
شيخ مفيد اصل علم غيب را براي ائمه (عليه السلام) قبول دارد و در برخي از آثارش، (57) موارد متعددي از مصاديق اخبار غيبي ائمه (عليه السلام) را نقل کرده است (58) اما گستره و دامنه آن را محدود مي داند؛ (59) به علاوه اينکه آن را ذاتي آن بزرگواران ندانسته و معتقد است علم غيب آنان مستفاد از علم خداوند است و با اعلام و اطلاع او است که آنان از امور غيبي آگاه مي شوند نه اينکه خود ذاتاً چنين تواني دارند که به امور غيبي آگاه شوند. او برخورداري از علم غيب را جزو صفات امام و شرط احراز مقام امامت ندانسته و معتقد است: عقل و خرد، اگاهي و علم مطلق را براي امامان لازم و واجب نمي شمارد. هر چند روايت هاي وارده از طريق ائمه (عليهم السلام) بيانگر آن است که امامان از چنان آگاهي برخوردارند، (60) که در صورت قطعي بودن آن روايت ها بايد به مفاد آن ها معتقد شد؛ هر چند او قطع و يقيني بودن آن روايت ها را نپذيرفته است (61) و در ادامه مي نويسد:ائمه آل محمد (صلي الله عليه و آله) از ضماير بعضي از بندگان آگاه بودند و از هر چه بايد بشود پيش از شدن آن خبر داشتند، ولي اين صفت واجبي در آنان يا شرطي لازم براي امامت نيست، بلکه بدان جهت که خدا ايشان را اکرام کرده و اين دانش را به آنان ارزاني داشته تا ديگران بهتر فرمان ايشان ببرند و به امامت آنان متمسک شوند و اين نه از طريق استدلال عقلي، بلکه از جهت سمع براي آنان واجب شده است. (62)
البته او کاربرد عبارت «عالم به غيب بودن» را در حق ائمه روا نمي داند، چرا اين وصف، تنها زيبنده خداوند است که به همه چيزعلم ذاتي دارد. (63)
هرچند او تصريح کرده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) و امامان به اِعلام و اِخبار خداوند از همه حالات شيعيان آگاهند، و سخنان کساني را که در مشاهد مشرفه با آنان سخن مي گويند به لطف خداوند مي شنوند. (64)
پس علم خارق العاده گاهي به عنوان لطف به امام عطا مي شود تا مردمان آسان تر او را بپذيرند، ولي به هيچ وجه صفتي که امام بايد آن را به عنوان شرط امامت داشته باشد به حساب نمي آيد. (65)
شيخ مفيد علم امام (عليه السلام) به تفصيل وقايع و جزئيات حوادث را قبول ندارد. او حداقل در دو جا از آثارش با صراحت به اين نکته پرداخته است.
الف. در جواب اين پرسش که چرا حضرت امير (عليه السلام) با آنکه مي دانست در مسجد کوفه کشته خواهد شد به مسجد رفت؛ يا امام حسين (عليه السلام) که مي دانست مردم کوفه او را تنها خواهند گذاشت، دعوت آنان را پذيرفت و روانه آن جا شد؟ مي گويد:
ديدگاه شيعه بر آن است که امام (عليه السلام) حکم شرعي هر چه را که پيش بيايد مي داند. اما چنين نيست که به تمامي حوادثي که در آينده رخ مي دهد علم و آگاهي تفصيلي داشته باشد. (66)
هرچند او نيز قبول دارد که در مواردي امام نيز به حوادث آينده علم تفصيلي دارد که آن هم به اِعلام و اِخبار الهي است (67) و در ادامه به بحث از شهادت امام علي (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) پرداخته و پرسش هاي گفته شده را همين مبنا پاسخ مي دهد. (68)
ب. هنگامي که با يکي از دانشمندان معتزلي درباره غيبت امام (عليه السلام) بحث مي کند، (69) در پاسخ آن معتزلي که آيا غيبت امام عصر (عليه السلام) به خاطر ترس از دشمنان است يا هراس از شيعه هم در آن دخالت دارد؟ مي گويد هر دو دخالت دارند؛ چرا که اگر امام خود را به شيعه نشان دهد، ممکن است آنان به جهاتي مکان امام را نشان دهند. او در پاسخ اين پرسش که آيا امام از شخص تو نيز ترس به دل راه مي دهد؟ مي گويد: من به خود اطمينان دارم.
