کابوس هيتلر (1)
لندن – اسفند 1324 خورشيديچه جنايات که از هيتلر نادان سر زد
چه ستم هاي بزرگ
چه گناهان سترگ
کان دم افراشته گرگ،
کرد و در دامن شر دست بلا گستر زد.
شهرها را ز هوس کرد خراب
نقشي از کبر و طمع بست بر آب.
* * *
دلي از سنگ مگر بود درون سينه ي او؟
چهره ي انسان داشت
طينت شيطان داشت
نه حد و پايان داشت
ظلم و بدخواهي و نامردمي و کينه ي او.
شيوه اش شيوه ي چنگيزي بود.
روز و شب تشنه ي خونريزي بود.
* * *
بود ديوانه ي زنجيري وارسته ز بند
عاري از رأي و خرد
مظهر بغض و حسد
بگذرانيد، ز حد،
بدي و برزده چون کژدم بر خويش گزند.
به فسون ملّتي افکنده به دام
راحت و امن بر او کرده حرام
* * *
در جواني ز همه پيشه و کاري رانده،
عقده ها داشت به دل
در درون بود خجل
کرد حل اين مشکل
گفت بايد نگذارم به جهان يک زنده.
تا شود زان غم جانکاه رها
جنگ پرشور و شري کرد به پا.
* * *
بس جوان ها که در آن جنگ به خون غلتيدند،
مُرده با حسرت و درد،
توده ها از زن و مرد.
حاصلي کي ز نبرد،
بجز از مرگ، شهيدان جهالت ديدند.
تنشان طعمه ي کرکس شد و گرگ
پيشوا گفت: زهي جنگ بزرگ!
* * *
پشته از کشته به هر گوشه ي ميدان نبرد
زخميان نال کنان،
تنشان گورکنان،
به مغاکي فکنان،
گرم فرياد و فرو رفته در آن حفره ي سرد،
شده قرباني بيداد و غرور
گشته بي هيچ گُنه زنده به گور.
کرده از مردم دانا و هنرمندي گزين،
پُر همه زندان ها
بي خرد نادان ها.
دست زندان بان ها.
آتش افروز تئوري شده از شعله ي کين،
تنشان را فکنده به تنور
اهرمن وار شده غرق سرور.
* * *
خانه يکسره ويرانه زبمباران ها،
گرسنه کودک و پير،
همه از جان شده سير.
دست عفريت شرير،
آتش و آهن و خون ريخته در ميدان ها.
بي شمر در به در و زنداني،
صيد نامردمي و ناداني.
* * *
روز اوّل که خطار کرده و جنگ آغازيد،
چند پيروزي داشت.
تخم امّيدي کاشت،
دم ز نخوت افراشت.
ديو نازي به جهانگيري خود مي نازيد.
عربده مي زد و مي کرد خروش،
خون ناپاک به رگ هاش به جوش.
* * *
عاقبت متفقان داده همه دست به دست
حمله بردند بر او،
با فراوان نيرو،
تاختند از هر سو.
نازيان با همه خونخواري، خوردند شکست.
هيتلر و مفسده اش شد خاموش،
کوهي از بار گناهان بر دوش.
* * *
رفت آن مرد تبه کار بد انديش پليد
مظهر کبر و غرور،
دشمن بينش و نور،
وان ستاينده ي زور.
رفت ديوي که جهاني را در خون بکشيد
اين بود عاقبت استبداد
مايه ي فتنه و شرّ و بيداد
* * *
اي شگفت اين چه بلايي و چه کابوسي بود،
که ز يک ديوانه،
ملّتي فرزانه
سازد آن افسانه.
اين همه گمرهيش مايه ي افسوسي بود،
گشت ويرانه سراسر آلمان،
بلکه آشفته و ويرانه جهان.
* * *
شب تاريک گذشت و بدرخشد خورشيد،
مردمان شاد شدند،
مژده ها آوردند،
کوس شادي بزدند،
در دل پير و جوان موج زند شوق و اميد.
ز نويدي که دهد پيروزي
گو درآيد به جهان بهروزي.
* * *
آتش و خون (2)
جنگ جهاني دوم
آوخ از اين ويرانگري ، فرياد از اين کشتارها * * * از آن همه نامردمي وز اين همه آزارهازين جنگ شوم بي امان عار جهان ننگ زمان * * * زين خيره سر سيل دمان زنهارها زنهار
گويي جهان ديوانه شد از خويشتن بيگانه شد * * * که اينسان مصيبت خانه شد از بيهده پيکارها
در شرق و غرب اين جنون کرده است جاري سيل خون * * * شد رايت حق سرنگون گرديد بر پادارها
« هيتلر » که از کين و غضب اين جنگ را گشته سبب * * * بَروي به ظاهر منتسب باشد همه اين کارها
تجهيز لشکرها کند تسخير کشورها کند * * * تا بر قويترها کند حکم از سر پندارها
اين غفلت وي نيست نو، روزي پس افتد پيشرو * * * وآيد چو هنگام درو اوندرود جز خارها
در قرن هاي واپسين بوده است پيکار آفرين * * * شيطان استعمار و اين پيداست بر هشيارها
جنگ جهانگير يکمِ مي ريخت در اين کهنه خم * * * قيصر خرد را کرد گم چون گشت از ميخوارها
او نيز در آن نايره شد طالب مستعمره * * * تا شد برون از دايره با سيلي از عيّارها
جنگ دوم هم بي گمان جنگ فزون جويي است هان * * * کردارها را بين عيان منيوش آن گفتارها
در هر دو صف از مکر و فن گويند زآزادي سخن * * * وان دو صف دشمن شکن جنگد پي مردارها
مردارها عاجز ملل در چنگ گرگان دغل * * * برپاي آنان در وحل زنجيرها مسمارها
* * *
اين جنگ چون آتش فشان از دوزخش باشد نشان * * * دامن کشد آتش کشان بر دشت و بر کهسارها
هم در درون شهرها از خون لبالب نهرها * * * هم شهر يابد بهرها از بمب ها خروارها
از کشته بيني پشته اي با خاک و خون آغشته اي * * * يا آنکه مدفون گشته اي در توده ي آوارها
آن کرکسان آهنين ريزند آتش بر زمين * * * وان بمب هاي آتشين بگرفته در منقارها
کشته شود پير و جوان هم ناتوان * * * وز تن برون آيد روان از بي گنه بيمارها
وان « تانک » همچون پيل مست افتاده از بالا به پَست * * * آرد به هر سدّي شکست افکنده دور افسارها
زنجير پولادين برون کوبنده توپش در درون * * * دژها ز طعنش سرنگون چون سست پي ديوارها
وان کشتي اژدرفکن با اژدري کشتي شکن * * * از شهرها بنياد کن با تير آتشبارها
هنگام جنگ تن به تن سرنيزه مي گويد سخن * * * وز زخم گردد هر بدن سوراخ چون سوفارها
افشانده اندر رزمگاه سرنيزه ها خون بر گياه * * * باشد چو به گاري نگاه شنگرف بر زنگارها
اي بس جوان نورسي کاو شد نصيب کرکسي * * * وآسوده در هر مجلسي رندان و سردمدارها
پامال اين جنگاوري بيچاره مرد لشکري * * * خواهند ز او فرمانبري سالارها سردارها
فردا چو جنگ آيد به سر گوري بوَد او را مقر * * * سردارها با کرّ و فر ، در خانه ي خمّارها
جمع سياست پيشگان خيل تباه انديشگان * * * ورزند آن بي ريشگان بر جنگ ها اصرارها
گويند مي جنگيم ما اندر ره صلح و صفا * * * صلحي چنين باشد کجا در قوطي عطّارها
اي واي بر نوع بشر کاو را شد اکنون راهبر * * * در جنگ و صلحي بي ثمر دو دسته از طرّارها
زان دو يکي اهل ريا مردي در او چون کيميا * * * وان يک شرير و بي حيا از فرقه ي جبّارها
بر « اقتصادي جنگ » داد اين جنگ دست اتّحاد * * * آري بدي گيرند ياد از گرگ ها کفتارها
در راديو جنگي دگر دايم دروغينش خبر * * * گوينده اش شام و سحر هي ميکند تکرارها
در هر دو سو اين زمزمه کزماست پيروزي همه * * * چون گوسفندان در رمه سرگرم با نشخوارها
بس لاف زن از هر دو سو « کز ما کمي کشته عدو » * * * ليک از دو خيل جنگجو آن يافته بسيارها
از آن خبرها جز يکي بر حق نباشد متکي * * * وان نيز باشد بي شکي معکوس آن انکارها
آمد از اين ويرانگري در خوردني ها کمتري * * * هرگز نيابد مشتري يک حبّه در انبارها
خيل گرسنه هر طرف از بهر ناني بسته صف * * * بس عمرها گردد تلف چون پار و چون پيرارها
شد کارگه بي کارگر بسته دکان در هر گذر * * * نبود ز بُنجل هم خبر در عرصه ي بازارها
زانسان مگر برگشت بخت، از کرم خود پوسد درخت * * * اين گونه گردد کار سخت از دست سهل انگارها
اين گونه جنگ جنگ جان شکر نايد ز ديگر جانور * * * دردا که شد خاص بشر اين شرم زا رفتارها
همجنس کشتن کار او وحشت فزا کردار او * * * بيزار هم رفتار او چون من، ز جان بيزارها
خون جوشد از دشت و دمن نه سرو ماند و نه سمن * * * گر مرغ خندد در چمن گريد بر او گلزارها
دشوار شد کار جهان عاجز کهانند و مهان * * * کو آن که ز الطاف نهان آسان کند دشوارها؟
اي کاش صلحي پايدار آيد برون زين گيرودار * * * آنگه کند اين روزگار از جنگ استغفارها
جنگ و صلح (3)
لندن – اسفند 1324 خورشيد
يافت پايان دومين جنگ جهانگير و دگر * * * زآن همه فتنه و پرخاشگري نيست خبرتوپ خاموش شد از نعره و از ناله تفنگ * * *موشک از کار فرو ماند و زغوغا اژدر
تانک ديگر نخزد چرخ زنان بر رنجر * * * نيز طياره ي جنگي نگشايد شهپر
رزمناوي که ز هر سوي بباراندي مرگ * * * تند بردارد از امواج خروشان لنگر
زير دريايي رزمي و نهانکار اکنون * * * ز پي راهزني ها نکند قصد سفر
بمب بر شهر نريزند هواپيماها * * * کلبه و کاخ نگردد چو تل خاکستر
آن همه وحشت و ويرانگري و خونريزي * * * رخت بربسته ز بحر و شده خاموش به بر
شاد بايد شدن از خاتمت جنگ ولي * * * شاديم همره تشويق و ملال است و کدر
زآنکه گرجنگ به پايان برسيده است هنوز * * * همه جا بينم از آن اهرمن شوم اثر
جا به جا پر شده از کشته بسي گورستان * * * نوجوانان به دل خاک سيه کرده مقر
داغدار از غم ناکام جوانان دلير * * * سوگوارند و سيه پوش پدر يا مادر
بس جوانان که به خون غوطه زندند و ز آنان * * * همسر و دخترکي مانده و يا خرد پسر
وي بسا کشته ي بي نام و نشان کش گور * * * نيست پيدا و کسي را سوي آن نيست گذر
سوده از ضربت زنجيره زره پوشش تن * * * يا که از بمب شده منفجر او را پيکر
يا مگر لاشه ي او کرکس و کفتار و شغال * * * خورده و رمه شادي به سوي آبشخور
چون سراهاي فروريخته کاوند، هنوز * * * پيکر کودک و پير آيد از آواز بدر
خود نه بس آدميان را بستوهاند اين جنگ * * * زد چو ماري به سراپاي تمدن چنبر
خانه ها، دهکده ها، مدرسه ها گشت خراب * * * شهرها يکسره ويران شد از اين ويرانگر
بمب ها ريخته شد بر سر بيمارستان * * * بر تن مردم بيمار بباريد شَرَر
زخم ها ماند بجا بر تنش از بمباران * * * گر يکي شهر نشد باير و ويران يکسر
اي بسا موزه و ديرينه عبادتگاهي * * * که از اين جنگ جهانگير بديده است ضرر
مردمان گرسنه با آنکه به سر آمده جنگ * * * جيره بندي همه را تنگ فرو بسته کمر
سالخوردان همه افسرده دل و زار و نزار * * * خردسالان همه پژمرده و زرد و لاغر
رو به دزدي نهد از بهر غذايي کودک * * * خودفروشي کند از بهر قبايي دختر
رايج اندر همه جا رشوه و بازار سياه * * * که چو نيکو نگري هر دو ز دزدي است بتر
شمّه اي گفتم از آثار ملال آور جنگ * * * نه همين است و از اين است بسي افزونت
خير نشناخته از شر به ستيز آرد رو * * * سخت در حيرتم از بي خردي هاي بشر
* * *
هر چه « دولت » بود امروز، ز خود باخته اي است * * * کارهايش چو بسنجي و درآري به نظر
خاصه گر عده ي دولت گذرد از صدو اند * * * ز اختلافات پديد آيد، ناگه محشر!
آنچه از کردن آن فرد همي دارم شرم * * * کندش دولت و فارغ بود از بوک و مگر
فرد با جمع دگرگونه بود در رفتار * * * دولت از بينش افراد نباشد مظهر
اين همه اسلحه در دست همين دولت هاست * * * بدتر از آن که فتد در کف مجنون نشتر
گر چه بر غالب و مغلوب رساند آزار * * * جنگ، و هر جنگ شود مايه ي جنگي ديگر
گر چه هر فتح که با کشتن دهها ميليون * * * به کف آيد، نبود فتح و بود ننگ آور
باز هم سير ز کشتار نگردند اقوام * * * يارب ابناء بشر از چه گرايند به شر!
