از زندگي، تاريخ ولادت و وفات او و دوره اي که در ان مي زيسته است اطلاع دقيقي در دست نيست.
معمولاً تاريخ زندگي او را از قرن دوم تا اوايل قرن هفتم هجري نوشته اند. (1) برخي با ارائه قرائني او را مربوط به نيمه اول قرن چهارم و بعد از آن مي دانند. (2) اما به نظر مي رسد که نمي توان او را مقدم بر قرن پنجم دانست. (3) قرائن زير مي تواند حيات او را در قرن پنجم و ششم توجيه کند:
1. ابن نديم (385 هـ ) در الفهرست که از نوبختي ها تجليل فراواني مي کند، فقط از ابوسهل و ابومحمد نام برده (4) و به معرفي آنان پرداخته است و هيچ نامي از ابواسحاق و الياقوت به ميان نمي آورد.
2. نجاشي (م 450 هـ ) نيز در رجال فقط به معرفي آن دو پرداخته، (5) هيچ ذکري از ابواسحاق و الياقوت به ميان نياورده است. قطعاً اگر او مربوط به قبل از قرن پنجم بود، نام از او در اين دو فهرست مهم، عمده و جامع ذکر مي شد.
3. شيخ مفيد ( م 413هـ ) در اوائل المقالات انکار ظهور معجزات به دست ائمه (عليهم السلام) را به نوبختي ها نسبت داده است؛ (6) در حاليکه ابواسحاق در الياقوت با صراحت تمام ظهور آن ها را به دست ائمه جايز مي داند. (7) با توجه به احاطه شيخ مفيد به اقوال و آراي متکلمان آن هم از خاندان نوبختي و عنايت او به تذکر صاحبان اقوال، حتماً اگر اين کتاب در آن زمان تأليف شده بود، او متعرض اين قول نيز مي شد.
4. با توجه به اينکه سيد مرتضي در الذخيره و الشافي در موارد متعددي اقوال ديگران را در مباحث مربوط و با ذکر نام صاحبان اقوال آورده است، در آن دو کتاب فقط از ابوسهل و ابومحمد نام برده است (8) و اگر ابواسحاق در آن عصر مي زيسته، با توجه به ديدگاه ها و افکار او و دسترسي سيد مرتضي به منابع مختلف و متعدد، حتماً از او نيز نام مي برد.
5. او در مواردي به نقد و رد آراي ابوالحسين اشعري (م 324) مي پردازد آن هم بدون ذکر نام و فقط به اکتفا به قرينه؛ (9) در حاليکه ابوالحسن اشعري در قرن چهارم آنقدر مطرح و شناخته شده نبوده است که به طور مطلق و حتي بدون ذکر نام و با قرينه مدعا شناخته شود. (10)
مربوط بودن او به اوايل قرن هفتم (13) بعيد به نظر مي رسد، چرا که عبدالجليل قزويني در کتاب النقض که حدود 565 هـ تأليف شده است، از او با عنوان ابراهيم نوبختي ياد مي کند. (14)
با توجه به تعداد افراد خاندان نوبختي که همگي جزو چهره هاي علمي، بارز و سرشناس شيعه بوده اند (15) و ابهام در اسم و نام صاحب الياقوت، ابواسحاق ابراهيم (16) و يا ابواسحاق اسماعيل (17) و ... و وجود افراد ديگري از اين خاندان با نام ابراهيم، (18) تشخيص دقيق زمان و حتي نام او نيز مشکل به نظر مي رسد اما قرائن ذکر شده حيات او را در قرن پنجم و ششم تقويت مي کند. والله العالم.
آثار و تأليفات
به طور قطع او دو اثر کلامي تأليف کرده است:1. الابتهاج في اثبات اللذة العقليه؛
2. الياقوت في علم الکلام.
از کتاب اول غير از اشاره اي که او در الياقوت دارد (19) هيچ نام و نشاني در دست نيست، اما الياقوت در دسترس است و از زمان ابن ابي الحديد (656) مورد عنايت و توجه بوده است چنانکه او خود شرحي بر آن نوشته که متأسفانه به دست ما نرسيده است. (20) اين اثر بعدها توسط علامه حلي با عنوان انوار الملکوت شرح شده (21) و سپس خواهرزاده علامه حلي شرح او را شرح و بسط و يا نقد کرده است و آن را اشراق اللاهوت في نقد شرح الياقوت نام نهاده است. (22)
روش کلامي
چنانکه در بحث از آرا و افکار او معلوم مي شود، وي روشي خردگرا داشته است. اگر عصر او را قرن پنجم به بعد بدانيم، شروع کلام فلسفي که با ابوسهل آغاز شده بود و با ابومحمد نوبختي سرعت گرفته بود، توسط ايشان تنظيم و تدوين شد (23) و بعداً به دست خواجه نصير به کمال نهايي رسيد.آرا و افکار
چنانکه گفته شد، نوبختي ها نوعاً وحدت رأي دارند که آن هم برگرفته از وحدت روش آن ها است. ابواسحاق با اينکه نسبت به آن دو ( ابوسهل و ابومحمد ) از نظر زماني متأخر است - اگر او را مربوط به قرن پنجم بدانيم - اما از نظر آرا و افکار علي رغم اختلاف در مواردي محدود، به آنان نزديک است. (24) گذشت زمان، تحول و تطور مباحث کلامي را به دنبال دارد، لذا او علاوه بر برخورداري از نظم، ترتيب و تدوين مباحث کلامي از آرائي غير از آن دو نيز برخوردار است.1. استقلال عقل در کشف معارف ديني
او در کشف و کسب معارف ديني به استقلال عقل قائل است. وي اولين تکليف را معرفت و شناخت خدا دانسته (25) و راه رسيدن به آن را فقط عقل مي داند. (26) قول معصوم (عليهم السلام) در درجه ي بعدي است؛ چرا که حجيت قول او در گرو عصمت او است. تشخيص معصوم بودن او نيز بر شناخت و معرفت خداوند متوقف است و اگر شناخت خدا از راه نقل ( قول معصوم ) باشد، مستلزم دور خواهد بود. (27)او دليل نقلي را مفيد يقين نمي داند مگر آنکه قرائني موجب اطمينان به حصول يقين از آن شود. (28) در عين حال تصريح مي کند که عقل مفيد علم و معرفت است و ما هم توان رسيدن به آن را داريم. (29)
او در بحث از صفات خداوند نيز ملاک و معيار را راه عقل مي داند و با «وجوب الوجود» به اثبات آن ها مي پردازد. (30)
2. عينيت وجود و ماهيت
او برخلاف نظر مشهور حکما مبني بر زيادت وجود بر ماهيت در ذهن، (31) به عينيت آن دو حتي در ظرف ذهن قائل است. (32)3. ايمان فقط تصديق قلبي است
برخي از متکلمان ايمان را داراي سه رکن: تصديق قلبي، اقرار زباني و علم جوارحي مي دانند. برخي دو رکن اول و دوم را کافي دانسته و گروهي نيز فقط رکن اول را لازم مي دانند. (33) ابواسحاق نوبختي از گروه سوم است. (34)4. معلوم بودن ذات خداوند
همانگونه که وجود خداوند متعال معلوم است، ماهيت او نيز چنين است به علاوه ماهيت خداوند همان وجود معلوم او است. (35)5. جواز لذت عقلي براي خداوند
بر خلاف نظر متکلمان و موافق با نظر فلاسفه و حکما به جواز لذت عقلي براي خداوند قائل است و آن را به کمال تفسير مي کند. (36)6. وجوب اصلح در دنيا
بر خلاف جمهور متکلمان اماميه، معتزله بصره و اشاعره (37) به وجوب اصلح در دنيا - چنانکه در امور دين واجب است - معتقد است. يعني اگر خداي متعالي روزي کسي را زياد کند و او از آن بهره مند شده و از آن جهت ضرري به او و ديگري نمي رسد و مفسده اي و نقصي در آن راه نمي يابد، بر خدا واجب است آن مقدار روزي را به او بدهد. (38)7. قبول توبه بر خداوند واجب نيست
توبه نسبت به بندگان واجب است، اما قبول آن بر خدا واجب نيست (39) و لذا اسقاط عقاب از بنده ي توبه کار تفضل خداوند است نه اينکه بنده استحقاق آن را داشته باشد. (40) از جمله دلايل او، اجماع مسلمانان است که بايد در قبول توبه به درگاه خدا دعا کرد و تضرع نمود. در حاليکه اگر قبول توبه واجب باشد، تضرع و دعا معنا نداشته و تحصيل حاصل است. (41)8. امکان استحقاق ثواب و عقاب از راه دليل نقلي
عقل بر استحقاق ثواب و عقاب دلالتي ندارد. چون خداوند آنقدر به انسان نعمت داده است که جايي براي استحقاق ثواب در مقابل طاعتش نمي ماند، اگر هم عقل به استحقاق ثواب حکم مي کند، دوام آن را نمي توان بفهمد. (42)9. اثبات معاد جسماني
او معاد جسماني را قبول دارد و راه اثبات آن را دليل نقلي مي داند. (43)10. محدوديت گستره عقل
او با اينکه به استقلال عقل قائل است - چنانکه گفته شد - اما محدوديت حکم عقل را نيز مي پذيرد. چنانکه در برخي مباحث معاد - از جمله استحقاق ثواب و اثبات معاد جسماني - و جاهاي ديگر نيز بدان معترف است. (44)چند نکته
1. از مطالعه کتاب کم حجم و پر مطلب او - الياقوت - آزاد انديشي او کاملاً معلوم مي شود. او گاهي با اشاعره موافقت مي کند - با اينکه نظريه کلام نفسي او را هذيان مي داند (45)- مثل عينيت وجود و ماهيت؛ گاهي با معتزله بغداد موافق است مثل وجوب اصلح در دنيا و گاهي بر خلاف مشهور رأي داده است؛ مانند عدم وجوب قبول توبه بر خدا و در مواردي هم با حکما هم رأي مي شود مانند جواز لذت عقلي براي خداوند؛ چنانکه در جاهايي نيز بر خلاف آنان رأي داده است.
2. وجود روحيه آزاد انديشي نشان از تفکر فلسفي و روش خردگرايي او دارد که از خصوصيت هاي خاندان نوبختي بوده است.
3. طرح اين آرا و ديدگاه ها توسط او شايد تعلق او را به اوايل قرن چهارم تقويت کند، چرا که نشانگر ابتدايي بودن مباحث کلامي - البته در مرحله تنظيم و تنسيق - است.
4. تأمل و مطالعه در تعيين عصر زندگاني او مي تواند در تطور و تحول مباحث کلامي امامي، راهگشا و مؤثر باشد.
5. در هر صورت اين کتاب و مؤلف آن چه مربوط به قرن 4 باشد يا 5 و 6، زمينه ساز ظهور و بروز روش خردگرايي فلسفي خواجه نصير است. مواردي از ديدگاه هاي او که مطرح شد مي تواند مؤيد اين نکته باشد.
پينوشتها:
1- ر.ک: فلاسفه شيعه، صص 94 و 95؛ طبقات المتکلمين، ج2، ص 181. سيد حسن صدر او را از بزرگان قرم دوم به شمار مي آورد. سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 365 و آقاي علي اکبر ضيايي وفات او را اوايل قرن هفتم مي داند. ر.ک: الياقوت ( مقدمه )، صص 17 و 18.
2- ر.ک: عباس اقبال، خاندان نوبختي، صص 168-170؛ علي رباني گلپايگاني، ايضاح المراد في شرح کشف المراد، ص8.
3- طبقات المتکلمين، ج2، ص 181؛ مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 33؛ شيعه در حديث ديگران، «تشيع اماميه و علم کلام معتزلي»، ص 25؛ مجموعه مقالات همايش ملاصدرا، ج4، «آخرين دوره ي معتزلي»، ص 507.
4- ر.ک: الفهرست، صص 219 و 220.
5- ر.ک: رجال نجاشي، شماره هاي 68 و 148.
6- ر.ک: اوائل المقالات، همان، ج4، ص 68. و بنونوبخت تخالف فيه و تأباه.
7- الياقوت، ص68. او مي گويد: ظهور المعجزات علي ايدي الاولياء و الائمه جائز و دليله ظهور المعجز علي آصف و علي مريم الي غير ذلک. موارد ديگري از اختلافات آن ها را ببينيد در: شيعه در حديث ديگران، «تشيع اماميه و علم کلام معتزلي»، ص 25. آقاي آلفرد مادلونگ بر اساس همين قرينه معتقد است «الياقوت» مدتي بسيار ديرتر در حدود يک قرن يا بيشتر دور از زماني نوشته شده که عباس اقبال آن را حدود سال 340 ق دانسته است. همان، ص 11 ويلفرد مادلونگ احتمالااً او را مربوط به اواخر قرن ششم مي داند. مجموعه مقالات، همايش جهاني ملاصدرا، «آخرين دوره معتزله»، ج4، ص 507.
8- ر.ک: الشافي، ج1، ص98.
9- او در يک جا مي نويسد: و قولٌ الخصم النَّفس باطلٌ. الياقوت، ص 39. در جاي ديگر مي نيوسدک و الکسب هذيان. همان، ص 46.
10- معلوم نيست که در قرن چهارم، اشاعره و مؤسس آن مطرح و معروف نباشند؛ چنانکه گفته شد، علي بن وصيف متوفاي 336 با اشاعره مناظره هاي داشته است و اين خود بيانگر مطرح بودن آنان است؛ ضمن اينکه ابواسحاق نوبختي با انگيزه خاصي به نقد ديدگاه هاي او پرداخته است چنانکه شيخ مفيد به نقد و طرح ديدگاه هاي معتزليان پرداخته است، به علاوه اصل نظريه کسب قبل از ابوالحسن اشعري نيز مطرح بوده است. ر.ک: بحوث في الملل و النحل، ج2، صص 125 و 126.
11- عباس اقبال، خاندان نوبختي، ص 170. چند قرينه ديگري که او بر مدعاي خود آورده است مردود است که پنج قرينه مورد نظر نگارنده نيز به آن ها ناظر هست.
12- تجريد الاعتقاد، قواعد المرام في علم الکلام، نهج المسترشدين و باب حادي عشر که حجمي در حد الياقوت و يا کمتر از آن دارند. در حاليکه الذخيرة في علم الکلام، سيد مرتضي 550 صفحه است.
13- ر.ک: الياقوت، صص 17 و 18، مقدمه مصحح.
14- ر.ک: النقض، صص 184 و 186. بوسهل نوبختي و ابراهيم نوبختي شيعيان معتقد معتمد بوده اند. البته از قرينه هم رديف آمدن بوسهل و ابراهيم به ويژه با دو صفت معتقد و معتمد بيشتر با احمد بن ابراهيم نوبختي معاصر حسين بن روح سازگار است. ر.ک: طوسي، الغيبة، صص 226، 228؛ سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 372.
15- ر.ک: طوسي، الغيبة، صص 226، 227.
16- ر.ک: علامه حلي، انوار الملکوت، ص2.
17- سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 364.
18- ر.ک: طوسي، الغيبة، صص 226-228؛ سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 374.
19- ر.ک: الياقوت، ص 44. ... هو ملتذٌ بذاته و هذه المسألة سطرنا فيها کتاباً منفرداً و سمّيناهُ بکتاب الابتهاج.
20- ر.ک: روضات الجنات، ج5، ص 22؛ سيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص 365.
21- انوار الملکوت في شرح الياقوت، با تحقيق و تصحيح محمد نجمي زنجاني که براي دومين بار توسط انتشارات رضي در قم، چاپ و منتشر شده است.
22- اشراق اللاهوت في نقد شرح الياقوت، تأليف السيد عميد الدين ابوعبدالله عبدالمطلب بن مجد الدين الحسيني العبيدلي (681-754 هـ) تحقيق علي اکبرضيائي که توسط نشر «ميراث مکتوب» چاپ و منتشر شده است.
23- ر.ک: هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه دکتر اسدالله مبشري، ص 52؛ الياقوت، مقدمه مصحح، صص 16 و 17.
24- ر.ک: شيعه در حديث ديگران، «تشيع اماميه و علم کلام معتزلي»، صص 24 و 25.