معتزلي مي پرسد که اگر چنين است، چرا امام غايب خود را به تو نشان نداده، معجزه خود را به تو ارائه ننموده و مشکل هاي فراوان تو را حل نمي کند؟
او در پاسخ مي وگويد:
علم امام (عليه السلام) همچون علم بشري در محدوده ظواهر است، و اگر هم به باطن و اسرار امور آگاهي دارد از طريق تعليم الهي است... و اگر خداوند نهان من را در اختيار امام (عليه السلام) نگذارد، طبيعي است امام با من مانند ديگران برخورد کند؛ کارداني و خردورزي امام اقتضاي آن را دارد که از من همچون ديگران تقيه کند. (70)
پينوشتها:
1- ر.ک: مقالات اسلامي، ج2، صص 600-605؛ پيام رهبر معظم انقلاب به کنگره شيخ مفيد. آيت الله جعفر سبحاني، سيماي فرزانگان، ج1، محمد رضا حکيمي، «خروش دجله»، مجموعه مقالات فارسي کنگره شيخ، ج61 و همچنين فهرست مهم ترين نتايج کار شيخ مفيد را ببينيد در: مجله کيهان انديشه، شماره 46، ص 10 مقاله: آيت الله محمد ابراهيم جناتي.
2- کراجکي، کنز الفوائد، ج1، ص 251. عند ظهور الامام (عليه السلام) فانه المفزع عند المشکلات و هو المنبه علي العقليات و المعرف بالسمعيات کما کان النبي (صلي الله عليه و آله). ر.ک: سيد حسين مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل، ص 205.
3- برخورد با محمد بن ابي زينب مقلاص معروف به ابي الخطاب. ابن ابي العزافر معروف به شلمغاني و يا خاندان بني فضال و ديگران از اين نمونه ها است. ر.ک: رجال الکشي، صص 245-258، 434-438 و ... .
4- از مستشرقان، فان اس به اين نکته توجه داشته است. ر.ک: مجله تحقيقات اسلامي، شماره2، ص 69. مقاله: ساحت منطقي علم کلام اسلامي.
5- البته قبل از شيخ مفيد عقايد اماميه به وسيله پيشوايان معصوم و يا اصحاب آنان به گونه اي تنظيم شده بود. امام رضا (عليه السلام) عقايد اسلامي را تحت عنوان «محض الاسلام» نگاشته بود. حضرت عبدالعظيم عقايد خود را به صورت مکتوب بر امام رضا (عليه السلام) عرضه کرده و مورد تأييد نيز قرار گرفته بود، شيخ صدوق رساله «الاعقتادات» را نگاشته بود. اما شيخ مفيد با توجه به عصر خود که عصر جدال عقايد و رودرروي مکاتب کلامي و فلسفي بود و با توجه به اين افکار عقايد اماميه را تنظيم کرد. ر.ک: آيت الله جعفر سبحاني، سيماي فرزانگان، ص 445.
6- ابن جنيد اسکافي ( 381 هـ ) محمد بن احمد بن جنيد. از اعاظم فقهاي متقدم شيعه و از مشايخ شيخ مفيد بوده است. او و ابن ابي عقيل نخستين فقيهاني بودند که باب اجتهاد را گشودند. از ويژگي هاي ابن جنيد اين بود که قياس را حجت مي دانست. ر.ک: شيخ طوسي، الفهرست، ص 209 ش 601؛ تاريخ فقه و فقها، ص 142.
7- در فصل خردگرايي فلسفي به طور مبسوط از آنان سخن به ميان مي آيد.
8- سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 369. کانت المعتزلة تدعيه... .
9- ر.ک: مناسبات فرهنگي معتزله و شيخعه، مقالات فارسي، کنگره مفيد، ش 70، صص 55-73.
10- يک نمونه از اين قبيل، صاحب بن عباد است که مي گويد: إنّي شيعي و معتزلي... طبقات المتکلمين، ج2، ص 79.
11- رجال نجاشي، ص 381، شماره 1036؛ کان يقول بالوعيد.
12- متأسفانه علي رغم دفاعيه هاي متعدد و مستدل بزرگان شيعه اماميه از زمان شيخ مفيد تاکنون در رد اين اتهام، مستشرقان غربي بر اين نکته غلط تصريح و تأکيد دارند. مايکل کوک دانشمند اسلام شناس غربي ( متولد 1940 م ) در تحقيق که اخيراً از او ترجمه و منتشر شده است مي نويسد: زيديه و اماميه هر دو فرقه هاي شيعي هستند و هر دو کلام معتزلي را برگزيده اند. اما در موارد زيادي با هم فاصله گرفتند. ر.ک: مايکل کوک، امر به معروف و نهي از منکر در انديشه اسلامي، ج1، ص 368.
13- المسائل الصاغانيه، ( سلسله مؤلفات المفيد )، ج3، ص 41. قد بلغني عن فسوق فقيه الرّافضه و متکلملهم من اهل بغداد کان قد سَرق الکلام من اصحابنا المعتزله...
14- همان. لسنا نعرف للشيعة فقيها متکلماً علي ما حکيت عنه من اخذه الکلام من المعتزله.
15- ر.ک: آيت الله جعفر سبحاني، سيماي فرزانگان، ج1، ص 444.
16- در بغداد سه مکتب معتزلي وجود داشت، مکتب قديم بغداد که مؤسس آن ابوالحسين خياط بود، بهشميه که ابوهاشم جبايي بنيان گذار آن بود، اخشيديه که احمد بن علي بن اخشيد آن را تأسيس کرد. ر.ک: حيات علمي در عهد آل بويه، ص75. مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، صص 7 و 8.
17- او در حدود بيست رد و نقد بر کتاب هاي کلامي معترله نگاشته است. ر.ک: مجله ي حوزه، شماره: 54، صص 177 و 178.
18- اوائل المقالات، ص 34. فاني بتوفيق الله و مشيته مثبتُ في هذا الکتاب ما آثر اثباته من فرق ما بين الشيعة و المعتزله و فصل ما بين العدليه من الشيعه- و من ذهب الي العدل من المعتزلة.
19- همان، ص 35. ليکون اصلا معتمداً فيما يمتحن للاعتقاد.
20- همان، ص 57. انه لا يصلح رؤية الباري سبحانه بالابصار و بذلک شهد العقل و نطق القُرآنُ و تواتر الخبر عن ائمة الهدي من آل محمد (صلي الله عليه و آله) و عليه جمهور اهل الامامة و عامة متکلميهم الّا من شذ منهم لشبهة عرضت له في تأويل الاخبار و المعتزلة باسرها توافق اهل العامة في ذلک و جمهور المرجئه و کثير من الخوارج و الزيديه و طوائف من اصحاب الحديث.
21- همان، ص 55. ... و هو مذهب جميع الاماميه. و معنا فيما ذهبنا اليه في هذا الباب جميع المتسبين الي التوحيد سوي الجهم بن صفوان...
22- همان، ص 59. اقول انّ ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف انما وجب من جهة الجود و الکرم لا من حيث ظنُّوا انَّ العدلَ اوجبه و انه لو لم يفعله لکان ظالماً.
23- همان، صص 64 و 65.
24- ر.ک: آيت الله جعفر سبحاني، سيماي فرزانگان، ج1، ص 450؛ المعالم الجديد، ص 35.