جانورهاي دگر کشتن همجنس روا * * * مي ندارند به روي کره ي پهناور
ليک انسان که کند عوي والا گهري * * * کشته همجنس و شود جانوري پست گهر
وربگويند که در فطرت انسان است اين * * * که پي کشتن همجنس بسازد لشکر
پس چه باشد اثر تربيت چندين قرن * * * که به فطرت نشده چير و ندادست ثمر؟
ناقص از تربيت ماست، کنون بايد ريخت * * * پايه ي تربيتي از پي صلح و درخور
ورنه گر با مدد سنگي و چوبي انسان * * * کشتي انسان دگر در فلق عصر حجر
يا اگر توپ و تفنگ آمد و بمب اندر کار * * * از پس نيزه و شمشير و کمان و خنجر
پس از اين، بمب آتم اين کره ي خاکي را * * * در سوم جنگ جهانگير کند زير و زبر
« سازمان ملل متحد » ارچند امروز * * * شده برپا که شود صلح جهان را رهبر
من برآنم که برآن هم نتوان بست اميد * * * زآنکه دشواري، بينم به رهش بي حد و مر
نيز افسانه و رؤياست کنون خلع سلاح * * * که در اين وضع نشايد کنم آن را باور
چاره ي جنگ سه اصل است چو نيک، انديشي * * * وان سه را عقل پذيرد چو شود دورنگر
دولتي واحد و قادر به جهان مي بايد * * * حکمران بر همه اقوام و به گيتي داور
دولتي منحصر و چيره بر اقطار زمين * * * باختر در کنف قدرت او چون خاور
زيرفرمانش سپاهي و جز آن هيچ سپاه * * * نشود ساخته و ز هيچ کسي فرمانبر
بود اين اصل نخستين و دوم اصل آن است * * * که همان دولت يکتاي عدالت پرور
کودکان را همه با تربيت صلح به بار * * * آرد و چيند از اين باغ بهشت آيين بر
سازش و صلح ره و رسم پسر گردد و دخت * * * برده ميراث همين رسم و ره از مام و پدر
جنگ چون زاده ي وحشت زرقيبي باشد * * * چو رقيبي نبود، جنگ نباشد ديگر
دگر افسانه شود خشم خشايار شهي * * * همه خندند به جنگاوري اسکندر
وضع تاريخ دگرگون شود و از چنگيز * * * يا زتيمور نيابند نشان در دفتر
با تمسخر زناپلئون همه رانند سخن * * * نيزار هيتلر اهريمني و از قيصر
گر بنازند ننازند به هر خونخواري * * * بَل بنازند به هر باهنر و دانشور
جز به فرهنگ و به داد و هنر خود نشود * * * قومي از قوم دگر مهتر و يا خود کهتر
هر که او روي به جنگ آرد و جويد پيکار * * * جنگ ناکرده از اين کار ببيند کيفر
بهر آسايش مردم نه پي جنگ و جدال * * * صرف گردد همه دانايي و زور و همه زر
سومين اصل که بايسته بود « آزادي » است * * * خود ضروري و به دو اصل نخستين ياور
اگر آن نيست، همان دو چو بتازند به پيش * * * بر موانع که به راه است نيابند ظفر
ليک آزادي معقول بود کارگشا * * * نه تبه کاري و بي رخصت قانون کرّ و فر
اين سه اصل اربه جهان حاکم قادر گردند * * * عافيت بر سر اين خاک بيفشاند پر
کاش آن روز رسد زودتر و دست قضا * * * بنهد بر سر نوع بشر از صلح افسر
* * *
ار که آن روز نه بيني و در آن روز مرا * * * سال ها پيش يکي گور کشيده است به پر
يادي از من کن و پس شادي صلح ابدي * * * گل برافشان و بزن دستي و درکش ساغر
جُغد جنگ (4)
فغان ز جغد جنگ و مرغواي او * * * که تا ابد بريده باد ناي اوبريده باد ناي او و تا ابد * * * گسسته و شکسته پرّ و پاي او
ز من بريده يار آشناي من * * * کز او بريده باد آشناي او
چه باشد از بلاي جنگ صعبتر * * * که کس امان نيابد از بلاي او
شراب او ز خون مرد رنجبر * * * وز استخوان کارگر غذاي او
همي زند صلاي مرگ نيستي * * * که جان برد ز صدمت صلاي او
همي دهد نداي خوف و ميرسد * * * به هر دلي مهابت نداي او
همي تند چو ديوپاي در جهان * * * به هر طرف کشيده تارهاي او
چو خيل مور، گرد پاره ي شکر * * * فتد به جان آدمي عناي او
به هر زمين که باد جنگ بروزد * * * به حق ها گره شود هواي او
در آن زمان که ناي حرب دردمد * * * زمانه بي نوا شود هواي او
به گوش ها خروش تندر اوفتد * * * زبانگ توپ و غرش و هواي او
جهان شود چون آسيا و دم به دم * * * به خون تازه گردد آسياي او
رونده تانک، همچو کوه آتشين * * * هزار گوش کر کند صداي او
همي خزد چو اژدها و درچکد * * * به هر دلي شرنگ جانگذاري او
چو پر بگسترد عقاب آهنين * * * شکار اوست شهر و روستاي او
هزار بيضه هر دمي فرو هلد * * * اجل دوان چو جوجه از قفاي او
کلنگ سان دژ پرنده بنگري * * * به هندسي صفوف خوش نماي او
چو پاره پاره ابر کافکند همي * * * تگرگ مرگ، ابر مرگزاي او
به هر کرانه دستگاهي آتشين * * * حجيم آفريده در فضاي او
زدود آتش و حريق و زلزله * * * ز اشک و آه و بانگ هاي او
به رزمگه « خداي جنگ » بگذرد * * * چو چشم شير، لعلگون قباي او
به هر زمين که بگذرد بگسترد * * * لهيب مرگ و درد ويل و واي او
جهانخواران گنج بر به جنگ بر * * * مسلطند و رنج و ابتلاي او
بقاي غول جنگ هست درد ما * * * فناي جنگبارگان دواي ما
ز غول جنگ و جنگ بارگي بتر * * * سرشت جنگباره و بقاي او
الا حذر ز جنگ بارگي بتر * * * که اَهريمن است مقتداي او
نبيني آنکه ساختند از اتم * * * تمامتر سليحي از کياي او؟
نهيبش ار به کوه خاره بگذرد * * * شمود دوپاره کوه از التقاي او
تف سموم او به دشت و در کند * * * ز جانور تنيده تا گياي او
شود چو شهر لوط، شهر بقعتي * * * کز اين سلاح داده شد جزاي او
نماند هيچ جانور بجاي بر * * * نه کاخ و کوخ مردم و سراي او
به ژاپن اندرون يکي دو بمب از آن * * * فتاد و گشت باژگون بناي او
تو گفتي آن که دوزخ اندرو دهان * * * گشاد و دم برون زد اژدهاي او