25- الياقوت، ص 27، لابد من ان يعرف المنعم فيشکره.
26- همان. لا طريق الي هذه المعرفة الواجبه الا النَّظر.
27- همان. و قول المعصوم لا يکون حجة اِلّا اذا کانَ معصوماً و من معرفة الله تستقاد عصمته فيکون دوراً.
28- همان، ص 28. و الدليل السّمعي لا يفيد اليقين اصلا بجواز الا شتراک و التخصيص و المجاز الي غير ذلک عليه و يفيده مع القرائن الظاهرة.
29- همان، ص 29. و النظر يولد العلم کسائر الاسباب المولدة لمسبباتها و المعارف مقدورة لنا...
30- همان، ص 43. عنوان فصل چنين است: القول في الدلالة علي ان الصفات ثابتةَ من وجوب وجوده فقط.
31- ر.ک: شرح منظومه، ج2، صص 89 و 90. ان الوجود عارض المهيه - تصوراً و اتّحدا هوية.
32- الياقوت، ص 36. وجود الشيء نفس ذاته. براي تفصيل بحث با شرح دلايل او بر عينيت ر.ک: اشراق اللاهوت، صص 149-151.
33- ر.ک: شيخ طوسي، تمهيد الاصول، ص 293؛ سديد الدين حمصي، المنقذ من التقليد، ج2، صص 162 و 163، «سديد الدين حمصي نيز اين عقيده را دارد». اللوامع الالهيه، صص 439 و 440.
34- الياثوت، ص 65. ان الايمان هو التصديق. و ليست الطاعات جزءَ من الايمان. ر.ک: اشراق اللاهوت، ص 429.
35- الياقوت، ص 42. ان ذات الله تعلي هو وجوده. و وجوده تعالي معلوم فذاته تعالي معلومة.
36- همان، ص 44. جهت اطلاع بيشتر ر.ک: عباس اقبال، خاندان نوبختي، صص 177-180؛ اشراق اللاهوت، ص 298. ابواسحاق مي نويسد: المؤثر مبتهج بالذات لان علمه بکماله الاعظم يوجب له ذلک و کيف لا و الواحد منّا يلتذّ بکماله النقصاني... و. لسنا نقول انه يلتذ لخيق شيء ليجب وجوده ازلاً، بل هو ملتذ بذاته. خواجه نصير الدين طوسي نيز اين عقيده را دارد. ر.ک: کشف المراد، ص409.
37- ر.ک: الذخيرة، ص 201؛ سديد الدين حمصي، المقذ من التقليد، ج1، صص 298 و 299؛ اشراق اللاهوت، ص 395؛ کشف المراد، صص 365 و 366.
38- الياقوت، ص 55. و الاصلح واجب في الدنيا اذ لا مانع منه و ترکه بُخل و ايضاً فعدم و قوعه ينقص حقيقة القادر و لا اخلال منه تعالي بواجب لانه انما يحرمُنا ذلک لعملمه بوجود مفسدة فيه.
39- همان، ص 64. و التوبة علي العبد واجبة لقضاء العقل و الشرع بوجوبها، لا يجب قبولها علي الله تعالي.
40- همان، الف. لان المسئ في العرف يحسن قبول توبته و يحسن الاعراض عنه ب. و الاجماع علي الدّعا يمنع وجوبها ايضاً.
41- اشراق اللاهوت، ص 424. ان الاُمة مجتمعة علي الدعاء الي الله تعالي في قبول توبتهم و التضرع اليه فيه و لو کان ذلک واجباً لما حسن فعل ذلک لانه يکون تحصيل الحاصل.
42- الياقوت، ص 63. ليس في العقل مات يدل علي ثواب و لا عقاب، بکثرة النعم التي لاتستحق العبد معها جزاءً علي طاعته و ان استحق فلا دليل علي الدّوام.
43- همان، ص 71. الاَجزاء بعد الموت تجمع و تؤلف، لاخبار الصادق بذلک.
44- همان، ص 69. ان العقل لامدخل له الا في الکليات.
45- همان، ص 52. کلام النفس هذيان.
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
/ج