25- سيد حسين نصر، قلب اسلام، ص 106. حنابله در حقيقت تا به امروز نيز همچنان مخالف همه مکتب هاي کلامي به هر شکل و صورتش بوده اند چنان که شاخه «وهابي» شان نيز موضعي جز اين ندارد. در کشور عربستان تا به امروز آموزش کلام در دانشگاه هاي علوم ديني يکسره قدغن است.
26. ر.ک: شبلي نعماني، تاريخ علم کلام، ج1، صص 79 و 150.
27- هرچند از زمان غزالي (505 ق) رويکرد عقلي پيدا کرد. ر.ک: شبيل نعماني، تاريخ علم کلام، ج1، ص 45.
28- احمد امين، ضحي الاسلام، ج3، صص 523، 559-563. انهم کانوا اول من فلسف الدين و قرر سلطان العقل. گوهر مراد، ص 48؛ شوارق الالهام، ج1، ص 49. ان خلط الکلام بالفلسفه من معتزله انما هو لاستمدادهم من الفلسفه في مطالبهم.
29- احمد امين مصري، ظهر الاسلام، ج1، ص 247، 4، ص 616؛ گوهر مراد، صص 42 و 43؛ مسأله اختيار در تفکر معتزلي، صص 79-81.
30- ر.ک: تاريخ فقه و فقهاء، ص 145.
31- ر.ک: رجال نجاشي، ص 401؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه، 21، ص 375، شماره 5534.
32- تصحيح الاعتقاد ( سلسلة مؤلفات المفيد ) 5، ص88. لکن اصحابنا المتعلقين اصحاب سلامة و بعد ذهن و قلة فطنة يمرّون علي وجوههم فيما سمعوه من الاحاديث و لا ينظرون في سندها و لا يفرقون بين حقها و باطلها و لا يفهمون ما يدخل عليهم في اثباتها و لات يحصلون معاني ما يطلقونه منها.
33- المسائل السرويه ( همان) 7، ص 73. اصحاب ينقّلون الغثَّ و السَّمين... فاخبارهم مختلفة لايتميز منها الصحيح من السقيم.
34- تصحيح الاعتقاد (همان) 5، ص 49.
35- ر.ک: مقالات فارسي کنگره 56، صص 20 و 21؛ مقدمه اي بر فقه شيعه، صص 45 و 46.
36- متن «الاعتقادات» شيخ صدوق و نقد شيخ مفيد به عنوان «تصحيح العتقادات الاماميه» در جلد پنجم سلسلة مؤلفات المفيد چاپ شده است. حضرت آيت الله صافي گلپايگاني در مقاله مفصلي به داوري بين آن دو بزرگوار پرداخته که در مجموعه «مقالات فارسي» کنگره شيخ مفيد، شماره 53 چاپ و منتشر شده است. طبيعي است ايشان در موارد زيادي حق را به شيخ صدوق داده است. همچنين داوري هاي علامه مجلسي را که در جاهاي مختلف بحارالانوارآمده است ببينيد در مقاله «صدوق و مفيد در بحارالانوار مجلسي» از جناب آقاي حسن طارمي راد در «مقالات فارسي» کنگره، شماره 52.
37- زخرف، آيه 23.
38- تصحيح الاعتقاد، ص 73. لو کانَ التقليد صحيحاً و النظر باطلا لک يکن التقليد لطائفة اولي من التقليد لِاُخري و کان کل ضال بالتقليد معذوراً و کل مقلد لمبدع غير معذور و هذا ما لا يقوله احدٌ.
39- سيد حسين نصر، تاريخ فلسفه اسلامي، ج1، صص 145و 146؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج12، ص 324؛ آيت الله جعفر سبحاني، سيماي فرزانگان، ج1، ص 450.
40- جهت اطلاع از ديدگاه ها و آراي کلامي او ر.ک: الوائل المقالات، تصحيح الاعتقاد و انديشه هاي کلامي شيخ مفيد و برخي از مقالات کنگره شيخ مفيد و مجله حوزه، شماره 54 و ...
41- ديدگاه و اراي خاص فقهي او را ببينيد در: ادوار فقه و کيفيت بيان آن، صص 393 و 394.