سپس به دم فرو کشيد سر به سر * * * ز خلق و وحش و طير و چارپاي او
شد آدمي بسان مرغ بابزن * * * فرسپ خانه گشت گردناي او
بود يقين که زي خراب ره برد * * * کسي که شد غراب رهنماي او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره * * * جهان خواران غرب و اولياي او
گرفتم آن که ديگ شده گشاده سر * * * کجاست شرم گريه و حياي او
کسي که در دلش به جز هواي زر * * * نيافريده بويه اي خداي او
رفاه و ايمني طمع مدار هان * * * ز کشوري که گشت مبتلاي او
به خويشتن هوان و خواري افکند * * * کسي که در دل افکند هواي او
نهند منت نداده بر سرت * * * وگر دهند چيست ماجراي او
به نان ارزنت بساز و کن حذر * * * ز گندم و جو و مس و طلاي او
به سان که سوي کهربا رود * * * رود زر تو سوي کيمياي او
نه دوستيش خواهم و نه دشمني * * * نه ترسم از غرور و کبرياي او
همه فريب و حيلت است و رهزني * * * مخور فريب جاه و اعتلاي او
غناي اوست اشک چشم رنجبر * * * مبين به چشم ساده در غناي او
عطاش را نخواهم و لقاش را * * * که شرمتر لقايش از عطاي او
لقاي او پليد چون عطاي وي * * * عطاي وي کريه چون لقاي او
کجاست روزگار صلح و ايمني * * * شکفته مرز و باغ دلگشاي او
کجاست عهد راستي و مردمي * * * فروغ عشق و تابش ضياي او
کجاست عهد راستي و مردمي؟ * * * فروغ عشق و تابش ضياي او
کجاست دور ياري و برابري * * * حيات جاوداني و صفاي او
فناي جنگ خواهم از خدا که شد * * * بقاي خلق بسته در فناي او
زهي کبوتر سپيد آشتي! * * * که دل برد سرود جانفزاي او
رسيد وقت آنکه جغد جنگ را * * * جدا کنند سر به پيش پاي او
* * *
بهار طبع من شکفته شد چو من * * * مديح صلح گفتم و ثناي او
بر اين چکامه آفرين کند کسي * * * که پارسي شناسد و بهاي او
بدين قصيده برگذشت شعر من * * * ز بن دريد و از انا صحاي او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
* * * « فغان از اين غراب بين و واي او »
- خونبهاي جنگ
شادند مردمان که رسيد انتهاي جنگ * * * امّا بود به ديده ي من ابتداي جنگگوينده داده پيک سعادت، نداي صلح * * * ترسم که اين ندا نبود جز نداي جنگ
تا خلق را فراخور خود نان و کار نيست * * * پيوسته استوار بود پايه هاي جنگ
آن ملّتي که نانِ شبش در بساط نيست * * * بهر نجات خويش چه سازد سواي جنگ
آن دشمني که رام نگردد گرسنگي است * * * تا فقر هست جنگ بود در قفاي جنگ
آن فاتحي که خانه ي عيشش شده خراب * * * آبادي شکم طلبد خونبهاي جنگ
او جنگ کرده تا برهد از بلاي فقر * * * در منجلاب فقر چه غم از بلاي جنگ
بهر گرسنه هيچ تفاوت نمي کند * * * کاو پايمال صلح شود يا فداي جنگ
بيچاره گرسنه عزادار دائمي است * * * گيرد گهي عزاي شکم گه عزاي جنگ
آن قوم را که نيست ز انصاف بهره اي * * * در منتهاي صلح بود ابتلاي جنگ
اسباب جنگ در همه گيتي فراهم است
دارد مصون ز جنگ جهان را خداي جنگ
قهرمانان استالين گراد (5)
بر سر امواج توفاني شبانگه اهرمن * * * ناگهان دنياي خاکي ديد خندان چون بهشتدختران اوکراين در کشتزاران داده سر * * * با سرود داس و چکّش نغمه ي ارديبهشت
ياد کرد از آسمان ناگه به خود پيچيد و گفت * * * در زمين تجديد نتواند شدن آن سرنوشت
ابري از دريا برآمد با نهيب تُندري
چشم درّيد از غضب وانگاه در قلب اروپ * * * ديد ژرمن را دماغ آکنده از کبر و مني
هيتلر را زاد و در خون و رگ ژرمن دميد * * * جفت شد درنده خويي با غرور ژرمني
شبر برآشفت و برآمد شيون بوم و غراب * * * دور مي شد در افق هر دم هماي ايمني
سر فرو بُرد اخگري سوزنده در خاکستري
لوله و چنبر زند در غار وحشتناکِ خويش * * * اژدهاي صدسري، جادوي آتشخواره اي
هر دهاني کوره ي صد شعله ي جواله اي * * * هر شکم آبستن صد لشکر جرّاره اي
از دهن بلعد فرود هر لحظه تفته آهني * * * وز شکم ريزد برون ديوي ددي پتياره اي
هر سري سر مي کشد هر دم به سوي کشوري
او چه دوزخ هاي پنهاني که دارد تعبيه * * * سرنوشت آدمي آنجا مخوف و دردناک
زجرها، اشکنجه ها، فريادها، دژخيم ها * * * دود و گند استخوان ها، شعله ها، تل هاي خاک
کلّه ها و اسکلت ها، سايه ها، عفريت مرگ * * * زنده در گوران و دل هايي ز وحشت چاک چاک
غول ها هر سو رجزخوان، نه دري نه داوري
شب اروپا با فروغ خيره ساز خود به خواب * * * ناگهان درياي آتش ريخت سيل سُرب و دود
شاهد علم و تمدّن تا برآرد سر ز خواب * * * کاخ هاي آسمانسا بر سرش آمد فرود
هر سحر کز کوه کازيک سرکشيدي آفتاب * * * اژدهاي ژرمني بوم و بري بلعيده بود
باز هم غُرش کنان مي تاخت سوي ديگري
از اروپا تل خاکستر بجا ماند و شبي است * * * باد در بيغوله ها خواند سرود اهرمن
بر مزار خنده ها و کاخ هاي دلفروز * * * ناله هاي سرد و سنگين است و اضلال و دمن
گلّه هاي بي شبان از مردم بي خانمان * * * در پناه شب گريزانند با فرزند و زن
تا کجا روزي کندشان آسمان آبشخوري
کودکان از مادران در مصر و ايران هند و چين * * * پرسشي دارند و زين پرسش دهند آزارشان
کيستند اين ميهمانان ملول و شرمگين * * * چون گل پژمرده بي رونق همه بازارشان؟
خانه بر دوشان جنگند از لهستان آمدند * * * جنگ ژرمن ساخته از زندگي بيزارشان
کودکان: اين همان ژرمن که خود خواند نژاد برتري؟
کوس زد دشمن به مرز کشور آزادگان * * * در همه گيتي تلقي شد به لبخند فسوس
چشمه ها در راه اژدر خشک بود و خاک گل * * * چون مس و سُربي که در سقف سپهر آبنوس
درّه ها از صخره ها چون ببرها دندان نماي * * * کوهها تند و خشن چون پهلواناني عبوس
سبزه هر يک خنجري شد سنگ هر يک سنگري
اژدها در سرزمين سهمگيني مي خزد * * * و آنچه با او روبرو دندان شکن پرخاشجو
او اروپا را بآساني فرو بلعيده است * * * ليکن اينجا با چه دشواري برد شهري فرو
اشتهايي هر دم افزونتر به خود بيند ولي * * * لقمه هايي استخوان دار است و مي درّد گلو
باز در هر خيز در پيچد به هم بحر و بري
رود ولگا در افق چون کهکشاني باشکوه * * * آسماني سرزميني را گرفته در ميان
صاف و روشن هرگزش دامن نيالوده به ننگ * * * قهرماني قصّه ها دارد به ياد از باستان
اين همان ولگا که در توفان دريا غرق کرد * * * گوهر رخشنده اي گر خوانده باشي داستان
تا نيفتد در کف دزدان دريا دختري
شهر آهن، سرزمين قهرمانان، باشکوه * * * حلقه سان ولگا گرفته در ميانش چون ننگين
سبزه زاران سرکشيده تا به دامان افق * * * بيشه زاران توفته چون مهدشيران سهمگين
بُرج و باروها بسان پاسبانان عبوس * * * چشم در ره هر يکي از گوشه اي دارد کمين
هست گويي انتظار فتنه و شور و شري
شهر آهن ياد دارد شهسواري آهنين * * * کو فزود آمد به عهد انقلابش چون عُقاب
او که فرزند خداي داس و چکش بود داشت * * * از پدر فرمان تجديد قواي انقلاب
جنگ با اهريمنان را کرد از اينجا رهبري * * * تا فرو مُرد آن سياهي و برآمد آفتاب
همچو قلبي کو دهند خون در عروق پيکري
شهر در توفان جنگي قيرگون در اختناق * * * چون ملخ پوشيده روي آسمان طيّارها
چون به شب درياي توفاني به هر دم زير و رو * * * کوره هاي خاک و آتش مي زند فوّاره ها
انفجار و انهدام و دود آتش خاک و خون * * * توپ ها و تانک ها و بُمب ها و خمپاره ها
با چنين غوغا نيابي رستخيزي محشري
ماه پس زد پرده ي دود و غبار جنگ و ديد * * * اژدهايي شهر را پيچيد بر دور کمر
شهر آهن بود و بس زيرو زبر نشناخت ماه * * * شب خجل شد در رخ ماه از جنايات بشر
لاشخوران بود و مسلخ ها و شيون هاي شوم * * * تانک ها را روي نعش کُشتگان هر دم گذر
با وفا وُلگا چو تيغي بسته راه اژدري
نيمه اي از شهر در کام سياه اژدها * * * نيم ديگر سوده و فرسوده مي شد کم کمَک
آهنين چنگال هاي اژدها هر دم فزون * * * تنگ تر مي ساخت از هر سو به دو راه کمک
اهرمن با خنده هاي کين زهرآگين خويش * * *زخم خون آلودگان را دم به دم پاشد نمک
گيسو آغشته به خون وُلگا خروشان مادري
از غبار ابرها ناگه سواري شد پديد * * * برق زد مهميزها بر لاجورد آسمان
زيرپايش کهکشان مي ريخت در ولگا سبک * * * جست زد با اسب پايين از مصبّ کهکشان
در مه ولگا فرو شد آه! ولگا مي شناخت * * * از خداي داس و چکش داشت بر سينه نشان
سربرآورد از ميان دود و شعله سروري
آسماني نعره اي، مي داد فرمان جهاد * * * قهرمانان اين نه يک جنگ سلاو و ژرمن است
اين همان جنگ سپاه روشني با تيرگي است * * * يک طرف آهو رمز دو يک طرف اهريمن است
من صداي آسمانم پايداري از شما * * * رهبري و مژده ي فتح درخشان با من است
تا جگرها کارگر شد اين صدا چون خنجري
اين صداي آشنا در گوش جانبازان جنگ * * * پند سيمرغ است پنداري به گوش تهمتن
مرد و زن، پير و جوان، خرد و کلان هر کوشيد * * * رستمي شد پيش روي دشمن رويينه تن
يک زمان هم اين صدا با گوش ها شد آشنا * * * آن سفر همراه او بالا زد اقبال وطن
اين سفر هم در سياهي برق مي زد اختري
کشورپهناوري چون ساعتي کوک و دقيق * * * بهر يک مقصود کوشنده است: جنگ و انتقام
چرخ هاي کارگاهان تا به دوک پيرزن * * * گِرد يک محور به گردش انحراف از وي حرام
خواهش و مصرف فرو کاهيده تا حداقل * * * ليک توحيد و ذخيره يافته اوجي تمامي
هر کسي در کار خود کوشا به حداکثري
ماه در ابر است و سوي بخشداري ها روان * * * بهر ثبت نام خود از مرد و از زن دست ها
کودکان چابک دوان سوي ترن هاي فرونت * * * هديه ي سرباز را زيربغلشان بسته ها
پيرها در کار تبليغات و هر سو کاشته * * * با اميد آب تيغ و خون دشمن هسته ها
تا چو پيروزي درخت جنگ بار آرد بري
طفلکان در برف و بورانِ دل شب چيزکي * * * از سلاح دشمنان در بُرده و مي آورند
اکتشافي ها نهان با جامه هاي برفگون * * * در شکاف کوه ها اسکي به پا سُر مي خورند
شير زن (زويا) قراول هاي دشمن کوفته * * * جنگجويان چريک آن سو شبيخون مي برند
با ز(زويا) در ميان غُرّنده چون شير نري
زهر خند صبحدم بود و عبوس ابر و مه * * * برف، زخم از چوب دار خصم و زويا سرفراز
آخرين فرياد عبرت از گلويي منقبض * * * سخت دل ها را تکان داد و افق را اهتزاز
مادر ميهن تجلّي کرد بر خرگاه ابر * * * شيرزاد خويش را مي خواند با آغوش باز
بر زمين هم مادري مي ديد و چشمان تري
ملّتي در خُفيه چون غرقاب دريا منقلب * * * مشت ها خورده گره رگ ها کشيده خون به جوش
ابروان پيچيده و چشمان چو اختر برق زن * * * سينه ها آتشفشان ليکن فرو دُزدد خُروش
تا زن و کودک به دوش از توپ تا بيل و تبر * * * بهر فرمان هجوم از بام و در خوابانده گوش
موي ها بر تن چون يال شير شرزه نشتري
آن پدر غُرش کنان با پنج تن فرزند خويش * * * کاي به دست آهنين سرپنجه، پنج انگشت من
متّحد خواهيم بود از هم جدايي ناپذير * * * تا که پولادين فتد بر فرق دشمن مُشت من
نعره زد هر يک دويده خون به صوت کاي پدر * * * آن نه من باشم که روز جنگ بيني پُشت من
آن منم کاندر ميانِ خاک و خون بيني سري
آن پسر مي گفت پيمان پدر دارم که گفت * * * من تو را سرباز جانباز وطن پرورده ام
مادري مي گفت با دخت من از اين آب و خاک * * * خورده ام بر تا تو را شيرين به بار آورده ام
بانويي با شوي خود مي گفت در حرب موطن * * * چون تو را سرديده بودم با تو شوهر کرده ام
بي وطن هرگز مبادا نه زني و نه شوهري
تيره شب، سيل سبيخون سپاهي قهرمان * * * گرد شهري حلقه ي زنجير خود را مي کشيد
پشت درهم داده با ولگا، دو تيغ متّحد * * * همچو مقراضي ره آزاد دشمن را بريد
ارتباط حلقه ي دشمن گسست از سلسله * * * اژدها ناگه به گردن آتشي پيچيده ديد
اژدهاي شهر آهن شد سر بي پيکري
صبحدم زآن سوي ولگا توپ هاي قلعه کوب * * * ناگهان کوبيد رگبار بلايي چون تگرگ
انتقام خنده هاي اهرمن را دم به دم * * * لوله هاي توپ مي زد قهقهه جلّاد مرگ
مرگ مي خنديد و مي پاشيد سنگرها ز هم * * * آنچنان کز جنبش برق يماني شاخ و برگ
سنگر رويين که هر يک در گشودن خيبري
هم در اين هنگام، از هر جانبي طيّاره ها * * * مي شکافند ابرها را چون عقاب خرچنگ
ياري طيّاره هايي را که اينک درگرفت * * * با شکاري هاي دشمنشان به صد هنگامه جنگ
بسته بر دشمن مسلس ها و مي ماند بدان * * * کآب در دريا زند فواره از کام نهنگ
سرنگون طيّاره ها چون کشتي بي لنگري
تيره، روي شهر و آتشبارها آتشفشان * * * با غريوي سهمگين طيّاره ها بارند بمب
شهر آهن صورت توفان نوحي آتشين * * * کوره هايي قيرگون فوارن زن با گُمب گُمب
انفجار و انهدام دايمي چون زلزله است * * * منعکس در کوه ها هنگامه گُمب گُرمب
در افق مام وطن پيدا به حال مضطري
حمله شد آغاز و سيلي آتشين جوشيد و ريخت * * * آه! گويي سدي از توفنده دريايي شکست
چشم ها خونين و دندان ها فشرده کينه جو * * * نيزه ها در کف دهن کف کرده چون پيلان مست
توپ و تانگ و بمب دشمن با همه ديوانگي * * * سيل دريايي چنان جوشنده نتوانست بست
خشم يک ملّت، چه فيلم مدهش زهره دري
شيرزن هايي چون (زويا) بمب بسته بر کمر * * * خود به زير چرخ توپ و تانک مي انداختند
تازکام شير بربايند تاج افتخار * * * پيشباز مرگ موحش را به سر مي تاختند
با سر زلفي که در پاي وطن مي ريختند * * * آهنين تدبير دشمن را تبه مي ساختند
اي فري بر اين چنين ايمان پولادين فري
سيل لشکر چون دو توفمان مخالف از دو سو * * * سخت در پيچيده با هم جنگ جونين، تن به تن
چاک چاک و برق سر نيزه است و گرد و خاک و خون * * * شيرزن شمشير زن، شمشير زن لشکر شکن
سهمگين توفان گلزار بشر بود و در او * * * بس نهالان ريشه کن بس لاله ها خونين کفن
خاک و خون گسترده خون آلودگان را بستري
کُشت و کشتار و کشاکش کو به کو و در به در * * *بر سر هر مشت خاکي هر دفاع و هي هجوم
ليکن دشمن رو به کاهش چون سياهي هاي شب * * * هر چه همدستان ميهن، در فزوني چون هجوم
بر فراز گورها چون دوزخي ها روز حشر * * * خاک و آتش بود و دشمن بود و شيون هاي شوم
وه ز چونين اُمّتي و اف به چونان رهبري
در هوايي منقلب هيها و غوغايي غريب * * * صبح صحراي قيامت بود و هول رستخيز
لشکري از برق تيغ و حمله، عُمّال عذاب * * * لشکري چون سيل ارواح پليدان درگريز
نعره ها فريادها کم کم فروکش مي کند * * * اختناق آميز شد يک لحظه غوغاي ستيز
ناله ها ماند و سکون و بهت حيرت آوري
تنگ مغرب در ستاد خويش روي نقشه خم * * * همچو کوهي سهمگين مارشال ژکف تند و عبوس
در پناه بيرق تسليم مي آمد جلو * * * با اسيران دگر ژنرال ژرمن پاولوس
از يکي مليون سپه نيمي تبه نيمي اسير * * * جمله سرگل هاي ژرمن، پهلوانان پروس
جنگ رابود اين نخستين روح بخشا منظري
اژدها خونين و مالين بازگشته رو به غار * * * ليک با دود و دم قتّال در جنگ و گريز
قهرمانانش ز پي تازان، سوار ابر و باد * * * دم به دم بارند با برق و شرّارش تيغ تيز
جاده ها، بيراهه ها، کشتارگاه انتقام * * * هر قدم اعضاي اژدر قطعه قطعه ريز ريز
جنگ بيرون شد ز مرز کشور پهناوري
شهسواران سيل آسا در پي دشمن روان * * * غُرّش فرماندهان هر دم فزون هر لحظه بيش
تانکي از کار اوفتاده، توپ ها و همچنان * * * پيش مي تازد که باشد ايستادن کفرکيش
چون پلنگ زخمي آن يک در بر انکار غرق خون * * * دم به دم غُرّش کنان خود مي دهد فرمان به پيش
کيست داني؟ هر دو پا را توپ بُرده افسري
اژدهاي نيمه جاني در تقلّاي فرار * * * ليک مالندش به گرز آتشين در خاک و خون
هر سر و مغزي کزو کوبيده مي گردد به گرز * * * آب و خاک کشوري مي افتد از کامش برون
کم کم آزادي اروپا را به تن جان مي دهد * * * جنب و جوش زندگي هر دم فزون هر دم فزون
وز هماي ايمني گه گه صداي شهپري
لاشه ي اژدر فتاده غار در هم کوفته * * * قهرمانان گرز در کف بر سر وي تاخته
ژرمن از آن مستي منحوس مي آيد به هوش * * * خرمن خود سوخته کار جهاني ساخته
تازه مي فهمد که اهريمن چه موحش آتشي * * * با غُرور هيتلري درجان وي انداخته
چاره اي کو زآنکه دارد هر گناهي کيفري
اهرمن با سرنوشت شوم خود درگيرودار * * * با سياهي در افق آن دور محو و ناپديد
زد شفق با انعکاس سرخ ميدان هاي جنگ * * *کم کم از درياي خون قهرمانان سرکشيد
خنده رو خورشيد پيروزي، چه رعنا دلبري
اين همه مديون يک پولاد مرد و شهر اوست * * * آن که گيتي تا ابد نتواندش بردن زياد
زين سپس هر جا که نامش بر زبان ها مي رود * * * بايد از آفاق برخيزد غريو زنده ياد
بشنو اي ايران که وقتي قهرمانان داشتي * * * آن جوانمرد استالين و ان شهر استالين گراد
روح مليّت بپرور تا برآيد نادري
صلح و جنگ
هر که در جنگ دم از صلح زند کشته شود * * * زآنکه روحيه ي سرباز شود سست و خرابکاش در صلح هم اردم زند از جنگ کسي * * * کشته گردد که چنين کار صواب است صواب
صلح و شرايط و چگونگي صلح و شخص صالح (6)
خنده مي گيرد مرا از کار صلح * * * وين هواداران ناهنجار صلحاي که داري بر زبان گفتار صلح * * * کوش تا واجد شوي کردار صلح
زندگاني جنگ با پيشآمد است * * * مردگان آسوده اند از کار صلح
تا تواني پافشاري کن به جنگ * * * تا نمايي خصم را وادار صلح
تا ميسّر باشدت، در صلح کوش * * * گر نشد ممکن به دشمن کار صلح
کوش، تا دشمن دهد اعلان جنگ * * * همچنان دشمن کند اظهار صلح
جان خود را در خطر افکنده اي * * * گرد دهي تو خصم را اخطار صلح
صلح گر خواهي، سوار جنگ شو * * * جنگ باشد مرکب رهوار صلح
صلح تو، چون صلح آقانوکري است * * * ورکه خود بي جنگ کردي يار صلح
صلح شيرانه نکو باشد، چه سود * * * همچو خر رفتن به زير بار صلح؟
تا تو گويي: جان، جواب تست: درد! * * * دردگو تا بشنوي گفتار صلح
صلح، تسليمي بود بي افتخار * * * باش تا دشمن دهد اخبار صلح
سخت دقّت کن که باشي مفتخر * * * تا نبيني وضع رقّت بار صلح
صلح باشد طفل زاييده ي ز جنگ * * * جنگ باشد دايه ي مکّار صلح
کوش تا آلات و ابزارت شود * * * بهتر از دشمن به گيرودار صلح
لشکر خود را منظمتر بساز * * * بر خلاف دشمن غدّار صلح
کار را زان پس به دشمن سختگير * * * تا رود آسان به زير بار صلح
در جهان تا ارز هست و مرز هست * * * مي نبيند هيچ کس آثار صلح
از ميان بردار ارز و موز را * * * تا بيني عارش گلنار صلح
نوع خواهي، در جهان اين است و بس * * * اين باشد اصل اصل يار صلح
نوع خواهي، ضدّ خودخواهي بود * * * نوع خواهي، پرورد افکار صلح
از براي نوع، مي خواه آنچه را * * * بهر خود مي خواهي اي سردار صلح
اين به عالم کي شود يا ارز و موز * * * کشف کردم بر تو من اسرار صلح
اين دو ضدّ زندگي تعديلي است * * * بر به کيش احمد مختار صلح
تا بشر دانا نگردد، صلح نيست * * * علم باشد نقطه ي پرگار صلح
جهل و خودخواهي بود تخم نفاق * * * عدل و احسان مشرق الانوار صلح
بر محمّد عدل و احسان امر شد * * * در جهان از ايزد دادار صلح
وضع گشته اين زمين بهر بشر * * * باشد اين خود مايه و معيار صلح
مختصر، حرف ارز و مرز هست * * * هيچ سودي نيست در هنجار صلح
گو نشيند کار جاي سيم و زر * * * بر به کام خويش بيني کار صلح
شکرلله بر به کيش احمدي * * * مي کند مفتون تو را وادار صلح
قصيده صلح هنگام تسليم آلمان به سال 1324 (7)
شکرلله برطرف شد پرده از سيماي صلح * * * منتشر گرديد از نو در جهان آواي صلحپيش از اين گر بود اقطار جهان ميدان جنگ * * * بعد از اين گردد دگر دنياي ما دنياي صلح
راستي رخشنده تر گرديد روح انگيزتر * * * چهره ي آزادي از افکندن ديباي صلح
تا طريق توبه بنمايد به اهل شرق دور * * * بردميد از غرب خورشيد جهان آراي صلح
دشمن مغرور کو بود از حقايق بي خبر * * * زد ز روي جهل سنگ جنگ بر مبناي صلح
عاقبت چون تار و پود قدرتش از هم گسيخت * * * با کمال خواري و بيچارگي زد رأي صلح
وان که بود از خودپرستي دائماً خواهان جنگ * * * هست اکنون از زبوني هر زمان جوياي صلح
پيشوايان سه کشور ساختند از عزم خويش * * * پايه اي محکم که بگذارند بر آن پاي صلح
همّت مردان بنا کرده است سدّي استوار * * * تا از اين پس جنگ بنيان کن نگيرد جاي صلح
هيچ شکّي نيست کاکنون توده هاي متفق * * * رهسپار کعبه ي صدقند در پيداي صلح
اين دليران سعي کردند و خون ها ريختند * * * تا که بنوشتند منشور سعادت زاي صلح
هست اميد آنکه مردان علمدار جهان * * * جامه اي زيبنده آرايند بر بالاي صلح
سوي شرق و غرب عالم با تساوي بنگرند * * * زآنکه نبود جز تساوي حافظ امضاي صلح
پايه ي هر کار بگذارند بر ميزان عدال * * * تا که در طي زمان روشن شود معناي صلح
جاي آن دارد که ما ايرانيان از ديگران * * * بيشتر مسرور باشيم از مسرّت هاي صلح
زآنکه از ادوار پيشين با وجود اقتدار * * * در سر ما جاي نگرفته است جز سوداي صلح
ما که طرفي بر نيستيم از کشاکش هاي جنگ * * * بو که درد خود دوا سازيم در اثناي صلح
اي عزيزان وقت بيداري است برخيزيد هان * * * تا نگردد خواب ما سنگين تر از لالاي صلح
پيش از اين بوديم اگر در بستر غفلت به خواب * * * در هزاران درد خويش بوديم با رؤياي صلح
بعد از اين بايد قدم در کار و کوشش داشتن * * * بهره ور بودن زنيروي روان افزاي صلح
گر نيفشانيم امروز اي برادر تخم کار * * * نيست جز آه و اسف محصول ما فرداي صلح
تا که ننماييم خود را لايق اين موهبت * * * مي نخندد بر رخ ما شاهد زيباي صلح
بايد از اعضاي صلح آموختن رسم حيات * * * ورنه سودي کي دهدمان بودن از اعضاي صلح
بود صبري مدّتي خاموش در دوران جنگ * * * از نداي صلح شادان گشت و شد گوياي صلح
يک شب توفاني تاريک مي شد تار و مار * * * در نبرد آخرين با خنجر صبحي سپيد
به مناسبت محاکمه ي سران آلمان نازي در نورنبرگ (8)
رو قوي شو زور پيدا کن که در پايان جنگ * * * آن که غالب گشته معصوم است در عرف فرنگ!حق به جانب مي دهند آن را که روزافزونتر است * * * تا براي زورگويي تنگ بربندند تنگ!
گر چه غالب گشتن از افزونتر آدم کشتن است! * * * هست مر مغلوب را عنوان (جاني) بي درنگ!
شيشه در باطن همان سنگست و وقت اصطکاک * * * تيز و برّنده است امّا خرد مي گردد به سنگ
در جنايت هيتلر را نيست با چرچيل فرق * * * کان يکي درّنده شير است اين دگر غضبان پلنگ!
جانيان اين دسته مي بودند بي شبهت اگر * * * انتهاي جنگ را طور دگر مي بود رنگ!
آنگه اندر دادگاه شهر نورنبرگ هم * * * بود جاني قاضي و قاضي جنايتکار جنگ!
هست هر يک زين دو تيپ از ديگري خونخوارتر * * * سنگ سنگين را چرا بايست دادن پارسنگ؟!
زينهار از اجنبي هر کس که باشد مي گريز * * * کاو به جاي شهدت اندر کام مي ريزد شرنگ
برخلاف اصل تقوا و فضيلت اين گروه * * *ننگ را دانند فخر و فخر را دانند ننگ!
جنگ بين الملل دوم و « پل پيروزي » (9)
باز در جوّ هوا بر اثر برق و بخار * * * دژ پرنده عيان گشت و فزونتر ز شماردژ پرنده غرّنده آدم او بار * * * که همه عيب اتم گشته در آنها
سپه نازي دي از دمشان کر و فرار * * * همچو از متفقين جيش به روس و ژاپن
دي و بهمن چو به اسفند و حمل شد نزديک * * * روز روشن به جهان گشت چو شام تاريک
باد نوروز گل و سبزه ي ترک و تاجيک * * * متفّق همچو بريتاني و روس و آمريک
عهد بستند به هم در چمن آتلانتيک * * * که بتازند به « فاشيست » دي، تند و حرون
کار مي رفت شود بردي و بهمن پدرام * * * کرد نوروز به دفع دي و بهمن اقدام
کار هر در به يکي بمب اتم کرد تمام * * * سپه سبزه و گل در همه جا کرد قيام
تيغ و خنجر ز گل و سبزه کشيده ز نيام * * * بخت دي زان سپه متّفق آمد وارون
دژ برنده ي غرّنده ي آمريک و اروپ * * * کرده تجهيز يکي جيش به طيّاره و توپ
بسته بر هر دژ پرنده دوصد توپ کروپ * * * لشکري صف شکن و مقتدر و دشمن کوب
که زفاشيست پراکند از آن حزب و کلوپ * * * سپه نازي دي شد به چمنزار و زبون
لشکر متفقين، چيره و گيتي افروز * * * گشت چون فاتح برلين دي عالم سوز
کرد آرايش گل ها پي جشن نوروز * * * علم افراشت پي عيش به فرّ فيروز
کيش و آيين بهي کرد پديدار امروز * * * طبق گل همه جا هشته به جاي کانون
گل به نوروز ز ايران در توفيق گشاد * * * سوي گلگشت به سلطان بهاران ره داد
همه را از ستم نازي دي کرد آزار * * * « پل پيروزي » اين جنگ شد و داد مراد
بار ياري و وفاداري بر دوش نهاد * * * همه را کرد به اين همّت عالي مرهون
روز نوروز به گل هاي چمن داد پيام * * * کاي گل و لاله و اي سبزه ي نيکوفرجام
نه زمن کار شما يافت به خوبي انجام * * * از قُوايم همه جا کار شما يافت قوام
بايدم قدرشناسي بنماييد تمام * * * همه گر پطر کبيرند و يا ناپلئون
اين سخن در همه گل ها اثر کاري کرد * * * همه گفتند که نوروز به ما ياري کرد
پل پيروزي ما گشت و مددکار کرد * * * يار ما گشته به هر کار وفاداري کرد
بار سنگين همه برد و سبکباري کرد * * * همه هستيم ز الطاف همايون ممنون
آمداز پيش بنفشه به چمن در لب جو * * * سنبل آمد ز قفا، کرده پريشان گيسو
لاله و سوري و سيسنبر و لادن همخو * * * سرو شمشاد به هم هم قدم و هم زانو
همه جوينده ي صلح و همه با جنگ عدو * * * همه با صلح و صفا در پي و منع قانون
باد نوروز شد از هر طرفي تازنده * * * ابر بالون به هوا کرد و دژ پرنده
برق زد بمب اتم، کرد عدو را بنده * * * رعد غرّيد که دي را نگذارم زنده
مونوريزه ي گل و سبزه به چمن آرنده * * * چمن از سبزه زره پوش ز اندازه برون
همه بر آنکه غرامت ز زمستان گيرند * * * همه هم رأي که تيغ از کف مستان گيرند
همه همره که ره حيله و دستان گيرند * * * همه هم راز که تا باغ و گلستان گيرند
همه، هم عزم به عشرت ره بستان گيرند * * * همه خندان، همه شادان، به سعادت مقرون
خيل زاغان ز چمن چون که به پرواز شدند * * * جوقه ي جغد و کلاغان چو ز سرباز شدند
بلبلان جمله هم آهنگ و هم آواز شدند * * * قمري و کبک به درّاج چو همراز شدند
صلصلان از پي ارکستر به هم ساز شدند * * * لب گشودند به شکرانه ي حق چون مفتون
پل پيروزي (10)
دوره ي جنگ به پايان شد و دنيايي گفت * * * که در اين معرکه ايران پُل پيروزي بودمکتب جنگ در ايران هنرش داني چه؟ * * * منحرف سازي و چاقوکشي آموزي بود
نقل نامردم و آدم کُشي و مرده کشي * * * قصه ي گور کني بود و کفن دوزي بود
خون مردم بمکيدند که مُشتي کلّاش * * * کارشان کاسبي و مظلمه اندوزي بود
تا زبان کشد آن آتش جنگ پيروز * * * همه هيزم کشي و مشعله افروزي بود
ما همه آن آتش افروخته را فوت زديم * * * کارمان پُف زني و شيوه ي پفيوزي بود
جنگ پيروز شد و هر يک از بخثوران * * * خورد از سفره ي بخت آنچه بدو روزي بود
ليکن ايران به همان سان پل پيروزي ماند * * * پُشت دُلّا که دگر مايه ي دلسوزي بود
از غنائم که ميان شرکا شد تقسيم * * * مي توان گفت که ما قسمتمان قوزي بود
پينوشتها:
1. غلامعلي رعدي آذرخشي همان ص607 – 611.
2. همان منبع، ص 47 – 50.
3. همان منبع، ص 65 – 70.
4. محمد تقي بهار (ملک الشعرا)، ديوان شعر، ص 171 – 172.
5. سيد محمد حسين شهريار.
6. مفتون همداني (سيد ميرآقا)، ديوان اشعار، ص 71 – 73.
7. قاسم رسا.
8. جلال بقايي نائيني، پرتو انديشه، ص 18.
9. مفتون همداني (سيد مير آقا)، ديوان اشعار، ص 232 – 234.
10. سيد محمد حسين شهريار، ديوان.
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول