پايان جنگ جهاني نخست در ادب پارسي

بعد از پايان جنگ جهاني اول، شادروان محمد تقي افشار، عموي من که ساکن بمبئي هندوستان بود و طبع شعر داشت، يک رباعي درباره ي پايان جنگ و انعقاد صلح براي من به لوزان سويس که آنجا مشغول تحصيل بودم فرستاد. پاسخ...
سه‌شنبه، 30 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پايان جنگ جهاني نخست در ادب پارسي
 پايان جنگ جهاني نخست در ادب پارسي

 

نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

محمود افشاري يزدي، گفتار ادبي دفتر دوّم، سال 1353 ش.


بعد از پايان جنگ جهاني اول، شادروان محمد تقي افشار، عموي من که ساکن بمبئي هندوستان بود و طبع شعر داشت، يک رباعي درباره ي پايان جنگ و انعقاد صلح براي من به لوزان سويس که آنجا مشغول تحصيل بودم فرستاد. پاسخ او را با يک رباعي دادم که هر دو را نقل مي کنم:
آن ديو که نام او بود جنگ و جدال * * * الحمد که شد کشته به ميدان قتال
حوريه صلح کو ز ترس آن دو * * * پنهان شده بود باز بنمود جمال
آن ديو که نام او نهي جنگ و جدال * * * هم کشته اگر شده به ميدان قتال
ترسم که کنند زنده اش در پاريس * * * آنان که به اسم صلح گرد آمده حال (1)

راجع به تأيسس جامعه ي ملل متفق

بَرفِتد تا روش رزم در اين بزم کهن * * * دردمندان جهان طرح نو انداخته اند
من از اين بيش ندانم که کفن دزدي چند * * * بهر تقسيم قبور انجمني ساخته اند
اقبال لاهوري

- آرزوي بشر (2)

چون که مي خواست نقش بند صور * * * آرد اندر وجود نوع بشر
داد از خاک پيکري ترتيب * * * صورتي ساخت کامل الترکيب
در وي آميخت بهر کون فساد * * * چند طبع مخالف متضاد
چون بدو حق زندگاني داد * * * در وجودش قواي چند نهاد
شنواييش داد و گويايي * * * ذوق بخشيد و لمس و بينايي
تا مددکار يکدگر باشند * * * کارسازان خير و شر باشند
غير اين پنج قوه ارزاني * * * داشت وي را قواي پنهاني
داد بازش دو قوت ديگر * * * از پي جلب نفع و دفع ضرر
زان يکي شهوت و دگر غضب است * * * اين پي منع و آن پي طلب است
چون سراپاي شهربند وجود * * * کرد ترکيب از آنچه لازم بود
کرد بر ملک تن به استحقاق * * * عقل را حاکم علي الا طلاق
تا بد و خوب کارها نگرد * * * هر عمل را به قوّه اي سپرد
نظري بر وجود بگمارد * * * نسقي در امور بگذارد
پس به هر قوّه خدمتي فرمود * * *چشم را کرد ديده بان وجود
گوش آمد مدير استخبار * * * به زبان داد اداره ي گفتار
همچنين گونه گونه خدمت ها * * * کرد قسمت ميان قوّت ها
ذکر را کاشف دقايق کرد * * * فهم را مدرک حقايق کرد
تا همه کارها قوام گرفت * * * زندگي حسن انتظام گرفت
بيشتر زين همه قوا و شعب * * * کرد دقت به شهوت و به غضب
تا تجاوز ز حد خود نکنند * * * رام باشند و کار بد نکنند
کاين دو قوّت شرير و ناپاکند * * * از پي زندگي خطرناکند
هر دو مکاره اند و عياره * * * دست پرورده نفس امّاره
اين يکي همچو برق سوزنده * * *وان دگر آتش فروزنده
اين پي آرزوي نفس رود * * * وان سوي قهرو دشمني گرود
شهوت از عالمي به دست آرد * * * هم تقاضاي بيشتر دارد
غضب از ذرّه اي نه بر مقصود * * * بنگرد از جهان برآرد دود
اين همه زشتي است و بدکاري * * * و ان همه سختي است و خونخواري
عقل فرمانگزار عدل پرست * * * گر نگيرد زمامشان در دست
هر دو با يکديگر درآميزند * * * در جهان فتنه ها بر انگيزند
گر پي فهم نکته بشتابي * * * اين حقيقت درست دريابي
که بود فتنه هاي اين دو شرير * * * آتش افروز جنگ هاي اخير
اين همه خسروان و پادشهان * * * کارفرماي شرق و غرب جهان
هر يکي بر سرير سلطنتي * * * هر يکي حکمران مملکتي
جمع اسباب کامرانيشان * * * منتظم کار زندگانيشان
خلق فرمانبر اوامر شان * * * جمله تسليم ميل خاطرشان
حکم و قوت به زير و رو دارند * * * مي کنند آنچه آرزو دارند
آنچه آيد ز امرشان بيرون * * * کس نپرسد که اين چرا و آن چون
محو مليون نفوس محترمه * * *وز اراده عليه يک کلمه
با چنين قدرت و توانايي * * * و اختيارات کيف ماشايي
گر قناعت به حق و قسمت خويش * * * داشتندي هميشه بي کم و بيش
چشم بر اين و آن نبستندي * * * بهره ي ديگران نجستندي
هيچ جنگي نبود و پيکاري * * * هيچ رنجي نبود و آزاري
ليک با شهوت جهانگيري * * * بر نتابد قناعت و سيري
طمع بسط ملک و وسعت خاک * * * ببرد فهم و دانش و ادراک
آرزوهاي خودپرستانه * * * نهلد تا ز خواب مستانه
با خود آيند و خوش دهند انصاف * * * که چرا اين تجاوز و اجحاف
سرکشيدن به خانه ي دگران * * *کي بود راه و رسم دادگران
نگذارد به خاک همسايه * * * پاي جز مردم فرومايه
چيست اين شهوت فزون طلبي * * * عجمي را چه کار با عربي
اين ممالک تمام ملک خداست * * * داد او هر چه را به هر کس خواست
عرب و تُرک و ديلم و تاتار * * * عجم و روم و صربي و بلغار
انگليسي، فرانسوي، چيني * * * گرجي و ارمني و لاتيني
ژرمن، اسلاو، هندي و مصري * * * بلژ و روسي، حجازي و بصري
مسلم و گبر و عيسوي و يهود * * * بت پرست و خداپرست و هنود
آفريقايي و آمريکايي * * * اسيايي و يا اروپايي
همه در پيشگاه حق بشرند * * * همه از نوع و جنس يکدگرند
اين چرا مي کشد بر آن شمشير * * * آن از اين از چه مي ستاند اسير
اين بر آن از چه توپ مي بندد * * * که چرا گريد اين چرا خندد
تا کي آدمکشي و خونريزي * * * غارت و قتل و فتنه انگيزي
محو يک ملّتي چرا بايد * * * تا فلان مدتي بياسايد
گر يکي خواست عيش بيش کند * * * کارها بر مراد خويش کند
ديد بايد گناه مردم چيست * * * شخص مسئول اين جرايم کيست
دست در خون خلق آغشتن * * *مردم بي گناه را کشتن
چون سزاوار حاکميت بود * * * کي کجا شرط آدميّت بود
اين تمدن که شرق و غرب گرفت * * * مايه گويي براي حرب گرفت
گوييا از براي خير کبير * * * مي توان برد روز شر صغير
گر زنان داغدار و بيوه شدند * * * بهر يک خواهش پريوه شدند
کودکان گر يتيم گرديدند * * * راحت پادشاه در آن ديدند
امپراتوري حيّ و باقي باد * * * سر مستان فداي ساقي باد
حشمت بارگاه خاقاني * * * باد بر جا و ديگران فاني
ملتي را چه غم ز رنجوري * * * باد سالم رئيس جمهوري
خون بيچارگان شد ار پامال * * * باد سرسبز و سرخ روي قرال
ملت ار گشت ناتوان و نزار * * * باد پاينده دستگاه تزار
گر رود سر هزارها بر باد * * * سر سلطان ما سلامت باد
از پي کامراني دو سه دم * * * عالمي گر رود ز دست چه غم
هر که غوري در اين معامله کرد * * * خوب تحقيق حل مسئله کرد
کانچه رنج است و محنت و تعب است * * * جمله ز آثار شهوت و غضب است
عقل اگر حاکم قضيه بدي * * * همه را حق علي السويه بدي
کي روا داشتي که ميليون ها * * * نوجوانان تپند در خون ها
يا هزاران بلاد آبادان * * * جمله باخاک ره شود يکسان
يا هزاران هزار کودک و زن * * * جان دهد بهر خاطر تو و من
حيرت آيد مرا از اين بسيار * * * که در اين خلق نيست يک هشيار
ز اين همه فيلسوف دانشمند * * * که نويسند بهر دنيا پند
يک نفر نيست تا کند فرياد * * * آه از اين جور و داد از اين بيداد
نيست يک تن که از براي همه * * * گويد از روي عدل يک کلمه
مردمان را نيافريد خدا * * * تا که بي موجبي شوند فدا
از چه گردد نفوس انساني * * * فديه چون گوسفند قرباني
آدمي رکن اعظم دنياست * * * که جهان از وجود او برپاست
بهر دلخواه خودپرستي چند * * * شايد اين رکن را ز پاي فکند؟
من در اين گفتگو که هاتف غيب * * * گفت هي هي مگير چندين عيب
کانچه گفتي حقيقت است و درست * * * بيش و وجدان و عدل حق با تُست
ليک اهل سياست و پلتيک * * * نکنند احتياط از اين بد و نيک
که دول را سياستي بايد * * * قدرتي و رياستي بايد
پلتيک آنچه اقتضا دارد * * * مرد بايد همان به جاي آرد
ديپلمات از جهان چه خواهد نام * * * شهرت و برتري و جاه و مقام
اسب تازد وزير ديپلمات * * * ور جهاني پياده ماند و مات
پيشرفت ار کند سياست مرد * * * گو برآيد ز دودمان گرد
نصرت و فتح در صفوف مصاف * * * که رسد شهرتش زقاف به قاف
به که يک ملّتي به آرامي * * * زندگاني کنند و خودکامي
ناله ي دختران و بيوه زنان * * * چه کند پيش زنده ياد کنان
تو از اين چيزها مشو دلتنگ * * * کار جنگ است نام دارد و ننگ
تو مپندار کاين تو تنهايي * * * که گرفتار اين من و مايي
ديگران نيز در جهان هستند * * * که بدين حادثات پا بستند
نشنيدي مگر که مردي راد * * * زآمريکا زده است اين فرياد
بشنوي گر اصول ويلسوني * * * ديگر اين گونه شکوه ها نکني
گفتم اي پيک پي خجسته سروش * * * خوش رساندي مرا نويد به گوش
نفست تازه باد و مقدم خير * * * بد همين انتظار من لا غير
کز بزرگان فيلسوف جهان * * * يکي اين ماجرا نهد به ميان
هم مگر او دهد ز خير و ز شر * * * انتهايي به سرنوشت بشر
کيست اين خواجه ي نکوفرجام * * * که ببردي از او به خوبي نام
گفت اين يک نفر زارکان است * * * صاحب همّت است و وجدان است
اندر آمريک سخت مشهور است * * * واندر آنجا رئيس جمهور است
اندران روزها که آتش جنگ * * * شعله ور بود در فضاي فرنگ
اين حکيم يگانه ي استاد * * * که نظر داشت بر صلاح و فساد
جنگ را خواست خاتمت دادن * * * نو اساسي به عدل بنهادن
پس پر نسيب چند کرد انشاد * * * به حريفان نمود پيشنهاد
گر چه جنگاوران در آن پيکار * * * آنچنان گرم بودشان بازار
کان اصول متين حق پرور * * * اندر ايشان نکرد هيچ اثر
ليک چون حرف حق هر آنچه که هست * * * اثر خود نمي دهد از دست
عاقبت جلوه اي درخشان کرد * * * اثر خويشتن نمايان کرد
اينک ار گوش هوش تو برجاست * * * بشنو اين اصول بي کم و کاست
چارده بند داده او ترتيب * * * که کند عقد صلح را ترکيب