42- ر.ک: اوائل المقالات، ج4، ص 61. ان المعرفة بالله اکتسابٌ و کذلک المعرفة بانبيائه و کل غائب.
43- ر.ک: همان. ان تعليق النبوة تفضل من الله تعلي علي من اختصه بکرامته لعلمه بحميد عاقبته و اجتماع الخلال الموجبة في الحکمة بنبوته في الفضل عمن سواء... ان تکليف الامامه في معني التفضل به علي الامام کالنبوة.
44- تصحيح الاعتقاد، ج5، ص 128، العصمة تفضل من الله تعالي علي من علم انه يتمسک بعصمته.
45- اوائل المقالات، ج4، ص 59. انّ ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف انّما وجب من جهة الجود و الکرم لامن حيث ظنّوا انّ العدل اوجبه و انه لو لم يفعله لکان ظالماً.
46- ر.ک: المسائل السرويه، ج7، ص 2.
47- ر.ک: تصحيح الاعتقاد، ج5، ص 87.فاما ما ذکره ابو جعفر من ان الانفس باقيه فعباره مذمومه و لفظ يضاد القرآن. قال اللهتعلي »کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»، الرحمن، 26 و 27. والذي حکاه من ذلک و توهمه هو مذهب کثير من الفلاسفه اللحدين الذين زعموا ان الانفس لا يلحقهاالکون و الفسادو انها باقيه و انما تفسد الاجسام المرکبه و الي هذه ذهب بعض اصحاب التناسخ.
48- ر.ک: عبدالجبار معتزلي، شرح الاصول الخمسة، صص 24-34؛ الذخيرة، صص 167-170؛ تصحيح الاعتقاد، سلسلة مؤلفات المفيد 5، صص 72 و 73؛ کراجکي، کنز الفوائد، ج1، صص 197، 198، 217-219.
49- شيخ مفيد در رد اين ديدگاه مي نويسد: و لا يجوز الاضطرار الي معرفة شئ مما ذکرناه اوائل المقالات ( همان )، ص 61.
30- ر.ک: سيد مرتضي، الامالي، ج1، صص 138 و 139. برخي از معتزله مانند جاحظ (250هـ) چنين عقيده اي دارند.
51- ديدگاه هر يک از آن دو در جاي خود بحث خواهد شد.
52- ر.ک: بحارالانوار، ج61، صص131-159؛ ايت الله ملکي ميانجي، توحيد الاماميه، صص 135-148.
53- ر.ک: الاعتقادات، فصل 15، ص 47.
54- شيخ مفيد در «الاختصاص» آن را قبول و نقل کرده است. ر.ک: سلسلة مؤلفات المفيد، ج12، ص 302. دلايل و قرائن نادرستي صحت انتساب اين کتاب را به او ر.ک: مقالات فارسي، ش55، مقاله: شيخ مفيد و کتاب اختصاص، محمد جواد شبيري.
55- پاسخ اشکالات وارده بر خلقت پيشين ارواح را ببينيد در: آيت الله ملکي ميانجي، توحيد الاماميه، صص 148-156.
56- المسائل السرويه ( سلسلة مؤلفات المفيد )، ج7، ص 52؛ تصحيح الاعتقاد ( همان )5، ص 81. فهو من اخبار الاحاد و قدروته العامه کماروته الخاصه و ليس هو مع ذلک مما يقطع علي الله بصحته و انما نقله رواته لحسن الظن به، علامه طباطبايي (رحمه الله) در اين باره مي نويسد: آفريده شدن روح پيش از بدن در قرآن شريف مذکور نيست، بلکه در حديث وارد است و حديث نامبرده- چنان که اهل فن تصريح کرده اند- از اخبار آحاد مي باشد و ما در اصل معارف به اخبار آحاد عمل نمي کنيم مگر اين که محفوف به قرينه قطعيه بوده باشد... البته اين گونه روايت ها را طرح نيز نمي کنيم بلکه در صورت امکان به وجه صحيحي تأويل مي شود. ر.ک: شيعه «مذاکرات و مکاتبات هانري کربن با علامه طباطبايي»، ص 43. ديدگاه مشابه غزالي را در اين باره و همچنين دو بحث بعدي ببينيد در: مجموعه رسائل الامام الغزالي، ج3، ص 4.
57- تصحيح الاعتقاد، ج5، ص 81. و هو ان الله تعلي خلق الملائکة قبل البشر بألفي عام.
58- المسائل السرويه، همان، ص53 ( با تلخيص عبارات ) و ان ثبت القول فالمعني فيه انّ الله تعالي قدَّر الارواح قبل الاجساد خلق تقدير في العلم و ليس بخلق لذواتها.
59- تصحيح الاعتقاد ( همان )، ص86. لو کان ذلک کذلک لکنا نعرف عن ماکنا عليه و اذا ذُکرنا به ذکرناه و لا خفي علينا الحال فيه. الاتري ان من نشأ ببلد من البلاد فاقام فيه حولا ثم انتقل الي غيره لم يذهب عنه علم ذلک و ان خفي عليه لسهوه عنه فذکر بِهِ ذکره و لو لا انّ الامر کذلک لجازان و لا يذکر منها شيئاً و ان ذکر به و عدد عليه علامات حاله و مکانه و نشوئه انکرها و هذا ما لا يذهب اليه عاقل و ما کان ينبغي لمن لا معرفة له بحقائق الامور ان يتکلم فيها علي خبط عشواء. هم چنين ر.ک: مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، صص 480 و 481.
60- المسائل السرويه، ج7، ص 52. فالخلق لها بالاحداث و الاختراع بعد خلق الاجسام و الصور التي تدبّرها الارواح و لو لا ان ذلک کذلک لکانت الارواح تقدم بانفسها و لا تحتاج الي الآت تحمِلُها.
61- براي اطلاع از روايت هاي متعددي که در اين باره نقل شده است، ر.ک: بحار الانوار، ج15، صص 5-25.
62- ر.ک: المسائل العکبريه ( سلسلة مؤلفات المفيد )، ج6، ص 28، ( پاسخ به مسئله اول ) ان قيل ان اشباح آل محمد (صلي الله عليه و آله) سبق وجودها وجود آدم فالمراد بذلک انّ امثلتهم في الصور کانت في العرش فرآها آدم و سأل عنها فاخبره الله انّها امثال صور من ذريته شَرَّفهم بذلک و عظّمهم به.
63- همان، قد قيل ان الله تعالي کان قد کتب اسمائهم في العرش و رأها آدم و عرفهم بذلک و عَلَّم انَّ شأنهم عند الله عظيم.
64- همان. فاما انت تکون ذواتهم (عليهم السلام) کانت قبل آدم موجوده فذلک باطل بعيد من الحق لا يعتقده محصل و لايدين به عالم و انما قال به طوائف من الغلاة الجهال و الحشويه من الشيعة الذين لابصيرةَ لهم بمعاني الاشياء و لا حقيقة الکلام.
65- بحار الانوار، ج18، ص 278، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين.
66- المسائل العکبريه ( سلسله مؤلفات الشيخ )، ج6، ص 121. قوله اِن النبي ولد مبعوثاً و لم يزل نبياً فانه مجمل من المقال و باطل فيه علي حال فان اراد بذلک انه لم يزلَ في الحکم مبعوثاً و في العلم نبياً فهو کذلک و ان اراد بذلک انه لم يزل موجوداً في الازل ناطقاً رسولا و کان في حال ولادته نبياً مرسلا کما کان بعد الاربعين من عمره فذلک باطل لا يذهب اليه اِلّا ناقصٌ غبي لايفهم...
67- اوائل المقالات، ج4، ص 67 عبارت شيخ در چند سطر پايين تر در متن نوشتار آمده است.
68- ر.ک: المقالات والرسالات ( کنگره شيخ مفيد )، ج14، مقاله «علم الغيبت»، صص 8-17.
69- ر.ک: الفصول المختاره ( سلسلة مؤلفات المفيد)، ج2، صص 113 و 114؛ المسائل العکبريه ( همان) 6، صص 69 و 70: مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 147، دانشنامه امام علي (عليه السلام)، ج3، ص 360، مجله حوزه، ش54، صص 232 و 234.
70 ر.ک: الاختصاص، سلسلة مؤلفات المفيد، ج12، صص 278-315، شيخ مفيد در اين کتاب علم ائمه و آگاهي آن ها به زبان حيوانات و معرفت و شناخت آن ها به باطن مردم و ... را که در ديگر آثارش قبول نکرده است به تفصيل مطرح کرده است. به همين جهت و جهات ديگر برخي در درستي انتساب «اختصاص» به شيخ مفيد ترديد کرده و آن را از تأليفات او نمي دانند.
ر.ک: مقاله شيخ مفيد و کتاب اختصاص، در مجموعه مقالات فارسي، کنگره شيخ شماره 55، صص 191-264.
71- اوائل المقالات، همان، ص 67. اقول انه ليس يمتنع ذلک منهم و لا واجب من جهة العقل و القياس، و قد جائت اخبار عمن يجب تصديقه بان ائمة آل محمد (صلي الله عليه و آله) قد کانوا يعلمون ذلک فان ثبت وجب القطع به من جهتها علي الثبات ولي في القطع بها نظرٌ و الله الموفق للصواب و علي قولي هذا جماعة من الاماميه و قد خالف فيه بنو نوبخت رحمهم الله و اوجبُوا ذلک عقلا و قياساً و وافقهم فيه المفوضة کافة و سائر الغلاة.
72- همان. ان الائمة من آل محمد (صلي الله عليه و آله) قد کانوا يعرفون ضمائر بعض العباد و يعرفون ما يکون قبل کونه و ليس ذلک يواجب في صفاتهم و لا شرطاً في امامتهم و انما اکرمهم الله تعالي به و اعلمهم اياه للطف في طاعتهم و التمسک في امامتهم و ليس ذلک يواجب عقلا و لکنه وجب لهم من جهة السماع.
73- همان. فاما اطلاق القول عليهم بانهم يعلمون الغيب فهو منکر بينُ الفساد لان الوصف بذلک انّما يستحقه من علم الاشياء بنفسه لابعلم مستفاد و هذا لا يکون الا الله عزوجل.
74- همان، ص 72.. ان رسول الله (صلي الله عليه و آله) و الائمه من عترته الخاصه لا يخفي عليهم بعد الوفات احوال شيعتهم في دار الدنيا باعلام الله تعالي لهم ذلک حالا بعد حال و يسمعون کلام المناجي لهم في مشاهدهم المکرمه العظام بلطيفة من لطائف الله تعالي بينهم بها من جهة جمهور العباد و تبلغهم المناجات من بعد کما جاءت به الروايه.
75- مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 145.
76- المسائل العکبري، ج6، ص 69. انما اجماعهم ثابت علي ان الامام يعلم الحکم في کل ما يکون دون ان يکوتن عالما باعيان ما يحدث و يکون علي التفصيل و التمييز.
77- ر.ک: همان، ص70.
78- ر.ک: همان، ص 70 به بعد.
79- ر.ک: الفصول المختارة، ج2، صص 110-119.
80- همان، صص 113 و 114. انني لا اقول لک ان الامام يعلم السرائر و انه ما لا يخفي عليه الضمائر... اقول انه يعلم الظواهر کما يعلم البشر و ان علم باطنا فباعلام الله عزوجل خاصة علي لسان نبيه بما اودعه آباوه من النصوص علي ذلک، او بالمنام الذي يصدق و لا يخلف ابدا. او بسبب اذکره غير هذا... فقد سقط سوالک من اصله لان الامام اذا فقد علم من جهة الله عزوجل، اجاز علي ما يجيزه علي غيري...
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
/ج