ماده ي اوّل

اوّلاً آنچه عهد مي بندند * * * و آنچه مابين خويش بپسندند
بايد البته شکار بود * * * هر چه باشد به روي کار بود
پس از آن هيچ گون مقاوله اي * * * که خصوصي کنند معامله اي
نيست پذيرفته در ميان ملل * * * کان مصون نيست از خطا و خلل

ماده ي دوم

ثانياً بحرها شوند آزاد * * * روز جنگ آنچنان که روز وداد
مطلقاً راههاي دريايي * * * وا شود بهر بحر پيمايي
ليک از آبي نباشد اين حاکي * * * کش بود اختصاص با خاکي
باز اين قيد هست مستثنا * * * همه يا قسمتي ز يک دريا
که به حکم حقوق بين ملل * * * سد آن موجب اوفتد به عمل

ماده ي سوم

ثالثاً بايد از جهان افکند * * * آنچه دارد به اقتصاد گزند
پس نمودن به جاي آن ايجاد * * * به تساوي تجارتي آزاد

ماده ي چهارم

رابعاً لازم است اطمينان * * * جستن از يکديگر به وجه زمان
کانچه افراد عسکري دارند * * * جز به قدر لزوم نگذارند
يعني آنقدر از آن به کار آيد * * * که انتظامات ملک را شايد

ماده ي پنجم

خامساً با کمال بي طرفي * * * فکر کردن به نيت شرقي
که شود با شرايطي آزاد * * * حق مستملکات استرداد
اندر اين اصل چند چيز دگر * * * بايد آورد خود به مدّنظر
تا که مقصود از آن شود حاصل * * * باشد اطراف کار را شامل
چو به مستملکات درنگريم * * * دو نظر اندر آن به کار بريم
يکي از ان منافع سکنه است * * * که سزاوار دقت حسنه است
وان دگر خواهشي که دولت آن * * * کند از روي حق و عدل بيان
اين دو را با نهايت تدقيق * * * کرد بايد به يکدگر تطبيق
پس نهادنش براساس متين * * * که تساوي در آن بود به يقين
نيز بايد که شکل آن دولت * * * شود احراز در مقام و صفت

ماده ي ششم

سادساً واگذاشتن به تمام * * * خاک روسيه را بدون کلام
نظمي اندر امور وي دادن * * * روش دلپسند بنهادن
تاکه گردند مطمئن دگران * * * کس نباشد ز سوي وي نگران
خود روسيه نيز بتواند * * * کارها بر مراد خود راند
انتخاب و اداره ي اعمال * * * اندر آرد به بهترين احوال
که کند جلب از طريق عمل * * * سوي خود حسن اعتماد ملل

ماده ي هفتم

سابعاً اقتدار بلژيک است * * * کاين تقاضاي دور و نزديک است
دست بايد کشيدن از خاکش * * * رفع وضعيت اسفناکش
جمع اسباب کاميابي هاش * * * زود تعمير آن خرابي هاش
تا پي حق حاکميت خويش * * * هيج مانع نبيند اندر پيش
ورنه افتد بسي شکست و خلل * * * در اساس حقوق بين ملل

ماده ي هشتم

ثامناً تخليه ي فرانسه است * * * گر سر الفت و موانسه است
هر خرابي رسيده است بدان * * * کرد بايد مرمت و جبران
نيز در باب آلزاس و لورن * * * کرد بايد شرايطي متقن
که تلافي شود به وجه کمال * * * هر خطائي که رفت پنجه سال

ماده ي نهم

تاسعاً از براي ابطالي * * * ساخت بايد زمينه اي عالي
تا حدوديش برقرار شود * * * که به ملّيت آشکار شود

ماده ي دهم

عاشراً بهر هنگري و اتريش * * * هست مارا چو اين نظر در پيش
که بماند مقامشان محفوظ * * * در ملل حقشان بود ملحوظ
داد بايد بدان ملل فرصت * * * تا نمايند دقت و همت
به ترقي و حفظ استقلال * * * در نظامات حال و استقبال

ماده ي يازدهم

گشت مخصوص بند يازدهم * * * به سه قسمت ز جمله ي مردم
عرب و آنگه رماني و قرطاق * * * که بسي کرده اند حمل مشاق
گفت بايد عساکر خصما * * * خاک اين هر سه را کنند رها
داد بايد رهي به صرب آزاد * * * سوي دريا کزان شود دلشاد
دول بالکان روابط خويش * * * خوب و محکم کنند بيش از پيش
نظر مصلحت به طرز عمل * * * بپذيرند از بزرگ دول
تا که اوضاع اتحاديشان * * * از سياسي و اقتصاديشان
حرمت خاکشان تمام و کمال * * * به ضمانت پذيرد استقلال

ماده ي دوازدهم

آنچه در ماده ي دوازده است * * * حرف درباب تُرک ها زده است
که همي داشت بايد ارزاني * * * سلطنت را به تُرک عثماني
هم به ديگر ملل که تا امروز * * * مانده در تحت حکم تُرک هنوز
بايد امنيتي رساند چنان * * * که به آسايش و به اطمينان
داخل خويش را نظام دهند * * * به ستقلال خود قوام دهند
داردانل چو معبري آزاد * * * بازماند چنانکه بسته مباد

ماده ي سيزدهم

داشت در بند سيزده نظري * * * به لهستان و گفت خوش خبري
که شود خاک وي تمام آزاد * * * دولتي مستقل در آن ايجاد

ماده ي چهاردهم

ماده ي چهارده دليل ره است * * * که فروزان چو ماه چارده است
کان حکيم بزرگ فرزانه * * * از مقالات چهارده گانه
شاه فرد قصيده اش اين است * * * شاهکار عقيده اش اين است
گفته در وي که در ميان ملل * * * مجمعي لازم است مستکمل
با اصولي مبرهن و منصوص * * * مبتني بر شرايط مخصوص
تا در آن از مصالح جمهور * * * سخن آرند و پيشرفت امور
اختلافي اگر ميان دول * * * رو دهد در تصادمات عمل
هم بدان جا کنند جمع رجوع * * * زان بخواهند حل آن موضوع
چون چنين مجمعي شود تأسيس * * * عاري از عيب و خالي از تلبيس
بي گمان حفظ مي کنند در آن * * * به تساوي حقوق خرد و کلان
هاتف غيب اين چهارده اصل * * * چون به من بر شمرد فصل به فصل
مغز من تازه شد از آن کلمات * * * روحم آمد به رقص از آن نغمات
جملگي گشت نقش خاطر من * * * تسليت بخش قلب مضطر من
آفرين گفتم و مديح بسي * * * بر چنان کامل العيار کسي
يافتم فکرت متينش را * * * نظريات دوربينش را
که همه عالم المنافع بود * * * به صلاح عموم راجع بود
خواست تا زندگاني عالم * * * شود از طرح تازه اي محکم
چون ز دنياي تازه خيزد مرد * * * سخن تازه بايدش آورد
فکر کردم در اين اصول بسي * * * تازه کردم ز نغمه تش نفسي
در يکايک تعمقي شايان * * * کردم و غور و فحص بي پايان
تا معانيش نيک دريابم * * * لذت روح بيشتر يابم
گر چه بد جمله استوار و سترگ * * * برگزيدم از آن سه اصل بزرگ
اوّل آزادي است و استقلال * * * در بر و بحر بر طريق کمال
کاين گشايد ره تعالي را * * * پر کند جاي هاي خالي را
دسته هايي که دست بسته بدند * * * طاير بال و پر شکسته بدند
دستشان گردد از سلاسل باز * * * به ترّقي کنند خوش پرواز
قدم آزاد بر نهند به راه * * * سوي مقصد به موجب دلخواه
گردن از طوق بندگي بکشند * * * لذت ذوب زندگي بچشند
سعي بايد در اين به غايت کرد * * * نيز يک نکته را رعايت کرد
کانچه نامش نهند آزادي * * * نبود هرج و مرج و بربادي
کاين نه آزادي است بستگي است * * *نه درستي است بل شکستگي است
همت آزادي اصل آزادي * * * نه خرابي به جاي آبادي
بايدش راه روشني باشد * * * در حدود معيني باشد
نه که هر کس هر آنچه خواست کند * * * دست در کارهاي زشت زند
اين خورد خون آن که آزادي است * * * آن برد مال اين که افرادي است
نه حکومت شناختن نه خدا * * * نه سياست شناختن نه جزا
نه نهادن به معدلت گردن * * * نه به قانون متابعت کردن
که چنين گر شوند خلق آزاد * * *ملک و ملّت از آن رود بر باد
دو يمين است رد مغضوبات * * * جبر کسر و بناي مخروبات
تا حقوق کس از ميان نرود * * * کار بر ميل اين و آن نرود
هر کسي حق خود به دست آرد * * * تخم خود در زمين خود کارد
وان سه ديگر که هست جان کلام * * * ماده ي چهارده است خير ختام
حبذا مرد کامل دانا * * * که در اين بند داده او فتواي
مجمع عالي عمومي را * * * دادگستر غريب و بومي را
گر در اين اصل غور فرمايند * * * اين چنين مجمعي بيارايند
که بود مرکز حقوق جهان * * * نظر افکن به آشکار و نهان
کارها صورت دگر گيرد * * * زندگي زندگي ز سر گيرد
او شود تکيه گاه عدل بشر * * * قاطع کارها ز خير و ز شر
او دهد رأي عالم آرا را * * * حل کنند مشکلات دنيا را
حکمرانان مطيع احکامش * * * سرکشان پاي بست الزامش
دفتر کاينات باز کند * * * دست حق پروري دراز کند
کار بر گفته ي خدا سازد * * * حق و باطل ز هم جدا سازد
نه به بيرق نظر کند نه سپاه * * * نه ز سلطان حذر کند نه زشاه
از کسي هر که هست نهراسد * * * هيچ کس را به شخص نشناسد
نکند حکم بهر خاطر کس * * * چشم بر حق و عدل دارد و بس
نظرش چون به عدل و حق باشد * * * هر چه گويد به يک نسق باشد
کارگاه حقوق انساني است * * * حکم فرماي عالي و داني است
فرق ننهد وضيع را ز شريف * * * متساوي برش قوي و ضعيف
قسمت پير بر جوان ندهد * * * به توانا ز ناتوان ندهد
گر بدين گونه کار يک چندي * * * بگذرد بي حجاب و دربندي
بيني آنکه که زندگاني چيست * * * معني عيش و کامراني چيست
بيني آنگه که گرگ و ميش به هم * * * چون هم آغوش گردد و توأم
ظالم آيد به خدمت مظلوم * * * پي محکوم له دود محکوم
گفتم اندر ميان جوش و خروش * * * اين نظرهاي خويش را به سروش
گفتگويم به وجد و شادي بود * * * حرکت جمله غير عادي بود
شعفم بي قرار مي آمد * * * خنده بي اختيار مي آمد
چون بدين گونه ديد احوالم * * * کرد حيرت سروش از اين حالم
گفت ناگه ز دست از چه شدي * * * باده ناخورده مست از چه شدي
از چه ديوانه گشته اي چو فتاد * * * چه اثر حرف ويلسون به تو داد
که چنين دادي اختيار ز کف * * * همچو ديوانه بر لب آمده کف
گفتم اين حرف هاي مردانه * * * گر مرا کرده است ديوانه
نيست جاي شگفت و استعجاب * * * مي کشان را بس است بوي شراب
آرزوئي که بود در سر من * * * در همه عمر نقش خاطر من
اينک از فکر ويلسون سر زد * * * حلقه هاي اميد بر در زد
همه وجدم ز حرف آخر اوست * * * کابرومندتر مفاخر اوست
اي سروش اينک ار به رعنايي * * * قدمي چند رنجه فرمايي
پيش آن مرد محترم بروي * * * گوييش از من آنچه مي شنوي
بر سرم منت عظيم نهي * * * حقي از صحبت قديم نهي
چون به ديدار وي شوي نايل * * * گوي کاي مرد بخرد کامل
بخت يار تو باد و حق ياور * * * باختر از تو شاد تا خاور
خوب گفتي و نيک در سفتي * * * سخني از روي مصلحت گفتي
اين پرنسيپ خويش مد کردي * * * عالمي را رهين خود کردي
آفرين بر تو باد وجدانت * * * باد گويا زبان حق رانت
تو که اين سرنوشت آدميان * * * شنواندي به گوش عالميان
سزد ار بشنوي به آساني * * * يک سؤال از اديب ايراني
که چون در کنفرانس بنشيني * * * کارهاي جهانيان بيني
آن مقاصد که در نظر داري * * * بر سر ميز صلح بگذاري
اندر آن دم که مشکلات ملل * * * اندر اين کنفرانس گردد حل
اندر آن دَم که چشمهاست به راه * * * تا چه زايد ز مشورت ناگاه
اندر آن دَم که گوش ها بر در * * * مي کشد انتظار کسب خبر
اندر آن دَم که خوان تقسيمات * * * مي دهد قسمت حيات و ممات
اندر آن دم که کلک حق پرور * * * مي نويسد مقدّرات بشر
حق هر مملکت شود تعيين * * * آتيه ي هر کسي شود تأمين
حق ( ايران ) بگوي رندانه * * * کاملاً حفظ مي شود يا نه
که جز اين نيست در دل مکنون * * * کل حزب بمالهم فرحون
حسين سميعي
سراينده ي منظومه ي آرزوي بشر بعدها که جريان وقايع را دور از پيش بيني هاي خود ديده بود، از خوش بيني اوليه ي خود ملول گشته و در جهت جبران سروده آرزوي بشر، منظومه ي ديگري تحت عنوان جامعه الحيوانات مي سرايد که در ديباچه آن منظومه چنين آورده است :

ديباچه

در سال 1337 قمري که در اسلامبول توقف داشتيم، يک روز در يکي از جرايد چهارده ماده پيشنهادي مستر ويلسون رئيس جمهور آمريکا را که راجع به متارکه جنگ بين المللي و پيش بيني هاي صلح بود خواندم و ملاحظه آن مرا به شوق آورد که آن مواد را با همان تقرير و تنظيمي که او کرده است به نظم پارسي درآورم و در ظرف يک هفته انجام يافت و آرزوي بشرش نام نهادم. سپس همان منظومه پارسي رابو بجا نيز نظم کردم و هر دو در اسلامبول چاپ شد.
البته پس از استقرار صلح و تشکيل جامعه ي ملل، همه ي عالميان انتظار داشتند که جامعه ملل با مشي عاقلانه، عادلانه و بي طرفانه خود به آشفتگي هاي جهان و اختلاف دول و جنگ هاي خانمان برانداز که بر اثر آن اختلافات پيدا شده و جامعه بشريت را رو به فنا و زوال مي برد خاتمه داده و صفحه ي جهان را با حسن تدبير و نفوذ تعليمات و تنسيقات خود پر از صلح، صفا، آزادي، برابري و برادري خواهد کرد. اما متأسفانه هر چه بر عمر جامعه ي ملل بيشتر گذشت عدم موفقيت آن بيشتر شد و اختلافات بزرگتر و دامنه دار تر گرديد و آن همه اميدواري ها که جهانيان داشتند به يأس و نوميدي مبدّل گشت. در همين وقت بود که من اين رباعي را پرداختم :
گفتم که به پند ويلسون گوش دهند * * * اين مردم نيش خورده را نوش دهند
کي دانستم که اين همه رو بازي است * * * لالا خوانند و خراب خرگوش دهند

- جامعة الحيوانات

دارم از کودي خويش به ياد * * * دايه اي بود مرا پاک نهاد
با منش بود چون فرزند نظر * * * مهربان بود به من چون مادر
سال ها پرورشم او مي داد * * * همه خواب و خورشم او مي داد
هر شب از خرد و بزرگ و زن و مرد * * * مجلسي گرم فراهم مي کرد
سخن از هر در و هر جا مي راند * * * قصه مي گفت و حکايت مي خواند

آغاز سخن

يا دارم شبي اين قصه سرود * * * که يکي بود و يکي هيچ نبود
بود صحراي وسيعي و در آن * * * مجتمع دسته اي از جانوران
گوسفند و سگ و اسب و اسرت * * * شتر و گاو و خر از ماده و نر
همگي همدم و همراز شده * * * الفت و صحبتشان ساز شده
خوش در آميخته با يکديگر * * * مشترک آمده در نفع و ضرر
روزها جمله به گشت و به چرا * * * شب دل آسوده ز چون و ز چرا
اندر آن دشت که از چار طرف * * * سبز و خرّم بد و پرآب و علف
مدّتي با دل خوش آسودند * * *کامياب و متنعم بودند
ليک از آنجا که در اين کاخ بدي * * * نبود نعمت و راحت ابدي
فلک آخر کلکي در هم زد * * * عيش آن جانوران بر هم زد
روزکي گرگي از آن سوي گذشت * * * چشمش افتاد بر آن خرم دشت
آن همه جانور فربه زفت * * * ديد و يک جا دلش از دست برفت
زود اين مژده بر ياران برد * * * بويي از مي بر ميخواران برد
کاي حريفان چه نشستيد اينجا * * * دل به اميد چه بستيد اينجا
آن طرف جانوران بيشمرند * * * مر شما را همگي منتظرند
لقمه اي چرب رسيد از مولا * * * سر بر آريد ز زير شولا
با من آييد که بي زحمت و رنج * * * مستقيماً ببرمتان سر گنج
خيل گرگان که در آنجا همگي * * * ناتوان بودند از گرسنگي
روز و شب بر اثر جوع گران * * * در پي طعمه ز هر سو نگران
زين بيشارت که رفيقک آورد * * * گرم گشتند در آن مکمن سرد
هاي و هوئي به کمينگاه افتاد * * * جست و خيزي به ميان راه افتاد
اين يکي ديده فرو دوخت که کيست * * * وان دگر گوش فرا داشت که چيست
اين به سخريه سري مي جنباند * * * وان به بازيچه دمي مي جنباند
اين خبر داد نشاطي به سباع * * * کاين به رقص آمد و آن يک به سماع
با سلام و صلوات و تکبير * * * جمع گشتند در اطراف بشير
کاي بشير اي نفست روح روان * * * اي بشير اي قدمت راحت جان
چه روانبخش دمي داري تو * * * چه مبارک قدمي داري تو
زين بشارت که تو دادي ما را * * * کردي احيا همه موتي ها را
زنده ماني که ز تو زنده شديم * * * خواجگي کن که تو را بنده شديم
رشته ي گردون ما در کف تست * * * رقص ما جمله بساز و دف تست
هين برو تا ز پي آيند انباع * * * که تويي قافله سالار سباع
رو که هر جا برون مي آييم * * * ره به دنبال تو مي پيماييم
شد روان الغرض آن بد فرجام * * * در قفايش به تکاپو دد و دام
راه بسپردند آن بدگُهران * * * راست تا جايگاه جانوران
در فلک بود دم گرگ پديد * * * کاين گله گرگ بدان جاي رسيد
صبح چون شير فلک يال افراشت * * * وز جهان پرده ي ظلمت برداشت
ناگه آن دشت شد از دور عيان * * * چشمشان خيره شد از ديدن آن
مرتعي تازه و خرّم ديدند * * * مايه ي عيش فراهم ديدند
طعمه ي بي حد و پايان جستند * * * خوب جستند و فراوان جستند
لاجرم حرص بهيمي زد جوش * * * در فتادند به غوغا و خروش
کاي حريفان نبود جاي درنگ * * * نعمت آماده بود فرصت تنگ
بشتابيد که روز آماده است * * * روز آماده خدامان داده است
بي محابا همه بودند بر آن * * * که بتازند بر آن جانوران
ليک يک تن ز ميان عاقل بود * * * خوب و بد ديده و روشندل بود
چون که در کار بدش تجربتي * * * داشت پيش رفقا منزلتي
دوستان را چو چنان ديد عجول * * * وز پي طعمه حريص و شنگول
بانگ زد کاي رفقا صبر کنيد * * * خويش بر آب و بر آتش مزنيد
گر چه اين لقمه بود چرب و لذيذ * * * زهر را فرق ببايد ز نبيذ
بي محابا نتوان رفتن پيش * * * حزم از کف ننهد دور انديش
مرد با تجربه ي روشن رأي * * * تا نبيند جا نگذارد پاي
اندکي فکر و تعقل بايد * * * وندرين کار تأمل بايد
سوي صحرا نظري بايد کرد * * * جانوران را شمري بايد کرد
اين بهايم ز حساب افزونند * * * وز قياس عددي بيرونند
پس شما را که بود عده قليل * * * حزم بايد نه شتاب و تعجيل
بايد اندازه گرفتن کم و بيش * * * زور آنان را با قوّه ي خويش
گر چه باشيم توانا و دلير * * * خود بر اين جانوران غالب و چير
ليک کافي نبود تنها زور * * * شير را درشکند حمله مور
پس همان به که قياسي گيريد * * * پند يارانه ي من بپذيريد
گرچه با آن شغب و جوع و شتاب * * * پند وي بود گران بر اصحاب
ليک چون داشت در آن قوم نفوذ * * * سر نهادند بر آنچ او فرمود
که به عقلت همه ايمان داريم * * * حکم کن گوش به فرمان داريم
گفت در کار من انديشيدم * * * پشت و رو را به تعمق ديدم
گر به يکباره کنون حمله بريم * * * بي محابا ره صحرا سپريم
زود باشد که پشيمان گرديم * * * با خطر دست به گريبان گرديم
صرفه هرگز نبود در پيکار * * * بيست تن در قبل بيست هزار
پس اگر مرد بود دور انديش * * * نقشه کار کشد هم از پيش
من بر آنم که در اين دره و کوه * * * که محيط است بر اين دشت و گروه
بهر خود چند کمينگه سازيم * * * وندر اين جا به کمين پردازيم
اين جماعت که زما بي خبرند * * * تک تک از هر طرفي مي گذرند
ما به نا گه ز کمينگه تازيم * * * هر يکي کار دو سه تن سازيم
پس همه روزه بدين حيله و رنگ * * * طعمه خويش درآريم به چنگ
همه گفتند رفيق اي والله * * * اين بود فکرت مرد آگاه
پس به دستور وي آن جمع و حوش * * * در کمينگاه نشستند خموش
چشم بر راه که پيش آيد صيد * * * تا به چالاکيش آرند به قيد
زان بهايم که در آن دشت فراخ * * * مي کشيدند سر و گردن و شاخ
مي چريدند مسرت ناکان * * * غافل از حيله آن بي باکان
يک يک و دو دو نهادندي روي * * *روزها بهر چريدن هر سوي
ره سپردندي زان پهن فضا * * * خود به پاي خود تا سوء قضا
هر که راهش به کمينگاه افتاد * * * خوش ز راه آمد و در چاه افتاد
ناگهان گرگي جستي ز کمين * * * برگرفتيش و فکندي به زمين
وان دگر جانوران گمراه * * * زانچه مي رفت نبودند آگاه
زآن که بد عده فزون راه دراز * * * وآن که مي رفت نمي آمد باز
تا به ياران خبري باز دهد * * * علم و آگاهي از آن راز دهد
چند روزي چو بر اين حال گذشت * * * اندک اندک اثري ظاهر گشت
اين پي مادر خود گشت و نديد * * * وان ز فرزند صدايي نشنيد
اين يکي همسر خود جست و نبود * * * وان دگر خواند و جوابي نشنود
زين معما همه حيران گشتند * * * بس پريشان و هراسان گشتند
روي زي کوه و کتل آوردند * * * فحص کامل به عمل آوردند
وز پس کوشش و سعي بسيار * * * کشف گرديد بر ايشان اسرار
پس نشستند پي چاره ي درد * * * متحير که چه مي بايد کرد
هر يکي نطقي و تقريري کرد * * * هر کسي فکري و تدبيري کرد
اين يکي گفت که هان بالاجماع * * * زدمان بايد بر صف سباع
وان دگر گفت که اين بي باکي است * * * حزم خود لازمه ي چالاکي است
وان دگر گفت که با صلح و سلام * * * به سوي خصم فرستيم پيام
که ز ما بيگنهان درگذرند * * * به کمينگاه دگر رخت برند
راحت ما را بر هم نزنند * * * رحم بر مشتي بيچاره کنند
وان دگر گفت که بي پيشکشي * * * اين عمل راست نيايد به خوشي
يک نفر کز همه زيرکتر بود * * * گوش مي داد و بياني ننمود
قوم گفتند که اي يار عزيز * * * از چه خاموشي برگوي تو نيز
ما همه منتظر رأي توايم * * * چشم بربسته به ايمان توايم
نوبت مصلحت انديشي تست * * * کت بود رأي متين فکر درست
اين قدر ساکت و خاموش مباش * * * سخني گوي همه گوش مباش
چون چنين ديد تقاضا ز ميان * * * سربرآورد و چنين کرد بيان
کانچه گفتيد شنيدم همه را * * * زبر و زير بديدم همه را
اين تدابير صحيح است ولي * * * نبود در نظر من عملي
حمله بر دشمن خونخوار قوي * * * يا تضرّع بر بدخواه قوي
وآنچه گفتند ز ديگر اقسام * * * اوستادان و مخاديم گرام
هيچ يک چاره کار مانيست * * * ور کند چاره ي فوري آني است
فکر و تدبير کهن بايد کرد * * * چاره کار ز بن بايد کرد
من برآنم که کنيم اين اوضاع * * * عرصه در پيش خداوند سباع
اين شکايت به بر شير بريم * * * داد زي عدل جهانگير بريم
او کند حکم به بالا و به پشت * * * اختيار همه دارد در دست
عرض ما را به کَرم بپذيرد * * * داد مظلوم ز ظالم گيرد
همه گفتند که تدبير صواب * * * خود همين است و درست از هر باب
نک بفرماي که اين کار بنام * * * چون توان داد به خوبي انجام
گفت بايد که فرستيم سفير * * * دو سه تن مرد سخندان بصير
تا نمايند بر شير ژيان * * * حال ما را ز کم و کيف بيان
ليکن اين مسئله دشوار بود * * * در خور دقّت بسيار بود
زآنکه از بهر مهمي چونين * * * بِخردي بايد هشيار و متين
هر کسي را نتوان داشت گسيل * * * که شناسند موکّل ز وکيل
پس همان به که همه بنشينيم * * * وز ميان يک دو سه تن بگزينيم
که توان کرد در اين امر دقيق * * * به صلاحيت آنان تصديق
پس بگفتند و شنيدند بسي * * * پي بگزيدند شايسته کسي
عاقبت قرعه ي اين پيشنهاد * * * خوش به نام شتر و گاو افتاد
اين دو تن نخبه شدند از دگران * * * به نمايندگي جانوران
زان سپس نامه اي انشا کردند * * * پاي آن را همه امضا کردند
که فرستاده شوند اين دو امير * * * به رسالت زبهايم بر شير
چون بر اين گونه مقرّر شد کار * * * شتر و گاو به تمکين و وقار
سازد ره ساخته گشتند روان * * * به سوي تختگه شير ژيان
ره سپردند دو روزي به شتاب * * * تا رسيدند به باب الابواب
ديده بان بانگ برآورد که هان * * * يک قدم آمدن اين سو نتوان
کيستيد و زکجا آمده ايد * * * نامتان چيست چرا آمده ايد
شتر و گاو به آهنگ متين * * * مر ورا پاسخ گفتند چنين
آمديم از طرف جانوران * * * دادخواه از ملک دادگران
گفت يک لحظه بمانيد به جا * * * تا اجازت طلبم بهر شما
رفت و بازآمد و آنها را برد * * * به نگهبان دروني بسپرد
وان نگهبان به نگهبان دگر * * * تا رسيدند به نزديک مقر
حاجبي شد که پي اين دو رسول * * * از ملک گيرد فرمان دخول
اندکي ديد شد اين آمد و رفت * * * دل رسولان را در سينه بکفت
دست بر دامن اصحاب شدند * * * بار جستند و شرفياب شدند
سجده کردند و به خاک افتادند * * * روي بر پاي ملک بنهادند
ملک آن گونه که اندر خور بود * * * گرم پرسيد و نوازش فرمود
گفت شکواي شما از که و چيست * * * ستمي گر شده از جانب کيست
باز گوييد عيان آنچه فتاد * * * تا ز ظالم بستانم من داد
شتر و گاو به پاي ايستادند * * * داد تعظيم و تشکر دادند
پس به صد مسکنت و عجز و ادب * * * بگشودند تظلم را لب
کاي خداوند همه جانوران * * * نافذ الامر کران تا به کران
ابد الدهر بماني زنده * * * دولت و سلطنت پاينده
جمعي از جانوران چندي پيش * * * ماندو دور از وطن و مأمن خويش
هر طرف روي نهادند مگر * * * جاي گيرند به مأواي دگر
فحص کردند و تجسس بسيار * * * تا به توفيق خدا آخر کار
دشتي آسوده به دست آوردند * * * وندران قصد اقامت کردند
تا بگيرند در اطراف ملک * * * جاي در سايه ي الطاف ملک
با زن و بچه و با کوچ و بنه * * * آرميدند در آن چند سنه
مي کشيدند به راحت نفسي * * * نز کس آزرده نه موذي به کسي
ليک چندي است که خصمي بدخواه * * * جسته ناگاه بدين مأمن راه
ظلم اين دشمن بگسسته لجام * * * زندگي را به همه کرده حرام
نک به درگاه تو روي آورديم * * * در برت عرض شکايت کرديم
تا تو اي خسرو پاکيز نهاد * * * حکم فرمايي و بستاني داد
اي ملک عدل تو عالمگير است * * * هر کجا هست حديث شير است
هر که در سايه ي الطاف تو زيست * * * هرگز از هيچ کسش پروا نيست
شهرت دادگري هاي ملک * * * بر يتيمان پدري هاي ملک
همه اطراف جهان را پر کرد * * * نان بيدادگران آجر کرد
در چنين دوره و اين عهده و زمان * * * که جهان پر شده از عدل و امان
کي روا باشد کز ظالم شوم * * * اين قدر ظلم رود بر مظلوم
چون نيوشيد ملک شکواشان * * * ناله و ندبه و استدعاشان
نظري کرد و بجنباند سري * * *يعني اکنون کنم اين دادگري
کارداران وزيران و صدرو * * * همه بودند شرفياب حضور
زان ميان کرد اشاره به پلنگ * * * کاي مهين معتمد با فرهنگ
اين دو تن را ببر و خوش بنشان * * * نيک واپرس همه نام و نشان
وآنچه گويند شکايت بشنو * * * همه را ثبت کن از کهنه و نو
ساز راپرتي و آور به حضور * * * تا دهم هر چه که بايد دستور
سر تعظيم فرو داشت پلنگ * * * پس برون رفت و نکرد ايچ درنگ
وان رسولان ز قفايش توأم * * * آمدند و بنشستند به هم
زان نشست سه توانا سرهنگ * * * کشف شد رمز شتر گاو پلنگ
کرد تحقيق پلنگ از دو رفيق * * * ما جرا را همه با فهم دقيق
وانچه بشنيد تمام بنوشت * * * بي کم و کاست چه زيبا و چه زشت
زود فهرستي از آن جمله نگاشت * * * برد و بر تختگه شير گذاشت
شير بگرفت و سراپا برخواند * * * پس وزيران را در پيش نشاند
وان نبشته بر ايشان افکند * * * تا بخوانند و در آن رأي زنند
يک به يک جمله به جمله خواندند * * * چيزها گفته سخن ها راندند
در بيانيّه ي خود گاو و شتر * * * داشتندي چو ز دشمن دل پر
نسبت بد به ددان داده زياد * * * مختصر چيز نبردند زياد
اين درشتي ها زان مردم خُرد * * * شهد الله به وزيران برخورد
زان جسارت خفه و تفته شدند * * * عصباني و برآشفته شدند
ليک بستند لب از ترس و ادب * * * در حضور ملک عدل طلب
يکي از آن وزرا بود جسور * * * نتوانست خمش ماند و صبور
نعره زد کاي ملک والا جاه * * * بين که اين جانوران گمراه
از حد خويش تجاوز کردند * * * گرگ را خوارتر از بز کردند
چه جسارت که روا داشته اند * * * ما ددان را چه خود انگاشته اند
گر بدين بي خردان روي دهي * * * رخت عرض و هياهوي دهي
زود باشد که شود کار خراب * * * ملک آشفته شود از هر باب
بر تو يکباره بشورند وحوش * * * سربرآرند سگ و گربه و موش
ناکسان را به دهان بايد کوفت * * * وين خسر و خار ز ره بايد روفت
تا دگر باره جسارت نکنند * * * وين درشتي و شرارت نکنند
چون بدين گونه سخن لختي راند * * * ملک او را به نهيبي بنشاند
کاين هياوي تو با حال غضب * * * شد بکلي بدر از خط ادب
بوالفضولا بنيشن ساکت شود * * *اين قدر سخت مگو تند مرو
ملتفت باش که در محضر من * * * نتوان گفت جسورانه سخن
تو نداني که سياست خود چيست * * * اين روش شيوه ي سيّاسان نيست
به من اين قوم پناه آوردند * * * وز بد خصم شکايت کردند
با پناهنده خشونت کاري * * * نبود شرط رعيت داري
ملک ار ناله مظلوم فقير * * * نشنود بهر فلان مير و وزير
مردم از وي همه نوميد شوند * * * به سوي دشمن بدخواه روند
پس به ديگر وزرا کرد خطاب * * * که در اين کار نماييد شتاب
مشورت کرده و راهي جوييد * * * رأي خود هر چه بود برگوييد
تا جوابي به رسولان بدهيم * * * بر جراحتشان مرهم بنهيم
وزرا بر حسب امر مطاع * * * مشورت کرده و پس بالاجماع
عرض کردند در اين گونه امور * * * غير تحقيق نباشد دستور
بهر دانست هر مظلمه اي * * * لازم افتد که بود محکمه اي
تا شوند آنجا حاضر طرفين * * * حرف ها گفته شود فيما بين
فاش گردد حق و باطل ز ميان * * * حکم درباره ي هر يک بتوان
بندگان را همه اين است نظر * * * تا چه راند ملک گردون فر
چون ملک رأي وزيران بشنيد * * * نظر صائبشان بپسندند
پس به دستور مهين فرمان داد * * * که يکي محکمه بنهد بنياد
تا شود مرجع اين گونه امور * * * خلق را جمله ز نزديک و ز دور
چون چنين امر ملکت يافت صدور * * * بازگشتند وزيران زحضور
بحث کردند بسي و آخر کار * * * رايشان جمله بر اين يافت قرار
که تني جند بصير و باهوش * * * بر گزينند ز اشراف وحوش
تا بسازند بدان محکمه را * * * که شود ملجأ و مرجع همه را
چون بياراست مهين مير اين کار * * * کرد مرد گاو و شتر را احضار
آمدند آن دو ولي بد پک و پوز * * * که جوابي نشنيدند هنوز
زود اين معني دريافت پلنگ * * * دلشان خوب درآورد به چنگ
مردمي کرد و محبت چندان * * * که شدندش زا ارادتمندان
پس بدين مژده بيار است کلام * * * که شما را همه کار است به کام
ملک احکام مؤکد فرمود * * * و آنچه فرمود عيان گردد زود
بايد اکنون که به اميد و نويد * * * سوي منزلگه خود باز شويد
مژده کار به ياران بدهيد * * * مرهمي بر دل ايشان بنهيد
تا به الطاف ملک شاد شوند * * * از همه درد و غم آزاد شوند
تا من اين هفته اساسي بنهم * * * کارها را سرو صورت بدهم
پس شما را برخود خواهم خواهند * * * کار بر ميل شما خواهم راند
شتر و گاو تشکر کردند * * * همه را راست تصور کردند
مي زدند از اثر شوق کثير * * * بوسه ها بر بر و اندام وزير
شادمان روي بره بنهادند * * * برسيدند و بشارت دادند
که ملکه جمله عرايض بشنود * * * مرحمت کرد و عنايت فرمود
آنچه گفتند و شنيدند تمام * * * شرح دادن به ياران گرام
رفقا خرّم و خندان گشتند * * * شکر گويان و ثنا خوان گشتند
که همي زنده بماناد ملک * * * شاد و پاينده بماناد ملک
بنشستند بسي چشم به راه * * * تا کي آيد خبري از درگاه
بازگرديم کنون سوي پلنگ * * * که چو با آن روش و طرز قشنگ
آن رسولان را آن روز چنان * * * سوي منزلگه خود کرد روان
کرد مر منتخبين را احضار * * * گفت امر ملک و صورت کار
تا نشينند و نمايند شروع * * * به قضايا و امور مرجوع
داد دستور که پيش از هر کار * * * اين بود حتم که در اوّل بار
قصه ي جانوران پيش آرند * * * وين مهم را ز ميان بردارند
پس روان گشتند آن معتمدين * * * پي آرايش آن امر متين
مجلسي ساخته آمد ز ثقات * * * نام آن ( جامعة الحيوانات )
يکي از منتخبين گشت رئيس * * * وان دگر منشي و تقرير نويس
مابقي عضو و مشاور بودند * * * در قضايا همه ناظر بودند
اين تهيّات چو پرداخته شد * * * کار مجلس به خوشي ساخته شد
مبحث جانوران عنوان شد * * * وندران گفتگوي شايان شد
عاقبت گفتند اين گفت و شنود * * * بي حضور دو طرف ندهد سود
هر دو را متفقاً بايد خواست * * * تا توان رأي زدن بي کم و کاست
پس شد امريه بدانها صادر * * * تا که گردند به شخصه حاضر
بنمودند به روز موعود * * * هر يک از عارض و معروض ورود
بعد تقديم تحيّات و سلام * * * هر کسي در حدّ خود کرد مقام
پس رئيس از زبر مسند خويش * * * عارض غمزده را خواند به پيش
گفت برگوي که شکواي تو چيست * * * اوّل و آخر دعواي تو چيست
گفت ما جمعيت بسياريم * * * مردمي قانع و بي آزاريم
مدتي بود که آواره بديم * * * سخت سرگشته و بيچاره بديم
نه محلي پي آسايش ما * * * نه مکاني پي آرامش ما
رو نهاديم به هر سوي مگر * * * به کف آيد يکي آسوده مقر
بس شب و روز که بر ما بگذشت * * * و آنچه جستيم پديدار نگشت
عاقبت بخشت به ما ياري کرد * * * رهنمايي و مددکاري کرد
تا رسيديم به صحرايي خوش * * * خرّم و تازه و نغز و دلکش
بفکنديم در آن صحرا بار * * * فارغ از وحشت و خالي ز اغيار
روزگاري گذرانديم در آن * * * خوش به آسودگي و امن و امان
ناگهان حمله ي گرگان لئام * * * عيش ما خسته دلان کرد حرام
گر چه باشد بر ارباب وثوق * * * بدترين ظلم تجاوز به حقوق
ليک اينان به حقوق ضعفا * * * دست بردند به بيداد و جفا
تاختند از پي صيّادي ما * * * حمله کردند به آزادي ما
شد پريشان همه جمعيتمان * * * سلب شد راحت و امنيتمان
نه کسي صاحب فرزند و زن است * * * نه کسي ايمن بر جان و تن است
چون رئيس اين سخنان را بشنود * * * لحظه اي چند تأمل فرمود
به رفيقان نظري پنهان کرد * * * زير لب خنده بران حيوان کرد
کاين سبک مغز شديد الاوجاع * * * چه قدر بي خبر است از اوضاع
پس برآورد سر و گفت که هان * * * رو که معروض درآيد به ميان
تا بگويد به سخنهات جواب * * * بشناسيم خطا را ز صواب
وانگهي روي به معروض نمود * * * که به پيش آي و بده پاسخ زود
جست معروض ز جا چابک و چست * * * خود بياراست پيِ کارِ درست
گفت اين مظهر عدل و انصاف * * * مدعي گفت سخن هاي گزاف
خويش را صورت حق جانب ساخت * * * تا توانست بما گرگان تاخت
ليک در پاسخ آن مفتريات * * * من نگويم سخن از مقتضيات
حجت من سخن خصم بس است * * * بس شد اين حرف چو در خانه کسست
مدعي گفت که ما چندي پيش * * * جمعي آواره بُديم و درويش
خانه بر دوش به هر سو پويان * * * جايي از بهر اقامت جويان
تا فکنديم در اين صحرا بار * * * وندر آنجا بگرفتيم قرار
نک بپرسيد از اين بيچاره * * * که تو وان جمعيت آواره
به کدامين حق و روي چه اصول * * * اندر آن وادي کرديد نزول
چون در آنجا متوقف گشتيد * * * و آن زمين را متصرف گشتيد
هيچ گفتيد که اين خانه ز کيست * * * مالکي هست در اينجا يا نيست
فرض کرديد در آن طاق و رواق * * * خويش را مالک بالاستحقاق
اين عمل در خور طعن و دق نيست * * * غضب حق دگران ناحق نيست
پس کسي کو به حقوق دگري * * * اين تجاوز کند و خيره سري
چه حق عرض و شکايت دارد * * * انتظار چه حمايت دارد
گفت يابد به حريف حق کش * * * ثبت العرش بخوان ثم انقش
سوي عارض نگران گشت رئيس * * * که بگو پاسخ اين شوخ خسيس
عارض ساده دل بيچاره * * * متحير شد از آن بيغاره
که چه پاسخ دهد آن شيطان را * * * که چنين زد به هم آن عنوان را
ديد پر چابک و چست است حريف * * * مرد ميدان نبود شخص شريف
گفت الحق که حريف استاد است * * * چيردست و فطن و شيّاد است
هر جوابي بر ارباب کمال * * * بايدش بود مطابق به سؤال
آن شکايت که من اينجا کردم * * * و آن مظالم که به پيش آوردم
در چنين مجمع شايان درود * * * کي سزاوار چنين پاسخ بود
پس همان به که نگويم سخني * * * با چو اويي چه تواند چو مني
خود شما ناقد نقد و زيقيد * * * مطلع از همه کم و کيفيد
فهمتان باطل و حق را محک است * * * علمتان آينه ي ريب و شک است
چون نظر سوي دقايق داريد * * * قدرت کشف حقايق داريد
هر دروغي را دانيد ز راست * * * سهل چون موي که گيرند از ماست
سخنان من و گفتار حريف * * * خود شنيدند به اسماع شريف
مابقي بسته به انصاف شماست * * * بکنيد آنچه که اندر خور ماست
قاضيان از پس اين گفت و شنود * * * عزم کردند چو فرصت کم بود
که ز تمديد سخن پرهيزند * * * جلسه را ختم کنان برخيزند
ليکن آن کهنه حريف طرار * * * بانگ زد کاين نبود شيوه کار
وقت رفتن نرسيده است هنوز * * * زنگ آخر نکشيده است هنوز
نه گه دادن رأي است هنوز * * * که مرا حرف به جاي است هنوز
زين تعرض همه آزرده شدند * * * پيش بيگانه کله خورده شدند
ليک عرق عصبيّت بر لب * * * زدشان مهر و فرو خفت غضب
بنشستند و بگفتند که هان * * * چه فتاده است تو را اين حيوان
تو خود آن چيز که بايستي گفت * * * گفتي و مدعيت نيز شنفت
و آنچه او گفت هم اندر پايان * * * خود شنيدي تو به وجهي شايان
ما چو ديديم که شد کار تمام * * * ختم آن جلسه نموديم اعلام
تا سپس رأي خود اعلام کنيم * * * کار را يکسره انجام کنيم
پس چو تشخيص قضايا با ماست * * * اعتراض تو به ما پُر بي جاست
گفت البته شما مختاريد * * * اختيار سر ما را داريد
هر چه کرديد صحيح است و مطاع * * * هيچ کس را نرسد بحث و نزاع
من نگويم سخني زآنچه گذشت * * * که قضايا به همه روشن گشت
من نخواهم که مکرّر گويم * * * گفته ها بار دگر برگوييم
بل در اثناي سخن ها که گذشت * * * بهر من دغدغه اي حاصل گشت
من نماينده ياران خودم * * * عهده دار همه ي خوب و بدم
با چنين بار که دارم بر دوش * * * نتوانم که نشينم خاموش
خود شما ديديد اين مرد عزيز * * * گفت در وقت تظلم همه چيز
داد هتک شرف و حرمت داد * * * هر بدي بود به ما نسبت داد
حرتم آيد از اين بي هنري * * * وين گران جاني و اين خيره سري
که يکي مردم بي مدرک و هوش * * * برکشند اين همه غوغا و خروش
پس علي رغم ددان برخيزند * * * با بزرگان و مهان بستيزند
گاو کي شخص مسلم شده است * * * خر کجا داخل آدم شده است
تا زند پهلو بر پهلوي شير * * * يا شود هم نفس ببر دلير
گوسفندان چه حد آن دارند * * * که به لب نام ز گرگان آرند
اسب و استر چه زنند از پي جنگ * * * پنجه ي با پنجه رويين پلنگ
شتر آن به که به صحرا بچرد * * * خوش خوشک خار خورد بار برد
آن مزايا که خدا ما را داد * * * گوييا جمله ببردند ز ياد
قوّت بازو و نيروي ميان * * * زور سرپنجه و چنگ و دندان
همه مخصوص دادن کرده خداي * * * خود چه گويد گرهي بر سرو پا
حجت من دم و چنگال من است * * * پس هم حق من و مال من است
مدعي حق خدا داده نديد * * * به اباطيل و خزارف چسبيد
جانب حشمت ما باز گذاشت * * * ريخت هر چيز که در انبان داشت
دزدمان خواند و ستمکار و دغا * * * متجاوز به حقوق ضعفا
من که اين وهن و فضاحت ديدم * * * وين همه فحش و سقط بشنيدم
شرفي را که به صد محنت و رنج * * * شد نصيب من و ياران چون گنج
خوش نديدم که نمايم اغماض * * * تا شود دستخوش اين اغراض
لاجرم غيرت من مي زد جوش * * * که برآوردم آن گونه خروش
چه کنم سوز درونم نگذاشت * * * بي محابا به جسارت واداشت
گر ز من بي ادبي کرد ظهور * * * دارم اميد که گردم معذور
اينکه اي معتمدان دد و دام * * * مرجع خاص و پرستشگه عام
مي کنم اينجا دعوي شرف * * * باز خواهيد جوابم ز طرف
شد زنو جلسه ديگر تأسيس * * * مدعي را به ميان خواست رئيس
که جوابي بده اين دعوا را * * * ختم کن همهمه و غوغا را
گفت معذور بداريد مرا * * * به همين حال گذاريد مرا
مهملاتي که حريفم انباشت * * * بهر من جاي جوابي نگذاشت
چون نکردند حقوقي منظور * * * جز کسي را که بود صاحب زور
من چه گويم که مرا روزي نيست * * * ديگرم حرفي و دستوري نيست
بايدم گفت و چنين هم پنداشت * * * که از اوّل خر ما دمب نداشت
اين بگفت و به در آمد ز ميان * * * تا به ياران برد مژده آن
مدعي گفت کجا رفت حريف * * * که مرا هست تقاضا توقيف
نتوانم که کنم صرف نظر * * * از حقوق خود و ياران دگر
پس به توقيفش فرمان دادند * * * سوي زندانش بفرستادند
کس ندانست دگر در زندان * * * خود چه آمد به سر آن حيوان
يا از آن دشمن غالب چه گذشت * * * بعد بر جانوران در آن دشت
دايه اين قصه به پايان آورد * * * همه را خواب فراوان آورد
من در اثناي سخن چون کمکي * * * خفتم اين بود برايم کمکي
که بماندم دم آخر بيدار * * * تا شوم ملتفت آخر کار
قصه چون رفت بدين شرح به سر * * * دايه را بوسم زدم بر سر و بر
وز وي اين نکته که در اوّل باز * * * مانده بر در نظرم بس دشوار
باز پرسيدم و او از پي من * * *خوب حل کرد معماي سخن
گفتم اي دايه ي خوش صحبت من * * * مايه انس من و الفت من
اندر اين قصه چو خوش مي سفتي * * * خود يکي جمله در اوّل گفتي
که يکي بود و يکي هيچ نبود * * * گو کزين جمله چه بودت مقصود
مهربان دايه چو اين حرف شنود * * * کرد بر من نظري مهر آلود
لب شيرينش چون غنچه شکفت * * * بوسه اي بر سر و رويم زد و گفت
که حق از چشم بدت دور کناد * * * چشم ما را به تو پر نور کناد
نکته سنجي عجيبي کردي * * * پرسش از چيز غريبي کردي
باز گويم به تو اين راز نهان * * * که معمّاست بر اهل جهان
گر بدين قصه که من برگفتم * * * وندران دُرّ معاني سفتم
اندکي در شوي از هربابي * * * سر اين جمله نکو دريايي
که حقّ زندگي آن را بخشند * * * که توانا بود و نيرومند
وان کسي را که توانايي نيست * * * حقّ هستي و خودآرايي نيست
سخني نغز شنيدم که عرب * * * گفت الحق لمن کان غلب
زور با حق و حقيقت جفت است * * * هر که زوريش نه حرفش مفت است
زور چون کوس اناالحق برکوفت * * * عدل را پي زد و حق را سرکوفت
زور هر جاي که رايت افراشت * * * بهر حق هيچ مجالي نگذاشت
هر کجا عيش و سروري باشد * * * همه آنجاست که زوري باشد
گرد با زور همه جمع شوند * * * همه پروانه ي آن شمع شوند
هر چه گويد همه تصديق کنند * * * هر چه خواهد همه تشويق کنند
هر چه عيب است در او بستايند * * * ناحقش را همه حق بنمايند
گر چه شداد بود محترم است * * * ورچه ضحاک فريدون و جم است
گر ستم پيشه بود دادگر است * * * ور تبه کار بود معتبر است
گر چه بد نيت و پُر مکر و فن است * * * مستبد فطرت و قانون شکن است
ليک اعمالش در پيش عدول * * * هست بر طبق قوانين و اصول
گر دو صد مردم بي جرم و گناه * * * که کسيشان نبود پشت و پناه
زير تيغ ستمش جان سپرند * * * همه را فاسد و مفسد شمرند
ليک اگر مرد فقير است و ضعيف * * * تو سري خوار و ضيع است و شريف
گر همه عمر ره راست رود * * * گرد ايمان و عقيدت گردد
اهل تقوا بود و زهد و تميز * * * از بدي ها همه جويد پرهيز
نکند مغلطه در کار کسي * * * نبود در پي آزار کسي
با همه مهر و عطوفت ورزد * * * دلش از قهر و عقوبت لرزد
سخن از حق و حقيقت گويد * * * همه قانون و عدالت جويد
به تملّق نکشد بار ستم * * * نکند پشت بر ظالم خم
جمله را بر وي قهر و غضب است * * * کاين فساد افکن و شورش طلب است
سر و مغزش ز درون و ز برون * * * سخت کوبيد به مشت قانون
پس کسي را که نه زور است و نه زر * * * گو برو کار کن و بار ببر
خواجگي در خور پُر زوران است * * * بندگي خاصه ي مزدوران است
پس عيان شد به تو اي جان عزيز * * * اينکه در محکمه ي عقل و تميز
زور و بي زوري اثبات نمود * * * که يکي بود و يکي هيچ نبود

پي‌نوشت‌ها:

1. اشاره به کنگره صلح در ( ورساي ) پاريس است که نمايندگان چهار دولت بزرگ فاتح (آمريکا، انگليس، فرانسه و ايتاليا ) آن را مي گردانيدند و بيشتر آنها مطامع استعماري داشتند.
• اقبال لاهوري
2. حسين سميعي (اديب السلطنه) حسين، ديوان، ص 308 – 321.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط